گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
تاریخ اجتماعی ایران
جلد سوم
.3. كشاورزي و كشاورزان در ايران‌




اشاره

ص: 76

اطلاعاتي در پيرامون كشاورزي و كشاورزان در ايران‌

قسمت اول: كليات‌

زمين و كشاورزي‌

«هفتاد درصد زمين، كه قرنهاي متمادي از عمر آن مي‌گذرد، از آب و سي درصد بقيه از خاك تشكيل مي‌شود. تقريبا چهل درصد از سطح خاكي زمين، به استثناي مناطق قطبي، قابل كشت و زرع است.» «1»
«زمين منبع اصلي محصولات كشاورزي، گياهان و حيوانات است ... معهذا زمينهاي موجود محدود است ... تخمين زده‌اند كه بيست و يك ميليون ميل مربع زمين قابل كشت است، ولي در حال حاضر تمامي اراضي مناسب براي زراعت، عملا زير كشت نمي‌باشد. كارشناسان اقتصادي معتقدند كه در صورت رفع موانع اقتصادي و سياسي، اراضي موجود براي فعاليتهاي كشاورزي را مي‌توان به دو برابر افزايش داد. در عين‌حال بشر آموخته است كه از خاكهايي كه قبلا زير كشت بوده‌اند استفاده بهتري به عمل آورد. در سال 1800، اروپاي شمال غربي در هر آكر (معادل 4047 متر مربع) زمين، حدود ده بوشل گندم (هر بوشل 36 ليتر) محصول به دست مي‌آورد. در سال 1936، اين تعداد به سي بوشل و در حال حاضر، نزديك به 45 بوشل افزايش يافته است. ظرفيت تحمل زمين يعني ظرفيت آن براي تحمل زندگي بشر، زيادتر شده و با توسعه علوم و روشهاي كشاورزي همچنان افزايش مي‌يابد ...
خاك عنصري است حساس و نه‌تنها از سيل، توده سنگهاي روان، و فرسايش مواد آلي، آسيب مي‌بيند بلكه استفاده نادرست انسان نيز موجب فساد و تباهي آن مي‌گردد. شرايط فيزيكي خاك، طريق استفاده از زمين، و تأثير تكنولوژي مي‌بايد مورد توجه قرار گيرد. هيچ زميني با استفاده نادرست از آن براي مدتي طولاني دوام نخواهد آورد.» «2»

ارزش اقتصادي خاك و آب‌

«انسان يك مخلوق زميني است كه در هزار سال گذشته به خود جرأت داده به اقيانوس دست يافته و آن را به عنوان شاهراه مورد استفاده قرار داده است. انسان از طريق دريا عبورومرور و صيد ماهي مي‌كند ولي اغلب زندگي خود را روي خشكي از زراعت، گله‌داري، استخراج معادن، دادو ستد، و ساختن مصنوعات مي‌گذراند ... اوضاع جوي و آب و هواي اكثر نقاط عالم به ميزان قابل
______________________________
(1). لودويگ، اچ. ماي، آشنايي با علم اقتصاد، ترجمه علي اصغر هدايتي، ص 3.
(2). همان، ص 37 به بعد (به اختصار).
ص: 77
ملاحظه‌اي مربوط به درياها بوده و درياها مهمترين وسيله ارتباط و مواصلات و منبع پرارزش غذا، كودهاي صنعتي، و مواد معدني هستند.
قاره‌هاي زمين 29 درصد سطح كره را فراگرفته‌اند؛ بعلاوه درياهاي داخلي خشكي مانند بحر خزر، درياچه‌هاي بزرگ و بركه‌هاي كوچكتر، رودخانه‌ها و باتلاقها، سطح اصلي زمين را به بيست درصد تقليل مي‌دهند ... اقيانوسها براي بسياري از فعاليتهاي اقتصادي ضرورت داشته و عامل مؤثر بازرگاني بين‌المللي به شمار مي‌رود؛ بعلاوه بسياري از خشكيها از نظر قرابت با اقيانوسها حاصلخيز هستند، زيرا بخاراتي كه از دريا متصاعد مي‌گردد، ابرهاي باراني فراواني بر روي آن اراضي پراكنده مي‌سازد و آنها را آبياري مي‌كند. زمينهايي كه از بادهاي مرطوب دريايي بيبهره‌اند، بيابانهاي لم يزرع مي‌باشند. اقيانوس درجه حرارت هوا را نسبتا ثابت نگه مي‌دارد، چون آب كندتر از زمين گرم يا سرد مي‌شود ... همين آثار مفيد اقيانوس در آب و هوا، نه‌تنها نواحي ساحلي را براي زندگي مناسبتر مي‌كند بلكه مزارع كنار دريا از سرما و گرماي ناگهاني در امان مي‌باشند.» «1»
امروز مردم بخوبي به ارزش اقتصادي دريا، پي‌برده‌اند. «منابع غذايي دريا دائما مورد استفاده قرار مي‌گيرد. در صورتي كه استعداد زمين از لحاظ تهيه خوراك براي انسان كم مي‌شود، احتمالا مردم براي تهيه غذا، بيشتر به دريا متكي خواهند شد.
... حال ماهي بيش از گوشت اهميت پيدا كرده است و در خوراك مردم، به اهميت يك هفتم سيب‌زميني رسيده است. شايد براي تمام دنيا، ماهي نصف خوراكي را كه گوشت فراهم مي‌سازد، تهيه مي‌كند.» «2»
«... علاوه بر اين ساختن يك كشتي، كه بتواند 20 هزار تن بار را حمل كند، ارزانتر از هر وسيله زميني: كاميون يا ترن است. هزينه نگهداري كشتي، كارگر و كارمند و سوخت آن، ارزانتر از وسايل زميني براي حمل همان مقادير كالا مي‌باشد ...» «3»

ارزش اقتصادي املاح و مواد تركيبي خاك‌

«خاك يك منبع اصلي است، زيرا نباتات كه خوراك عمده انسان و حيوان را فراهم مي‌سازند از خاك به عمل مي‌آيند. گرچه سلولهاي نباتي سهم عمده مواد خوراكي را از عناصر ديگري، مانند آب و هوا مي‌گيرند، و مي‌سازند، هرگز نباتات نمي‌توانند بدون وجود مقدار كمي مواد و املاح معدني مانند كلسيمها، پتاسيمها، فسفاتها، نيتراتها، سولفاتها، منگنزها، و غيره رشد كنند.
خاك تكيه‌گاه نباتات روي زمين است ... هر قسم نبات و گياه احتياج به مواد مخصوصي دارد كه بايد از خاك بگيرد؛ چه بعضي از نباتات در خاكهاي سنگين و پر از رطوبت روييده در حالي‌كه بعضي در اراضي سبك و حتي در خاكهاي شني نمو مي‌كنند ... برزگران معمولا وضع فيزيكي و شيميايي خاك را به شكلي تغيير مي‌دهند كه براي نبات مورد كشت و كار مناسب باشد. زيرا بندرت مي‌توان خاكي را يافت كه عينا همان موادي را كه انسان مي‌خواهد، دارا
______________________________
(1). لستر كليم و ديگران، جغرافياي اقتصادي، ترجمه فتح الله حكيمي، ص 24 (به اختصار).
(2). همان، ص 31 (به اختصار).
(3). همان، ص 33 (به اختصار).
ص: 78
باشد. مقدار هزينه‌اي كه برزگر مي‌تواند از حيث صرف پول و كارگر براي مناسب كردن خاك خود متحمل شود، به خودي خود يك مسأله اقتصادي است؛ و آن اين است كه برزگر بايد بفهمد آيا درآمد محصول، ارزش صرف آن هزينه را دارد يا نه؟ ... خاكي مي‌تواند گياه بروياند كه شامل آب و هوا و مواد ارگانيكي مرده و زنده باشد ...
اگر ساختمان خاك درست باشد، مي‌توان آن را مناسب كرد؛ مثلا در سرزميني كه داراي رس سنگين است مي‌توان ماسه، خاكستر، و غيره ريخت. با شخم‌زدن هوا داخل خاك مي‌شود. كود از سفت‌شدن خاك رس و از رفتن رطوبت در خاك‌شن جلوگيري مي‌كند. با اضافه كردن آهك و مواد شيميايي ديگر، از چسبندگي خاك رس كاسته مي‌شود. كرمهاي زميني و جانورهاي خاكي، مانند موش و غيره، ساختمان زمين را سست مي‌كنند. بهتر كردن ساختمان خاك، مستلزم صرف سرمايه، كار، و وقت است ... مقصود عمده از شخم‌زدن زمين، رسانيدن آب و هوا به ريشه نباتات است. آب وسيله تغذيه نبات از طريق ريشه است ... يك جريب زمين، كه درختهاي بلوط در آن كاشته باشند، روزانه دو هزار گالن آب جذب مي‌كند و از دست مي‌دهد.
براي تهيه يك پوند (يك پوند معادل 450 گرم است) يونجه 375 پوند آب لازم است ...
مردم در اراضي خشك و زراعتي دائما در تلاشند كه از تبخير زياد آب جلوگيري كنند.
مواد شيميايي موجود در جسم خاك در رشد نبات تأثير فراوان دارد. براي نمو ريشه نباتات اقلا 40 درجه فارنهايت حرارت در خاك لازم است. حيوانات و نباتات مرده يا زنده در تركيب فعلي خاك مؤثرند. ريشه‌هاي گياه به خاك هجوم مي‌آورند و آن را به قطعات ريزتري تقسيم مي‌نمايند. باكتريها در دهليزهايي كه ريشه به‌وجود مي‌آورد، وارد فعاليت مي‌شوند و در آب داخل خاك تأثير دارند. برگ و ريشه نباتات و اجساد و استخوان حيوانات براي زمين كود فراهم مي‌كند.» «1»
بطور كلي هواي خيلي سرد و خيلي گرم براي كشاورزي و فعاليتهاي باكتريها و عمل كودسازي مناسب نيست. مناسبترين هوا براي تقويت زمين، هواي مناطق معتدل است. نباتات ضمن تغذيه از خاك، در عوض، مقداري برگ، ريشه گياه خشك، و مواد ارگانيك به خاك پس مي‌دهند. حيواناتي كه از گياه تغذيه مي‌كنند نيز فضولات، و سرانجام جسد خود را به خاك پس مي‌دهند.

نگهداري نيروي زمين‌

«وقتي كه انسان بين خاك و طبيعت به كشت‌وكار دست مي‌زند، گياه و نبات زمين را از بين مي‌برد؛ زمين را شخم مي‌زند، ساختمان خاك را برهم مي‌زند، آنوقت انواع تخمها را در زمين مي‌كارد كه هركدام از خاك تغذيه مي‌كنند. در كشاورزي امروزي، پس از اينكه انسان گياه يا حاصل آن را از زمين كند، ممكن است آن را به آن طرف دنيا حمل كند. لذا كود نباتي يا حيواني آن به خاكي كه در آن گياه به عمل آمده است برنمي‌گردد. و بتدريج زمين كم‌قوت و بيقدرت مي‌شود. اگر رعيت، زمين خوب و فراوان داشته باشد مي‌تواند چندسالي كشت‌وكار را تعطيل كند تا زمين قوت خود را بازيابد،
______________________________
(1). همان، ص 60- 58 (به اختصار).
ص: 79
ولي اگر زمين، فراوان و زياد نباشد او مجبور مي‌شود يك برنامه دقيق براي نگهداري آن درست كند، بطوري‌كه بتواند بهترين محصول را بتدريج تحصيل نمايد ... هرگاه بنوبت در زمين كشت‌وكار شود (يك سال گندم، يك سال پنبه، و سال بعد ترياك كاشته شود) زمين ممكن است بتواند قوتي را كه از دست مي‌دهد دوباره به‌دست آورد. علاوه براين بوسيله كود حيواني و كود سبز، مثل شبدر و لوبيا و غيره، مي‌توان به عمليات «باكتريايي» در خاك كمك كرد، و نيتروژن خاك را زياد نمود ... «1» چنانكه گفتيم درجه حرارت در رشد نبات تأثير فراوان دارد. «معمولا وقتي كه حرارت خاك به 42 تا 43 درجه فارنهايت مي‌رسد، نمو نبات آغاز مي‌شود ... گندم بهاره در 37 درجه فارنهايت شروع به نمو مي‌كند، جو در 45 درجه، سيب زميني در 45 درجه، غلات در 55 درجه، و پنبه در 62 درجه فارنهايت نمو مي‌نمايد. ولي اگر درجه حرارت از 90 بالا رود، به آنها آسيب مي‌رسد. خربوزه، خيار، و ذرت و صيفيها در 90 تا نزديك صد درجه خوب نمو مي‌كنند.» «2»

ارزش اقتصادي آب‌

«اغلب ما در زندگي آب را به حساب نمي‌آوريم، در صورتي كه از قديم الايام فعاليتهاي اقتصادي هميشه از روي مقدار آب هر محيط مشخص گرديده است. محصولات بر حسب ميزان باران و رطوبت حاصله در فصل، كشت و كار مي‌شود. هميشه سكنه نقاطي كه داراي آب فراوان نيست، در زحمت مي‌باشند. اهميت آب براي انسان فقط در محلهاي خشك و جاهايي كه گاهي در ميزان تدريجي بارشش وقفه حاصل مي‌شود، معلوم مي‌گردد.
افزايش موارد استعمال آب در شستشو و نظافت و خنك‌كردن هوا و غيره- كه البته مربوط به بالارفتن سطح زندگي انسان است- در بعضي نقاط، كه سابقا پرآب محسوب مي‌شد، كسري آب را فراهم آورده است.
يقينا قسمت عمده فعاليت اقتصادي انسان عبارت است از ميزان‌كردن مقدار رطوبت در تركيب ساير عوامل محيط. احتياج كشاورز به آب براي كشت محصول بخوبي واضح است، ولي كمتر اشخاص به اين فكر مي‌افتند كه هرچه تمدن پيشرفت نموده و مردم شهري شده‌اند، مصرف آب براي هر فرد نيز زيادتر شده و مرتفع نمودن احتياج به آب مشكلتر گرديده است.
فردي كه در نيويورك زندگي مي‌كند، بطور متوسط 75 گالن آب در حمام و آشپزخانه مصرف دارد و بالنتيجه هرگونه كم‌آبي يا خشكسالي در منابع آب نيويورك خطر بزرگي را متوجه سلامتي ساكنين آن شهر عظيم مي‌سازد. البته اين مقدار آب، قابل مقايسه با قديم نيست كه شايد هر نفر 5 گالن آب روزانه مصرف داشت. مصرف آب كارخانجات نيز شايان توجه است.
چنانكه امروزه مسأله‌اي در استقرار صنايع به‌شمار مي‌آيد ...
با مقايسه نقشه‌هاي تراكم باران و جمعيت، بخوبي مي‌توان ديد كه نفوس بيشتر در مناطقي گرد آمده كه رطوبت بحد متوسط است ... رقم 20 اينچ باران در سال، حد فاصل بين زمينهاي مرطوب و خشك به‌شمار مي‌رود ... اراضيي كه از ده اينچ باران در سال كمتر دارد
______________________________
(1). همان، ص 62 (به اختصار).
(2). همان، ص 71.
ص: 80
بيابان خشك محسوب مي‌گردد.» «1»

كشاورزي جديد

در دوره قرون وسطي، وسايل و افزار كشاورزي سخت ابتدايي و ناتوان بود. انسانها چنانكه بايد بر طبيعت مسلط نبودند. نيامدن باران و خشك شدن قنوات، غالبا فعاليتهاي كشاورزي را متوقف مي‌كرد. اين ناتواني و نقص فني در آسيا و اروپا كمابيش تا قرن هجدهم وجود داشت؛ تا جايي كه مالتوس (1798 م.) در رساله‌اي كه به نام «جمعيت» منتشر ساخت، گفت: «اگر افزايش جمعيت با ذخيره مواد غذايي هماهنگي نداشته باشد، قحطي، بيماريهاي همه‌گير، و جنگ آنقدر از نفوس بشري خواهد كاست تا بين جمعيت و مواد غذايي تعادلي پديد آيد.» امروز پيشرفتهاي كشاورزي و ترقي تكنولوژي و كشف وسايل ضد آبستني، بطلان انديشه‌هاي مالتوس را به ثبوت رسانده.
بطوري كه امروز مي‌بينيم در بيشتر كشورهاي مترقي نظير امريكا، شوروي، انگلستان و آلمان با افزايش روزافزون جمعيت، مواد غذايي نيز فزوني مي‌يابد و اثري از قحطيها و بيماريهاي قرون وسطي به چشم نمي‌خورد. امريكا و كانادا با استفاده از فنون و روشهاي جديد، نه‌تنها احتياجات داخلي خود را تأمين مي‌كنند بلكه ميليونها خروار گندم به كشورهاي نيازمند صادر مي‌كنند. صاحبنظران بر اين عقيده‌اند كه اگر وسايل علمي جديد به همه كشورها راه يابد، دنياي ما مي‌تواند دو برابر جمعيت فعلي را سير كند.

خشكي نجد ايران‌

قسمتهاي مركزي نجد ايران از آغاز تاريخ، خشك و بي‌آب و علف نبوده در حدود ده هزار سال قبل از ظهور مسيح «هنگامي‌كه اروپاي شمالي هنوز از يخ پوشيده بود و جبال آلپ و پيرنه همچنان سرپوشي از توده‌هاي يخ داشت، شرق نزديك مي‌بايست از هوايي مساعدتر از اروپا- بهره‌مند شده و در تمام مدت سال، از باراني فراوان و فياض سود جسته باشد ... درختان و گياهان در مناطقي كه امروز بصورت بيابان خشك درآمده است، مي‌روئيد ... خشك‌شدن اراضي همراه بود با عقب رفتن نهايي سرپوش يخ در حوزه اوراسيا. «2» غير از اين عامل طبيعي، خرابي امور آبياري، حمله و هجوم اقوام و بيقيدي مردم در انداختن درختان و كندن گياهان، سبب گرديد كه فرسايش و برهنگي دامنه‌ها بر اثر بادها و جريان آب باران، با سرعت بيشتري عملي گردد. پديده‌هايي نظير چشمه‌هاي خشك شده، مساكن ويران، دهكده‌هاي متروك، و جاده‌هاي فراموش شده كاروان رو در فلات ايران، مؤيد اين نظريه است.» «3»
در دايرة المعارف فارسي، تحت ماده «ايران: كشاورزان.» چنين مي‌خوانيم:

كشاورزي در ايران‌

اگرچه شغل اكثريت مردم ايران كشاورزي است فقط قريب يك دهم خاك ايران تحت كشت است و فقط يك سوم از اين پهنه آبياري مي‌شود. بعلاوه از 15% خاك ايران بعنوان مرتع استفاده مي‌شود. محصولات زراعتي
______________________________
(1). همان، ص 74 (به اختصار).
(2).Eurazia
(3). فيليپ. ك. حتي، شرق نزديك در تاريخ، ترجمه دكتر قمر آريان، ص 14 (به اختصار).
ص: 81
عمده بيشتر گندم، جو، و برنج است. بسياري از رستنيها و ميوه‌ها در ايران به عمل مي‌آيد، و بعضي از آنها بومي اين سرزمين است. خشكبار از صادرات مهم كشور است. مركبات در كرانه بحر خزر و فارس و كرمان، خرما در خوزستان و ساير نواحي ساحلي گرم خليج فارس و درياي عمان، و نيشكر نيز در خوزستان، و چغندر قند در اغلب نواحي به عمل مي‌آيد. زراعت پنبه توسعه دارد (گرگان و مازندران). محصول چاي گيلان مهم است. توتون و تنباكو (كردستان، گيلان، آذربايجان، اصفهان، شيراز) در انحصار دولت مي‌باشد و تجارت ترياك تا مهرماه 1334 ه. ش.، كه كشت ترياك و استعمال آن ممنوع شد، نيز در انحصار دولت بود. آبياري از مشكلات كشاورزي ايران است، و در اغلب نواحي متوسل به حفر قنات مي- شوند، و اين روش كه در فلات ايران منحصر به كشور ايران است از ادوار پيش از تاريخ سابقه دارد. در سنوات اخير طرحهاي سدسازي و حفر چاههاي عميق به موقع اجرا گذاشته شده است. تا پيش از جنگ جهاني دوم، طرق كشاورزي ابتدايي بود و از آن به بعد اقدامات اصلاحي بكندي آغاز شد، و در سنوات اخير شدت يافته و طرحهاي مخصوص براي استفاده از وسايل مكانيكي اجرا شده و مي‌شود. «1»
دام‌پروري (گوسفند، بز، گاو، الاغ، شتر و اسب) در نزد قبايل رايج است، و در نواحي خراسان و آذربايجان نيز اهميت دارد.

وضع طبيعي ايران‌

مساحت ايران تقريبا 628 هزار ميل مربع است كه مساوي يك پنجم مساحت خاك ايالات متحده امريكا و يا بزرگتر از مجموع مساحت جزاير بريتانيا، فرانسه، سوئيس، بلژيك، هلند و آلمان مي‌باشد. طول و عرض كشور عبارت است از 1400 ميل از شمال غربي تا جنوب شرقي، و 875 ميل از شمال به جنوب، از نظر زمين‌شناسي، ايران در حلقه آلپ بزرگ قرار دارد. در دشتهاي ايران سنگ آهك و سنگ سياه گچ متعلق به عصر سوم و گچ بصورت افقي و تا شده زياد است.
«ابتهاج در كتاب راهنماي ايران (ص 22- 21) مي‌نويسد: ايران را مي‌توان از نظر جغرافيايي به مناطق زير تقسيم كرد:
1. فلات بزرگ كه از سمت شمال به سلسله جبال البرز، و از سمت مغرب و جنوب به كوهستان زاگرس، و از سمت مشرق به افغانستان و بلوچستان محدود است و بزرگترين و مهمترين منطقه كشور را تشكيل مي‌دهد. اين منطقه بخصوص در قسمت شرق، داراي نواحي دشت و صحراهاي شوره‌زار است. حد متوسط ارتفاع فلات نعلبكي‌شكل ايران چهار هزار پا از سطح درياست.
2. قسمت ساحلي درياي خزر، سرزمين حاصلخيز و پرباراني وجود دارد و در سال در اين ناحيه بين 50 تا 180 اينچ باران مي‌بارد.
3. ناحيه ساحلي خليج فارس كه در بعضي از فصول سال هواي مرطوب دارد، بعلت قلت باران نسبتا ناحيه خشك محسوب مي‌شود.
______________________________
(1). همان، ص 327.
ص: 82
استامپ خاطر نشان مي‌كند كه قلب مملكت، ناحيه مرتفعي است كه بين سه هزار تا پنجهزار پا ارتفاع دارد. به استثناي سمت مشرق، كه فلات ايران به ناحيه افغانستان و بلوچستان ملحق است، دورتادور اين ناحيه ايران را كوهستان، مانند ديوار، احاطه كرده است ... رودخانه‌ها و مجاري آب ايران بيش از يك سوم به خليج فارس، درياي خزر، درياچه رضائيه و يا به سوي باتلاقها جاري مي‌شد ولي امروز در نتيجه سدبندي تا حدي از اتلاف آبها جلوگيري شده است.» «1»

غلات‌

«برنج و گندم مهمترين مواد غذايي و ناني دنيا بوده، و انسان فقط موقعي ساير غلات را مورد استفاده قرار مي‌دهد كه نتواند به ارزاني برنج يا گندم به دست بياورد. گندم و برنج به خوراك انسان پروتئين و نشاسته اضافه مي‌كنند؛ گرچه برنج از گندم كمتر پروتئين دارد. برنج در دشتهاي جنوب خاوري آسيا مهمترين غذاي مردم به‌شمار مي‌رود؛ در صورتي كه در كشورهاي اروپايي و ممالكي كه مردم آن اكثرا از اروپا مي‌باشند، گندم را بعنوان غذاي اول مورد استفاده قرار مي‌دهند ... گندم يك قلم عمده تجارت محسوب مي‌شود و پنج برابر تمام خوراكهاي ديگر در تجارت بين‌المللي نقل و انتقال مي‌يابد ...
گندم انواع مختلف دارد؛ از آنجمله گندم نان معمولي، گندم ماكاروني، گندم شيريني‌پزي، و گندمي كه براي تغذيه حشم به‌كار مي‌برند. انواع گندم در دو فصل زمستان يا بهار به‌عمل مي‌آيد ... «2» «قبل از پيدايش و اشاعه آسيابهاي بزرگ جديد» در اغلب نقاط آسيا، افريقا، و پاره‌اي از مناطق امريكاي لاتين هنوز گندم را با آسياي دستي آرد مي‌كنند. در مراكز اروپا و خاورميانه هنوز تقاضا براي به راه انداختن آسيابهاي كوچك آبي يا دستي موجود است ... با پيدا شدن آسيابهاي بزرگ، صنايع پختن نان بطور تجارتي پيشرفت نمود؛ بطوري كه كم‌كم پختن نان در خانه متروك گرديد.» «3»
برخلاف اغلب حبوبات و گندم، قسمت عمده ذرت كه در دنيا توليد مي‌شود بوسيله انسان مصرف نمي‌گردد بلكه مقادير زيادي از آن براي ازدياد حيوانات و تغذيه حشم به‌كار مي‌رود. مخصوصا خوك و طيور و گاو مقدار زيادي ذرت مصرف مي‌كنند. استعمال ذرت براي توليد گوشت مخصوصا در جاهايي كه سطح زندگي بالاست عملي مي‌گردد. در جايي كه سطح زندگي پايين است، مردم ذرت را با ساير محصولات مستقيما مصرف مي‌كنند و احشام خود را بوسيله علف، ريشه نباتات، حتي كثافات و خاشاك تغذيه مي‌نمايند. البته اين روش تعداد حشم را محدود مي‌نمايد، گوشت را كم، و در ضمن گران كرده و گاهي كار به جايي مي‌رسد كه اغلب گوشت را براي مزه دادن به غذا مصرف مي‌كنند نه بعنوان يك غذا.
در شرق، مقادير ناچيزي از گوشت را به غذا و سبزي، كه خوراك آبا و اجدادي آنهاست، مي‌افزايند. فقط در نقاطي كه سطح زندگي بالاست و يا در جايي كه حيوانات و ماهي
______________________________
(1). مردم‌شناسي ايران، پيشين، ص 14- 13 (به اختصار).
(2). جغرافياي اقتصادي جهان، پيشين، ص 165 (به اختصار).
(3). همان، ص 173 (به اختصار).
ص: 83
كيل بر حسب ميليون
[نقل از. جغرافياي اقتصادي جهان، ص 170]
خوراك عمده محسوب مي‌شوند ... گوشت منبع عمده نيرو و كالري محسوب مي‌شود.

جانوران و گياهان ايران‌

آب و هواي هر كشور بر مردم و دولت و تاريخ آن تأثير خود را باقي مي‌گذارد. بنابراين، اين مطلب كه آيا در طي تاريخ بشري تغييراتي در آب و هواي ايران رخ داده يا نه، جالب توجه و مطالعه است. سايكس و هانتينگتون معتقدند كه از اطلاعات موجود مي‌توان چنين نتيجه گرفت كه در زمان قديم، ايران حاصلخيزتر از زمان فعلي بوده است. بنابراين در اثر قطع جنگلها و لشكركشيها و عوامل طبيعي، سرزمين ايران خشكتر و كم‌حاصلتر شده است.
نمونه‌هاي اين تغييرات در آب و هوا در ناحيه بين آسياي مركزي و مديترانه بخوبي مشهود است (رجوع شود به كتاب ساكنين قديم و جديد عربستان، به قلم فيلد، مورخ 1932، ص 52- 848). «1»
«بطور كلي رويش نباتات و سبزه و درخت محدود است ... در مازندران و گيلان و استرآباد از كناره خزر تا ارتفاعات سه هزار فيت گل و گياه شبيه ناحيه مديترانه است. در جنگلهاي وسيع اين ناحيه درختان مختلف از قبيل توسه و زبان گنجشك و آلش و شمشاد و نارون ... و افرا و بلوط و گردو و تبريزي و بيد وجود دارد. درختان ديگري كه در ايران پيدا مي‌شود عبارتند از قراب، توت جنگلي (طرفه) و بيد و درخت گز و سوسن.
طبق گفته براون، در جنوب شيراز دو رشته جنگل وجود دارد كه در كوه گلو به هم ملحق و متصل مي‌شوند. يك رشته از دهدشت و كازرون و فيروزآباد مي‌گذرد، و رشته ديگر به موازات رشته اول از سيوند عبور مي‌كند. فاصله بين دو رشته جنگل در حدود 24 ميل
______________________________
(1). مردم‌شناسي ايران، پيشين، ص 19.
ص: 84
است. درختان عمده اين دو جنگل عبارتند از درخت كتيرا كه از آن صمغ كتيرا گرفته مي‌شود، و چند نوع چنار و انواع مختلف بلوط و چلر، در رشته جنوبي بلوط ديده نمي‌شود، ولي در ناحيه كوه گلو اغلب درختان از فاميل بلوط هستند.» «1»
«محصولات كشاورزي ايران شامل گندم و جو و برنج است كه در تمام نواحي به- دست مي‌آيد، و ذرت و بزرك و عدس و پنبه و ارزن و كنجد و خشخاش و ترياك و توتون و نيل است. حاصل عمده زمستاني، كه در ماه دسامبر (آذر) كاشته و در ماه آوريل (فروردين و ارديبهشت) برداشته مي‌شود، عبارتند از گندم و جو و خشخاش، و حاصل تابستاني عبارتند از برنج و ذرت و بزرك و نخود و ارزن و پنبه. گندم در ماه ژوئيه و اوت، تيرماه 10 مرداد، شهريور در ارتفاعات و در ماه مارس، فروردين در نواحي ساحلي و بين اين ماه در ساير نواحي طبق ارتفاع از سطح دريا برداشت مي‌شود.
جو كه از جو هندي درشت‌تر است به عنوان غذاي حيوانات به‌كار برده مي‌شود، و معمولا نه خرد و نه خيس مي‌شود. فصل درو بر حسب ارتفاع از سطح دريا فرق دارد. در نواحي ساحلي در حدود مارس و آوريل (از فروردين ببعد) و در شيراز در ماه ژوئيه است.
ذرت (بلال) به مصرف غذاي انساني مي‌رسد، و فصل درو آن ژوئيه و اوت است. دو نوع ارزن وجود دارد كه ذرت «كلك» و «الم» ناميده مي‌شود: اولي كه شبيه جواري ولي ريزتر است، با گندم مخلوط و بعنوان غذاي مرغ به‌كار مي‌رود، و دومي تيره و ريز است و شبيه بجري مي‌باشد.
مهمترين محصول غذايي ايران بعد از گندم برنج است. در شيراز دو نوع برنج وجود دارد كه عبارتند از «شهري» و «چمپا» كه هر دو از لحاظ جنس خوب و معمولا سفيدتر از برنج هندوستان هستند. بذر برنج را در ماه مه در قلمستان مي‌كارند و پس از يك‌ماه وقتي قلمه‌ها به بلندي 15 اينچ برسد، آنها را با دست در زمين قرار مي‌دهند. دو هفته پس از اين كار وجين آغاز مي‌شود. در اين وجين‌كاري علفها را در نمي‌آورند بلكه با پالگد مي‌كنند، و اين عمل پرزحمت از لحاظ بهداشت خطرناك است و معمولا بوسيله زنها انجام مي‌شود ... مزرعه برنج بايد براي مدت دو تا سه ماه كاملا زير آب باشد تا ساقه‌هاي برنج به بلندي پنج اينچ برسد. در موقع درو با داس بريده مي‌شود. بعد از خرمن‌كوبي دانه برنج ممكن است زير آفتاب خشك شود، ولي معمولا آتش ملايمي زير آن در انبار روشن مي‌كنند و چهار تا پنج روز طول مي‌كشد تا خشك شود. سپس برنج براي آسيا آماده مي‌شود ... قبل از آسياكردن، برنج، «شالي» يا «جو» ناميده مي‌شود، و بعد از آنكه از پوست جدا شد، برنج خوانده مي‌شود. در نواحي حاصلخيز، كه زمين غني است، ممكن است برنج هر سال در همان قطعه زمين كاشته شود، ولي معمولا در يك قطعه زمين دو يا سه سال پشت سر هم برنج كاشته مي‌شود، و براي همان مدت بعنوان آيش نگاهداشته مي‌شود ... كشت برنج كار پرزحمتي است ولي چون قيمت و حاصل آن زياد است، يعني هر تخم بين 25 تا 300 تخم مي‌دهد، از گندم و جو پرمنفعت‌تر
______________________________
(1). همان، ص 20- 19 (به اختصار).
ص: 85
است و به همين‌جهت در نقاطي كه گندم و برنج هر دو قابل كشت است برنج محصول متداولتري است ... عدس، ماش، و نخود نيز مورد توجه كشاورزان است.
سبزيجات كه محصول زمستاني و تابستاني است، معمولا در حوالي شهرها كاشته مي‌شود. عمده‌ترين آنها عبارتند از: باقلا، لوبيا، چغندر، بادنجان، كلم، هويج، بالنگ، خيار، كدو، اسفناج، گوجه‌فرنگي، شلغم، سيب‌زميني (كه توسط سرجان ملكم به ايران آورده شد).
ميوه‌هاي ايران عبارتند از: خرما، ليموترش، ليموشيرين، پرتقال، انار، زردآلو، انگور، خربزه، آلو، سيب، انجير، به، گلابي، بادام، كشمش، و تا حد كمتري زردآلو و هلو خشك.
نيل در ناحيه دزفول، و پنبه در نقاط مختلف ايران به‌عمل مي‌آيد. ولي اين محصول اغلب بوسيله ملخ از بين مي‌رود.
سه نوع علف عمده ايران عبارتند از: شوريب، و فلويه و يونجه كه هم تازه و هم خشك آن مصرف مي‌شود ...
روغن از شير گوسفند و بز و گاو تهيه مي‌شود و از حيث جنس، روغن ايران اعلاست.
شكر، چاي، زنجبيل، زردچوبه و ادويه قسمتي در ايران تهيه مي‌شود و قسمتي را از هندوستان وارد مي‌كنند. زمينهاي ايران يا بوسيله باران آبياري مي‌شود كه «ديمي» خوانده مي‌شود، و يا بوسيله قنات و جوي آبياري مي‌شود. بعضي زمينها بوسيله آب مشك كه در مجاري كوچك ريخته مي‌شود، سيرآب مي‌شود. قسمت عمده چهارپايان و حيوانات اهلي ايران متعلق به قبايل است كه غالبا در حركتند و به ييلاق و قشلاق مي‌روند و گله و رمه خود را همراه مي‌برند. مي‌گويند بهترين گوسفند ايران در استان خوزستان و رامهرمز مي‌باشد.
بهترين گاوها در فلاحيه و بهترين گاوميشها در هويزه پيدا مي‌شود. الاغ از زوبير وارد مي‌شود. قاطر دزفول مشهور است و بهترين قاطرها در قبيله سگوند به‌دست مي‌آيد. تاكنون بررسي كاملي از حيوانات و جانوران ايران به عمل نيامده است. عده‌اي ايران را به پنج ناحيه حيوانشناسي تقسيم مي‌كنند كه عبارتند از: فلات ايران، استانهاي جنوب و جنوب غربي درياي خزر، مغرب شيراز، خوزستان و ناحيه ساحلي خليج فارس ... در نواحي كوهستاني قوچ كوهي و بز كوهي پيدا مي‌شود، و گرگ و پلنگ فراوان است. ببر هنوز در مازندران ديده مي‌شود. خر وحشي در صحراي نمك پيدا مي‌شود. در جبال البرز و زاگرس هنوز خرس وجود دارد. حيوانات ديگر عبارتند از: گراز و روباه و شغال و گوركن و خرگوش. پرندگان شكاري در تمام كشور فراوان است و متجاوز از 400 نوع پرنده از ايران نام برده‌اند. داشتن قوش هنوز در ايران معمول است.
در شمال البرز پرندگاني از قبيل نوك‌دراز، آبيار، قرقاول و اردك فراوان است ...
ذوحياتين ايران محدود است به چند نوع قورباغه كه به اسامي مختلف از قبيل غوك و وزغ و قورباغه خوانده مي‌شود.
خزندگان عبارتند از: كاسه‌پشت، سنگ‌پشت، لاك‌پشت، و انواع مختلف سوسمار و يا مارمولك، بزدوش، بزمچه، چلپاسه، ململي و چند نوع مار كه بين آنها مار بي‌زهر و افعي را
ص: 86
مي‌توان نام برد ... به نظر ويلسون ايران بهشت شكارچيان و ورزشدوستان نيست. شير كه پنجاه سال پيش فراوان بود اكنون از بين رفته، و پلنگ و خرس كمياب است. بزكوهي و گوسفند كوهي زيادتر است. دراج در جنوب غربي ايران نسبتا فراوان است، ولي براي شكار مناسب نيست. شكارچيان، نر و ماده و بچه‌هاي هر جانوري را شكار مي‌كنند و حدودي از نظر اخلاقي و عرفي براي اين كار قائل نيستند.» «1»

چرانيدن حشم‌

«چرانيدن حشم، در اراضي علف‌خيز وسيعي انجام مي‌شود كه علفهاي آن را انسان نمي‌تواند بخورد و با خورانيدن به حيوان آنها را به منابع غذايي انسان تبديل مي‌كند.
عمل تبديل از اين‌رو ميسر مي‌شود كه گوسفند، گاو، اسب، شتر و ساير حشم مي‌توانند با خوردن خوراكهاي پرحجم، كه داراي مواد غذايي كم است، زندگي كنند. يك گوساله ششصد پوندي روزانه 67 پوند علف تر مي‌خورد (هر پوند 450 گرم است) و روزي 4/ 1 پوند به وزنش اضافه مي‌شود. اگر از روي زمين حساب كنيم 5/ 4 تا 7 جريب زمين علفزار در ناحيه كانزاس امريكا يك گوساله 2 ساله را براي مدت يك‌ماه غذا مي‌دهد اگر علف بلند باشد نيم جريب و اگر كوتاه باشد 8% جريب زمين براي تغذيه يك گوسفند در همين مدت كافي است ...
چند نكته درباره چراگاهها:
1. چراگاهها در زمينهايي هستند كه فوق العاده خشك بوده و مافوق حاشيه اقتصادي مزرعه غلات مي‌باشند، و گاهي نيز از حدود فيزيكي خارجند.
2. در داخل زمينهاي مرطوب و در زمينهايي كه فوق العاده ذو عارضه است و يا براي محصول مناسب نيست چرانيدن حشم متداول مي‌باشد.
3. در جايي كه كشت و كار گوناگون پيگير انجام مي‌گردد؛ مانند نواحي تهيه لبنيات و يا محلهاي چاق‌كردن حشم، حيوانات هم كود تهيه مي‌نمايند و هم موجب مي‌شوند كه علف، غله، حبوبات، گوشت و فراورده‌هاي لبنياتي بازار فروش پيدا كند.
4. در بعضي از كشورها، مانند هندوستان و افريقاي خاوري، چراي حيوانات در وضع مشكل انجام مي‌شود ...
5. در نواحي كه هنوز تراكتور به كار نيفتاده حيوانات و حشم براي كشيدن گاوآهن و حمل بار به‌كار مي‌روند ... حشم و گله نواحي آسياي مركزي، زمستان را در چمنزارهاي كم‌علف چرانيده، آنها را به كوهها مي‌برند و گاهي خوراك آنها را با علوفه دهات تأمين مي‌كنند.

حيوانات باربر

در مزارع قرون وسطي، گاو حيوان عمده كشاورزي محسوب مي‌گرديد، ولي بعدها در اروپا و امريكا اسب، كه پركارتر است، جايگزين آن گرديده است. در طي هزارها سال، اسب براي سواري، كشيدن ارابه‌ها، شكار، مسابقه، و همچنين براي استفاده از پوست آن، مورد بهره‌برداري قرار گرفته است. در بيابانهاي وسيع
______________________________
(1). همان، ص 27- 19 (به اختصار).
ص: 87
آسياي مركزي، شير و گوشت اسب خوراك مهمي به شمار مي‌رود ... امروز تراكتور و ماشين- آلات ديگر، جايگزين اسب و ديگر حيوانات باربر گرديده است ... در مناطق استوايي و نواحي كم‌خوراك، گاوميش آبي، گاونر، قاطر، و الاغ جاي اسب را گرفته است ... قاطر در نقاط گرم در مناطق كوهستاني بسيار مورد استفاده قرار مي‌گيرد. اين حيوان از الاغ و يابو تخمگيري شده است ... در بيابانهاي بين آسيا، اروپا، و افريقاي شمالي، شتر براي باربري، شيردادن، و گوشت و پشم مورد استفاده قرار مي‌گيرد ... اين حيوان علفهاي پرخار را مي‌خورد و چندين روز بدون خوراك و آب، بين واحه‌ها مسافرت مي‌كند ... در هندوستان و جنوب خاوري آسيا فيلها را اهلي نموده‌اند.
گوسفند در نقاط مرطوب جهان، مانند گاو براي پشم و گوشت و پوست، پرورش و نگهداري مي‌شود. البته شير محصول جداگانه حشم به‌شمار مي‌رود، و با رشد شهرنشيني و بالا رفتن سطح زندگي، تقاضاي گوشت و شير زياد شده، و امروز از بركت حمل‌ونقل سريع و تعميم وسايل سردكننده، به آساني مي‌توان از استراليا و زلاند جديد و آرژانتين كالاهاي گوشتي را به بازارهاي اروپا و آسيا آورد. در زمينهاي ناهموار دنياي قديم نيز گوسفند براي پشم و شير و گوشت آن پرورش يافته و منبع ثروت مهمي بوده است.
گوسفند بيش از گاو براي زمينهاي ناهموار مساعد است. گوسفند انواع مختلف دارد:
گوسفند مرينوس پشم فراوان دارد ولي گوشت آن چندان مطلوب نيست؛ گوسفند پروار از لحاظ گوشت جالب است؛ و گوسفندهاي مخلوط هم گوشت و هم پشمشان خوب است.

گله گاو:

گاو بيش از گوسفند به حال انسانها سودمند است و انواع مختلف دارد: از گاو نر قوي براي شخم‌زدن استفاده مي‌كنند؛ از گاو ماده بيشتر براي شير استفاده مي‌شود؛ بعضي از گاوها را براي استفاده از گوشت آنها پرورش مي‌دهند. گاوهاي گوشتي از گاوهاي شيرده، از لحاظ اندازه، شكل، خوراك، تعداد و نوع، توجه و مراقبت، متفاوت مي‌باشند. گاوهاي شيرده را بايستي در طويله گرم نگاهداري كرد و به آنها مقدار كافي آب و علف داد، ولي گاو گوشتي با نواله و علف خشك نيز چاق مي‌شود.
براي احشام عموما و گاو خصوصا هواي معتدل و منطقه پرآب و علف، كمال مطلوب است. در اين چراگاهها كه علف بسرعت مي‌رويد گاو مي‌تواند بدون راه‌پيمايي و مصرف نيرو براحتي بچرد.
با اينكه با پيدايش قطارها و ماشينهاي سريع السير، مسافت، اهميت خود را از دست داده است معذلك اگر مزارع و مراتع نزديك شهرها باشد بهتر است.
امروز پنير و كره اروپا، از آنطرف كره زمين؛ يعني از زلاند جديد، شرق استراليا، آرژانتين و افريقاي جنوبي حمل مي‌شود.

بهره‌برداري از گوشت:

وقتي كه حيوان كشته مي‌شود، در درجه اول گوشت آن موردنظر است ولي غير از گوشت، پشم، پوست و روده گاو مورد استفاده قرار مي‌گيرد و از استخوان و خون اين حيوان نيز مواد دارويي به دست مي‌آيد. علاوه براين، خود گوشت فراورده واحدي نيست و هر قسمت آن بهايي دارد و براي تهيه خوراك معيني به‌كار مي‌رود. صنعت بسته‌بندي گوشت
ص: 88
نيز در ممالك پيشرفته قابل توجه است.
همينكه حيوان را به داخل نرده‌ها مي‌برند و يكي‌يكي را به زمين كشتارگاه هدايت مي‌كنند، پس از خونريزي لاشه آن را سرازير مي‌آويزند و از كنار چندين قصاب مي‌گذرانند كه هركدام از آنها يك قسمت معيني از حيوان را مي‌برد. لاشه حيوان سپس به سردخانه و يا دودخانه مي‌رود ... هيچيك از استخوانها و يا ساير محصولات حيوان دور ريخته نمي‌شود؛ زيرا تمام آنها خريدار دارد.
توزيع فرآورده‌هاي گوشتي مستلزم سرمايه‌گذاري زياد، تهيه سردخانه، كارخانه و وسايل نقليه مي‌باشد ... در حدود يك چهارم وزن گوشت حيوان شامل مواد غيرگوشتي است؛ يعني موادي كه اگر مورد استفاده قرار نگيرد در دهات دور ريخته مي‌شود. در صنايع بسته‌بندي گوشت، شاخ و سم حيوان نيز براي درست كردن شانه و دسته به كار مي‌رود. استخوان حيوان را براي ساختن دسته كارد و چاقو و غيره مصرف مي‌كنند، و از روده‌ها براي پركردن نوعي كالباس، و در جراحي براي دوختن زخم استفاده مي‌كنند. دواهايي مانند انسولين از غدد مختلف تهيه مي‌شود، و از مازاد بعنوان كود بهره‌برداري مي‌شود.» «1»

تاريخ الياف‌

شايد اولين اليافي كه تمدن اروپا بدان پي‌برده كتان و پشم بوده است. پنبه و پشم قبل از ميلاد مسيح شناخته شده و بعدا به اروپا معرفي گرديده، ولي تا ساليان دراز، جزو تجملات به‌شمار مي‌رفته است. پس از اختراع ماشين ريسندگي پنبه در سال 1793، جداكردن پنبه از دانه و رشتن آن آسان گرديد، و بدين ترتيب از اجناس تجملي خارج گرديد. پس از اين اختراع، پنبه از مواد حياتي نساجي جهان به‌شمار رفت؛ چنانكه اين موقعيت را تا به امروز نيز حفظ كرده است ... الياف شاهدانه و كنف و الياف خشن ديگر هميشه براي درست‌كردن كيسه طناب و كالاهاي مشابه آن به‌كار رفته است ...
در دنياي امروز، سه نوع الياف عمده مورد استفاده قرار مي‌گيرد. الياف علفي، مانند پنبه و كتان و كنف؛ الياف حيواني، مانند پشم و ابريشم و موي بز و شتر؛ و الياف مصنوعي كه نه‌تنها از مواد حيواني و نباتي بلكه از مواد معدني نيز ساخته و پرداخته مي‌شود. البسه و ساير فراورده‌هايي كه از الياف به‌وجود مي‌آيند از ضروري‌ترين وسايل زندگي انسان به‌شمار مي‌روند، و لذا تقاضاي الياف پس از تقاضاي خوراك يعني در درجه دوم اهميت قرار دارد ...
متجاوز از نصف توليدات پشمي در بيابانهاي نيم‌خشك و سرد نيمكره غربي به‌عمل مي‌آيد در صورتي كه اغلب مصرف‌كنندگان فراورده‌هاي پشمي، در قسمتهاي سرد نيمكره شمالي به‌سر مي‌برند. بنابراين، 80 درصد توليدات پشم دنيا وارد تجارت بين المللي مي‌شود. پنبه بقدري داراي تنوع است كه كشورهاي توليدكننده بزرگ جهان، مانند امريكا و هند، هر دو، آن را صادر و وارد مي‌كنند. «2»

صنعت نساجي و خياطي‌

«نساجي و پارچه‌بافي اولين صنايعي هستند كه قومي را صنعتي مي- كنند. در كشورهاي غيرصنعتي، ريسندگي و بافندگي الياف و بريدن
______________________________
(1). از «چرانيدن حشم» تا اينجا تلخيصي است از: جغرافياي اقتصادي جهان، ص 84- 175.
(2). همان، ص 244 (به اختصار).
ص: 89
و دوختن لباس معمولا يك صنعت خانگي و دهقاني است، و هنر و مهارت زيادي براي اين كار لازم نيست و تقاضا براي فراورده‌هاي آن تقريبا همگاني است. بنابراين دو امر ضروري براي تهيه كارخانجات البسه در نواحي جديد وجود دارد؛ يعني در آنجا بازار و كارگر با تجربه موجود است، آموزش كاركردن با ماشين‌آلات نساجي و پارچه‌بافي مخصوصا دشوار است.
فقدان مواد خام محلي چندان اشكالي ندارد؛ براي اينكه حمل الياف نسبت به حجم آنها گران نمي‌شود. بدين‌ترتيب، لباسهاي معمولي و لباسهاي يكجور و يك‌شكل براي مرد و زن در اغلب كشورها توليد مي‌گردد. به همان نسبت كه منسوجات داراي اشكال مختلفي مي‌شود و الياف شيميايي به الياف طبيعي آميخته مي‌گردد، طرز دوخت لباس از نظر مشتري كسب اهميت مي‌كند، و به همان نسبت ماشين‌آلات و سازمانهاي مربوط به آن بغرنجتر مي‌شود ...» «1»
در دوره قرون وسطي، مهمترين فعاليت اقتصادي، كشاورزي بود. طبقه وسيع كشاورزان در باغ و مزرعه خود با وسايلي ابتدايي كار مي‌كردند. در ساعات فراغت و مخصوصا در زمستان، با نخ‌ريسي و دايركردن كارگاه دستي قسمتي از نيازمنديهاي خود را تأمين مي‌كردند.
در چنين محيطي، مردم به وقت‌شناسي و استفاده كامل از ساعات و ايام عمر معتقد نيستند، افكار آنها بسيار محدود است، ذوق و ابتكار و انديشه مبارزه با آفات گوناگون در آنها بسيار ضعيف است. نيامدن باران، جريان سيل، ظهور آفات، و بيماريهاي نباتي يكباره بنيان زندگي اجتماعي و اقتصادي آنها را درهم مي‌ريزد. و اصولا فعاليتهاي كشاورزي سخت محدود است، و ملل مختلف بر حسب آب و هوا و شرايط اقليمي، ناچارند نيروي خود را در راه تحصيل نوع معيني از محصول مصرف نمايند. في المثل مردم مناطق شمالي ايران (حدود بحر خزر) تنها در راه تهيه برنج كوشش و تلاش مي‌كنند؛ كشاورزان آذربايجان اغلب گندم مي‌كارند؛ مصريان در تهيه پنبه تخصص دارند.
در دوره قرون وسطي، شايد 80 درصد از مجموع درآمد ملي از طريق كشاورزي تأمين مي‌شد. از ديرباز فاصله طبقاتي و اختلاف شرايط اقتصادي بين كشاورزان و فئودالها و ساير طبقات ممتاز بسيار بود. ناگفته نماند كه اين اختلاف عظيم در حال حاضر، يعني در عصر تسخير فضا، نيز همچنان در جهان باقي است. طبق مدارك و اسنادي كه از طرف سازمان ملل و بانك جهاني منتشر شده است در دوران ما، بزرگترين مسأله بين المللي فاصله عظيمي است كه بين كشورهاي عقب‌مانده و كشورهاي پيشرفته وجود دارد. «و تا زماني كه فقر و جهل قسمت عظيمي از جهان را فرا گرفته، اميدي به رفع اين بحرانها نيست.
در حدود دو سوم جمعيت جهان در كشورهاي در حال توسعه زندگي مي‌كنند. درآمد آنها يك ششم درآمد جهاني است در صورتي كه يك سوم ديگر جمعيت، كه در كشورهاي پيشرفته هستند، پنج ششم درآمد جهاني را جذب مي‌كنند.
در حدود 100، 2 ميليون از جمعيت جهان درآمدشان بسيار كم است. نيمي از اين افراد درآمد سرانه‌اي كمتر از صد دلار، و نيمي ديگر درآمد سرانه‌اي بين 100 تا 250
______________________________
(1). همان، ص 258 (به اختصار).
ص: 90
دلار در سال دارند. در حدود 990 ميليون نيز درآمد سرانه‌اي بين 250 تا 750 دلار دارند؛ و مي‌توان گفت كه اين عده نه فقيرند. نه غني. و هشتصد ميليون بقيه جمعيت جهان درآمد سرانه‌اي بيش از 750 دلار دارند و جزو ثروتمندان جهان محسوب مي‌شوند ... براي كشورهاي فقير، رساندن درآمد سرانه 100 تا 250 دلار به 1400، تا 000، 3 دلار كار آساني نيست بلكه مستلزم يك قرن فداكاري در راه تحولات اجتماعي و اقتصادي است. به قول «جرج ودز» رئيس بانك بين المللي، «كشورهاي در حال توسعه مي‌كوشند كه خود را به قرن بيستم برسانند، ولي بسياري از آنها حتي به قرن نوزدهم هم نرسيده‌اند. قيمت ورود به جامعه صنعتي امروز بمراتب بيش از يك قرن پيش است، و رسيدن به جامعه مرفه كار آساني نيست.»
ماشين‌آلات صنعتي در نتيجه اكتشافات و اختراعات فراهم گشته، ولي پولي كه بايد با آن ماشين‌آلات مزبور را خريد، مردمي كه بايد اين ماشينها را به‌كار اندازند، و جامعه‌اي كه بايد انضباط صنعتي و تفاهمي با زندگي نوين داشته باشد در اين ممالك هنوز آماده نيست.» «1»
نكته ديگري كه بايد به آن توجه كرد اين است كه در ممالك عقب‌مانده‌اي كه در شرايط اقتصادي قرون وسطايي زيست مي‌كنند اكثريت قريب به اتفاق، به حداقل زندگي؛ يعني خوراك و پوشاك و مسكن قناعت مي‌كنند. با اين حال، از خوراك كافي پوشاك و مسكن مناسب بي‌نصيبند. در حالي‌كه در كشورهاي پيشرفته جهان، مردم قسمت اعظم از درآمد خود را در راه تحصيل نيازمنديهاي درجه دوم؛ يعني وسايل رفاه، مانند اتومبيل، يخچال، تلويزيون، و وسايل تفريحي ديگر، مانند خريد كتاب، رفتن به سينما، و شركت در مجامع ورزشي و غيره صرف مي‌كنند. در عقب‌افتاده‌ترين كشورهاي آسيايي، 90 درصد اضافه درآمد در سال 1960 به مصرف خريد مواد غذايي رسيده در حالي‌كه در امريكا فقط 16 درصد اضافه درآمد صرف تهيه خواروبار شده است.
جامعه‌شناسان معتقدند كه فعاليت اقتصادي مردم يا در طريق كشاورزي، يا در امور صنعتي، و يا در امور و خدمات ديگري؛ نظير معلمي و پزشكي و وكالت به منصه ظهور مي‌رسد.
و با توجه به آمار و ارقام، مي‌گويند هرقدر رشد اقتصادي در كشوري فزوني گيرد از تعداد كشاورزان كاسته مي‌شود؛ چنانكه در عقب‌مانده‌ترين كشورها طبق آمار، 80 درصد جمعيت به كشاورزي مشغولند در حالي‌كه در ممالك پيشرفته، اين تناسب بين 10 تا 15 درصد مي‌باشد، و افرادي كه به كارهاي صنعتي سرگرمند چهل تا پنجاه درصد جمعيت فعال كشور را تشكيل مي‌دهند.

تأثير عوامل جغرافيايي و وضع آب و هوا

دوورژه دانشمند فرانسوي مي‌نويسد: «سياست دولتها در جغرافياي آنان است.» اين جمله ناپلئون نظر كهني را بيان مي‌كند كه نهال آن را از قرن پنجم پيش از ميلاد در رساله‌اي در باب آب و هوا و مكانهاي بقراط مي‌توان يافت و هرودت در تاريخ خود، آن را به كار بسته است. ارسطو در كتاب هفتم سياست خود، نظريه‌اي در خصوص روابط ميان اقليم و آزادي ابراز مي‌كند. پس از او
______________________________
(1). مأخوذ از: مصطفي علم، «مقاله»، مجله اطاق صنايع، سال سوم، شماره 18.
ص: 91
در طي قرون، كسان ديگري و خاصه ژان بودن «1» هم اين فكر را دوباره بيان مي‌دارند.
مونتسكيو اين نظر را در كتابهاي چهاردهم تا هفدهم روح القوانين تجزيه و تحليل مي‌كند.
در پايان قرن نوزدهم و در آغاز قرن بيستم، مكتبي از جغرافيدانان درباره اين افكار به تعمق پرداخت. در سال 1897، يك آلماني به نام «فردريك راتسل» «2» كتابي در جغرافياي سياسي منتشر كرد. بعدها شاگردانش اين رشته جديد را ژئوپولي‌تيك «3» يا جغرافياي سياسي ناميدند.
بينش مكتب فرانسوي «جغرافياي انساني»، كه توسط «ويدال دولابلاش» و «ژان برون» پايه‌گذاري شد، جنبه جبري و تفنني كمتري دارد.
نه محافظه‌كاران، نه فاشيستها، نه آزاديخواهان، و نه ماركسيستها هيچكدام با اينكه سياست با جغرافيا بستگي دارد مخالفتي ندارند، ولي در باب درجه اين بستگي باهم موافق نيستند. محافظه‌كاران درباره عوامل جغرافيايي راه اغراق مي‌روند؛ نوآوران بيشتر برآنند كه اين تأثير را كوچك جلوه دهند. به گمان بارس «4» سياست بر «زمين و مردگان» يعني بر جغرافيا و تاريخ پايه‌گذاري شده است، و اين دومي بستگي زيادي بر اولي دارد ... اينكه آدمي در جبر زمين و محيط زنداني باشد و نتواند از چنگ طبيعت رهايي يابد مبناي اصلي فلسفه دست راستي است. در ميان دست‌چپيها برعكس، انديشه اين است كه آدمي آزاد است و مي‌تواند از محدوديتهاي طبيعي بگريزد و در اين راه هم مي‌كوشد. تأثير جغرافيا از تأثير فنون، كه غلبه بر اشكالات محيط طبيعي را ممكن مي‌سازند، جدايي‌پذير نيست. بدين- سان، عوامل جغرافيايي به همان اندازه كه جغرافيايي مي‌باشند جنبه جامعه‌شناسي دارند ...
امروزه اثرات اقليمي- گياهي در قياس با تأثير توسعه فني، اهميت ثانوي دارند، ولي در طول قرون متمادي نقش اساسي ايفا كرده‌اند. بدين‌سان، كشورهاي مناطق منجمد استوايي و حاره به سبب نقص جغرافيايي، چنان عقب مانده‌اند كه بدشواري مي‌توانند آن را رفع كنند.
تكنيك به ملتهايي كه واجد آن شده‌اند امكان مي‌دهد كه بطرز قابل توجهي آهنگ توسعه خود را تسريع كنند؛ به‌گونه‌اي كه فاصله بين آنان و كشورهاي رشدنيافته با سرعت بيشتري افزايش مي‌يابد ... «5»

مشخصات اقليمي ايران‌

وضع نواحي مختلف مملكت ايران هنوز از لحاظ آب و هوا؛ يعني ميزان گرما و سرما، باران و مقدار رطوبت، فشار هوا، و جريان بادها مورد مطالعه و اندازه‌گيري قرار نگرفته است. اين كار يعني مطالعه در عوامل سابق الذكر بايد مدت چند سال ادامه يابد تا حد متوسط رطوبت و باران هر ناحيه مشخص و معين گردد. بااين‌حال گاه تحت تأثير عوامل خارق العاده، ميزان باران در يك منطقه از حد متوسط به حداقل مي‌رسد، و همين وضع استثنايي موجب بروز خشكسالي، قحطي، و دربدري مردم مي‌شود؛ چنانكه چنين وضع نامطلوبي بارها در يزد، قائنات، و بعضي از نواحي كرمان و ديگر استانها ديده شده است.
______________________________
(1).Jean Bodin
(2).F .Ratgel
(3).Geopolitique
(4).Basres
(5). اصول علم سياست، پيشين، ص 60 به بعد (به اختصار).
ص: 92
«در باب اقليم ايران هنوز مطالعات كافي به عمل نيامده است. اقليم كشور بطور كلي بري است. ارتفاع كوههاي شمالي و غربي و جنوبي بقدري زياد است كه از تأثير كلي بادهاي مرطوب بحر خزر و مديترانه و خليج فارس در نواحي داخلي ايران جلوگيري مي‌كند؛ و به اين ترتيب، دامنه‌هاي خارجي اين كوهها مرطوب و دامنه‌هاي داخلي خشك است. بارش در ايران نتيجه فروبارهاي مديترانه‌اي و رطوبت بحر خزر است ...
اقليم سواحل شمالي و جنوبي بكلي متفاوت است. اقليم سواحل درياي خزر باراني و مرطوب و داراي تابستانهاي ملايم مي‌باشد ... بارش سالانه از 500، 1 ميليمتر ممكن است تجاوز كند ... دامنه‌هاي شمالي البرز مستور از جنگل مي‌باشد. ارسباران، دشت مغان، و نواحي معتدل لرستان و فارس و بختياري اقليم مشابهي دارند. سواحل خليج فارس بسيار گرم و از بندر لنگه تا بندر ديلم مرطوب است ... سراسر فلات مركزي ايران و دشت خوزستان اقليم خشك دارد، و از اين ناحيه وسيع، دشت كوير و كوير لوت و دشت سيستان كم آب است. در اين ناحيه پهناور فقط سيستان و خوزستان و حواشي كوير و نواحي نسبتا مرتفع قابل سكونتند (مانند بم، نرماشير، طبس، شهداد)، و بقيه، بيابانهاي خشك و بي‌آب و علف و سنگلاخ يا ريگزارند كه فرورفتگيهاي آنها را نمكزارها فرا گرفته است.
اقليمي كه مي‌توان آن را سراسري ناميد در منطقه وسيعي ممتد از آذربايجان تا فارس و كرمان ديده مي‌شود، و قسمتي از خراسان شمالي نيز همين اقليم را دارد ... البته اقليم بعضي نواحي در قسمتهاي مذكور با اقليم عمومي آن قسمت تفاوت اساسي دارد ...» «1»

آب و هواي ايران‌

بانو ويكتوريا همسر هارولد نيكسون، ضمن بحث در پيرامون باغهاي ايران، از وضع طبيعي ايران سخن مي‌گويد و مي‌نويسد: «ايران بطور كلي بحدي خشك و آفتابي و پرباد است كه در تابستان از گرما جوش مي‌زند و در زمستان خيلي سرد مي‌شود. آبش خيلي كم است و معمولا بسته به مقدار برفي است كه بر قلل بلند كوهها مي‌بارد و بعد آب مي‌شود. از اين منبع بوسيله دستگاهي بسيار هوشمندانه و بسيار قديمي كه قنات مي‌نامند آب را به دهكده‌ها و شهرها مي‌آورند ... مساحت ايران قريب يك ميليون ميل مربع است ولي بيش از نصف آن بيابان است كه در بيشتر ايام سال، آفتاب سوزان بر آن مي- تابد، و ستونهاي گردباد بالاي دشتها به حركت مي‌آيند ... مقدار نزول باران، به استثناي ايالات ساحلي بحر خزر ...، بسيار ناچيز است؛ مثلا در اصفهان مقدار باران سالانه چهار اينچ و نيم، و در سيستان در خاور ايران، يك اينچ و نه دهم، و در تهران نه اينچ و نيم است، و با مقايسه با انگلستان، كه در منطقه درياچه‌هايش ميزان باران چهل تا 60 اينچ در سال است، اين كم‌باراني بهتر معلوم مي‌شود. در جزاير انگليس وقتي مدت دو هفته باران نيايد رسما ما آن‌را خشكسالي اعلام مي‌داريم و شيون داريم ... ولي در ايران بطور قطع و يقين، مي‌دانيم كه لا اقل مدت 6 ماه باران نخواهد آمد ... بديهي است كه خشكسالي، كم‌آبي، و باد و خاك بيابان، عوامل مساعدي نيستند؛ بعلاوه شهرهاي مهم ايران در ارتفاعاتي قرار دارند كه از
______________________________
(1). دايرة المعارف فارسي، پيشين، «ايران: اقليم».
ص: 93
قله‌هاي بلندترين كوههاي بريتانيا بلندتر است. ارتفاع تهران از سطح دريا 1270 متر، و اصفهان تقريبا 1500 متر، شيراز 1450 متر، و مشهد 1000 متر مي‌باشد؛ در حالي‌كه ارتفاع اسنودن «1» بلندترين قله كوههاي انگلستان 1000 متر است. بدين طريق، حرارت هوا فوق العاده بيشتر است ...» «2»

آثار كمي آب در ايران‌

يكي از مهمترين موانع و مشكلات امر كشاورزي در ايران كمي باران است. «... اگر متوسط بارندگي سالانه كره ارض 86 سانتيمتر باشد، متوسط بارندگي سالانه اين فلات فقط حدود 28 سانتيمتر است، و تازه با اين بارندگي كم، در اثر تابش آفتاب و حرارت فراوان، تبخير هم زياد است؛ چنانكه در تهران اندازه آن 13 برابر بارندگي است و در بيابانك، كه پاي كوير است، به حدود 62 برابر ميزان بارندگي مي‌رسد ... اين مقدار باران بعدالت در سراسر نجد تقسيم نشده است ... بيست و هفت درصد از كل باران فقط بر حدود 4 درصد از سطح كل فلات مي‌بارد كه ارتفاع باران در اين مناطق بيش از 500 ميليمتر در سال است، و بقيه 73 درصد باران بر 96 درصد از سطح فلات مي‌بارد كه مقدار آن از 200 ميليمتر در سال تجاوز نمي‌كند. و بسا جاها كه اندازه باران آن در سال به 5 ميليمتر هم نمي‌رسد ... اگر براي بسياري از كشورهاي عالم مسأله‌اي به نام «آب» وجود ندارد و مانند هوا و آفتاب، رايگان و بيدريغ است در برخي ديگر از كشورها و منجمله در ايران ... رفع كمبود آب و ايجاد آبياري مصنوعي از بزرگترين نتايج كار با عظمت و با اهميت انسان اين سرزمين است ...» «3» پطروشفسكي در كتاب آبياري در تركستان، با استفاده از مطالعاتي كه به عمل آمده است، مي‌نويسد: «اگر مجموع كاري را كه مردم «تورفان» براي حفر شبكه مجاري زيرزميني، كه زندگي صدها خانواده را تأمين مي‌كند، حساب كنيم و كار و وقتي را هم كه براي نگاهداري و ترميم دايم آن صرف مي‌كنند به حساب آوريم، دچار شگفتي خواهيم شد؛ زيرا براي آبياري زميني به مساحت 160 «مو» (يعني 7/ 8 هكتار) در منطقه «خاندوآب»، حفر قناتي كه طول آن در حدود 3 كيلومتر است ضرورت دارد.
يك‌چنين قناتي داراي مادرچاهي به عمق 90 متر است، و با توجه به اينكه در هر كيلومتر از 100 تا 120 چاه بايد حفر شود و در سرتاسر طول قنات حدود 300 تا 360 چاه ضرورت دارد كه متوسط عمق آنها حدود 45 متر است و داراي مقطعي به وسعت 50/ 0 متر مربع است.
در اين صورت، براي حفر چاهها احتياج به 57 هزار متر مكعب خاكبرداري و بيرون آوردن سنگهاست كه اگر خاك و سنگ مجراي زيرزميني يا دهليز قنات را هم به آن اضافه كنيم در اين صورت، جمع رقم خاك و سنگبرداري به 85 هزار متر مكعب بالغ خواهد شد، كه هزاران متر مكعب اين مقدار را بناچار از عمق 4 تا 7 متر يا بيشتر بالا آورده‌اند ... يكي از قناتهاي گناباد داراي مادرچاهي به عمق 140 متر و طول 70 كيلومتر است. قنات ديگري در يزد
______________________________
(1).Snowdon
(2). سيزده تن از خاورشناسان، ميراث ايران، ترجمه دكتر محمد معين و ديگران، ص 406- 404 (به اختصار).
(3). هوشنگ ساعدلو «آب در تمدن ايران و اسلام»، مجله راهنماي كتاب، فروردين 53، ص 30 به بعد (به اختصار).
ص: 94
وجود دارد كه عمق مادرچاه آن 116 متر است و طول آن 120 كيلومتر مي‌باشد. از عميقترين مادرچاهي كه صحبت مي‌كنند مادرچاه يكي از قنوات گناباد به بجستان است كه 400 متر عمق دارد و به آن قنات كيخسرو مي‌گويند.» «1»

طبقه كشاورزان‌

اشاره

به علت نبودن احصائيه و آمار، براي ما روشن نيست كه در دوران بعد از اسلام، چند درصد جمعيت ايران را كشاورزان تشكيل مي‌دادند. آنچه مسلم است عظيمترين طبقات جامعه ايران را از ديرباز تاكنون همين طبقه تشكيل مي‌دهند و مهمترين و مؤثرترين فعاليتهاي اقتصادي را هميشه كشاورزان به عهده داشتند و تأمين خوراك مردم و پرداخت ماليات و ساير عوارض به حكومتها از وظايف قطعي و مسلم اين طبقه بوده است.
نهضت اسلامي در زمينه اقتصادي بيشتر متوجه كسب و تجارت بود و پس از آنكه اعراب حوزه قدرت خود را به خارج از شبه جزيره عربستان بسط دادند كمترين عشق و علاقه‌اي به كشت زمين و ديگر فعاليتهاي توليدي نشان ندادند. آنها به‌عنوان يك قوم متجاوز، جنگجوي و فاتح از حاصل كار و ثمره كوشش ملل تابع، زندگي مي‌كردند و با گرفتن باج‌وخراج، شيره جان و حاصل كار مردم را مي‌مكيدند.
به عقيده پروفسور. لئوي:
اعراب به كشاورزي با نظر تحقير مي‌نگريستند و آن را لايق شأن مردان نمي‌دانستند، و كساني را كه به كشاورزي مي‌پرداختند دلقك مي‌خواندند. به‌همين جهت، علاقه‌اي به تملك زمين نداشتند و زمين را قابل توجه نمي‌پنداشتند، بطور كلي به هيچ‌وجه با تنعمات و پيچيدگيها و علائق زندگي پايدار و شهرنشيني سروكار نداشتند. «2»
اسلام برخلاف آيين زرتشت با زندگي ثابت و مستقر كشاورزي و دلبستن به كارهاي توليدي موافق نبود؛ در حالي‌كه در مذهب زرتشت و در كتاب اوستا مكرر مردم را به پيشه كشاورزي و آباد كردن زمين تبليغ كرده‌اند. «كسي كه تخم زراعت مي‌پاشد اشويي مي‌كارد و در ترويج آيين مردم مي‌كوشد. پاداش چنين كسي با صد دعا و عبادت يكسان و از هزار بار اداء مراسم مذهبي و صد هزار قرباني نيكوتر خواهد بود.» «3»
بطور كلي بايد گفت عقايد زرتشت يك عامل ترقي براي آن زمان بود و مردم را به زندگي كشاورزي و شهرنشيني و محبت به حيوانات اهلي و گوسفند و سگ و گاو، و احترام به آب و درخت و زراعت دعوت مي‌كرده است ... اهورمزدا مي‌گويد: «... كسي كه گندم مي‌كارد به اين
______________________________
(1). آبياري در تركستان، ترجمه كريم كشاورز، ج 1، ص 210 (به اختصار).
(2). ميراث ايران، پيشين، ص 117.
(3). ونديداد، فرگرد 3، فقره 3.
ص: 95
مي‌ماند كه راستي مي‌افشاند و دين مزديسنا را از پيش مي‌برد ...» «1» در آيين مزديسنا به مردم اصرار شده است كه با خشكي و بيحاصلي زمين بجنگند، باتلاقها را خشك كنند، و در هرحال فعال و كوشا باشند. در دوره ساسانيان، مادام كه سلاطين عاقل و مال‌انديش زمام امور را در دست داشتند نه تنها كشاورزي و كشاورزان را تشويق مي‌كردند بلكه در سالهايي كه بر اثر نيامدن باران و برف يا حمله آفات نباتي، كشاورزان با بحران و مشكل مالي روبرو مي‌شدند نه‌تنها مالياتي نمي‌گرفتند بلكه از صندوق دولت به آنان كمك مي‌شد.
اگر مطالبي را كه فردوسي به اردشير نسبت مي‌دهد مقرون به حقيقت بدانيم بايد معتقد شويم كه سياست اقتصادي اين پادشاه، در مورد كشاورزان، بمراتب از روش انوشيروان به عدل و انصاف نزديكتر بود:
فرستاده بودي به گرد جهان‌خردمند بيدار كارآگهان
به جايي كه بودي زمين خراب‌وگر تنگ بودي به رود اندر آب
خراج اندر آن بوم برداشتي‌زمين كسان خوار نگذاشتي
گر ايدون كه دهقان بُدي تنگدست‌سوي نيستي گشته كارش ز هست
بدادي ز گنج آلت و چارپاي‌نماندي كه پايش برفتي ز جاي انوشيروان، در دوران زمامداري، در روش اخذ ماليات تغييراتي داد و به مأمورين دستور داد كه براي هر منطقه مالياتي مقطوع تعيين كنند. بطوري كه از شاهنامه برمي‌آيد انوشيروان نيز بعدا به ظالمانه بودن ماليات مقطوع پي‌برد و مناطق آفت‌زده را از پرداخت باج معاف كرد:
به جايي كه باشد زيان ملخ‌وگر تف خورشيد تابد به شخ
وگر برف و باد از سپهر بلندبدان كشتمندان رساند گزند
همان گر نيايد به نوروز نم‌ز خشكي شود دشت خرم، دژم
مخواهيد باژ، اندر آن بوم و رست‌كه ابر بهاران و باران نشست
نبايد كه آن بوم ويران شودكه در سايه شاه ايران بود از اسناد و مدارك تاريخي و اشعار فردوسي بخوبي پيداست كه در ايران، مسأله خشكسالي يك پديده جديد نيست بلكه از عهد هخامنشيان، گاه در اثر تأثير عوامل طبيعي، مناطقي از ايران دستخوش قحط و خشكسالي مي‌شده است. زمامداراني كه عاقل و مال‌انديش بودند در اين قبيل موارد، مصالح عمومي را بر منافع فردي و آني خود ترجيح مي‌دادند. ولي اعراب پس از تسلط بر خاورميانه از چنين سياستي پيروي نكردند.
چنانكه در جلد دوم ديديم سياست كلي خلفا از عهد عمر به بعد، تنها تبليغ اسلام نبود بلكه هدف اقتصادي اعراب، تمتع از لذايذ مادي و چپاول كشورهاي مفتوحه بود. عمر خليفه دوم مي‌گفت:
مسلمانان آنها يعني (مغلوبان) را تا زنده‌اند مي‌خورند و وقتي كه ما و آنها مرديم،
______________________________
(1). يشت‌ها، گزارش پورداود، ج 2، ص 306، نيز ر. ك: مرتضي راوندي، تاريخ اجتماعي ايران، چاپ 1353، ج 1، ص 59- 453.
ص: 96
كودكان ما، كودكان آنان را تا زنده‌اند مي‌خورند. اين سخنان تفسير لازم ندارد.
هدف فتوحات اين بود كه سران عرب در دولت خلفا بتوانند به حساب ملل مغلوب: قبطيان و سوريان و ايرانيان و سغديان و خوارزميان و ارمنيان و گرجيان و ديگران زندگي كنند و از لذايذ دنيوي بهره‌ور گردند. ايران كشوري بود ثروتمند و مي‌بايست تا بتوانند ثروتهاي مادي آن را تصاحب كنند. «1»
بعد از عمر، در دوران حكومت عثمان نيز سياست عاقلانه‌اي در مورد كشاورزان اتخاذ نشد.
ظاهرا حضرت علي (ع) بيش از ديگران به تأمين آسايش كشاورزان دلبستگي داشت.
امير المؤمنين در سال 38 هجري ضمن نامه‌اي به مالك اشتر مي‌نويسد: «و ليكن نظرك في- عمارة الارض ابلغ من نظرك في استجلاب الخراج، لان ذلك لا يدرك الا بالعماره و من طلب- الخراج بغير عمارة اخرب البلاد و اهلك العباد و لم يستقم امره الا قليلا ...
در اين نامه، حضرت به مالك اشتر اندرز مي‌دهد كه تنها در فكر گرفتن خراج نباشد؛ چه آنان كه بدون توجه به وضع رعيت و آباداني كشور، فقط در انديشه گرفتن خراج هستند دير يا زود رعيت را به فنا و نيستي سوق مي‌دهند. و دوران حكومت آنان پس از مدتي كوتاه سپري خواهد شد ...» «2»
منابع تاريخي نشان مي‌دهد كه تلاش و حسن‌نيت حضرت امير چندان مؤثر نيفتاد، و سنن و نظامات ظالمانه‌اي كه از عهد خليفه دوم بنيان گذاشته شده بود، همچنان ادامه يافت و در دوران بني اميه مخصوصا در عصر حجاج بن يوسف ثقفي، كار ظلم و ستم به كشاورزان بالا گرفت، و چنانكه ضمن تاريخ سياسي آن دوران گفتيم، منتهي به جنبشهاي استقلال‌طلبانه مردم شد.
زمامداران عرب در دوره بني اميه، بدون اينكه به عاقبت كار بينديشند منظما بر ميزان خراج مي‌افزودند؛ في المثل در عهد انوشيروان، از هر جريب گندمزار يا جوزار يك درهم ماليات گرفته مي‌شد ولي اعراب از هر جريب گندمزار 4 درهم و از هر جريب جوزار 2 درهم ماليات مي‌گرفتند. در نتيجه اعمال اين سياست خشن، رغبت مردم به كشاورزي و فعاليتهاي مثمر كم شد؛ بطوري كه در عهد خلافت علي، ماليات حاصله به 120 ميليون درهم، و در زمان معاويه، به صد ميليون درهم، و در عهد آخرين خلفاي اموي، تا 70 ميليون تنزل كرد.
يعني نسبت به زمان انوشيروان به ثلث تقليل يافت.
«بلاذري نقل مي‌كند كه خليفه علي (ع) ماهوي، حاكم مرو، را به كوفه نزد خويش خواند و درباره وصول ماليات با وي به مذاكره پرداخت. قرار بر اين شد كه خليفه فرماني صادر كند كه دهقانان و كدخدايان روستاها جزيه را گردآورده به ماهوي بپردازند، وي آن را به خليفه ارسال دارد. بدين طريق، دهقانان در بهره‌كشي از مردم مغلوب، شريك اعراب مي‌شدند. اختيار روستاييان بالكل به ايشان داده شده بود ... در عهد ساسانيان، ملاكين بزرگ اراضي و دولت از روستاييان بهره‌كشي مي‌كردند، و در عهد حكومت اعراب نيز
______________________________
(1). تاريخ ايران از دوران باستان تا پايان سده هجدهم، پيشين، ص 179.
(2). نهج البلاغه، چاپ بيروت، ج 2، ص 45.
ص: 97
كماكان اين وضع ادامه داشت. ولي ميزان خراج و جزيه فوق العاده بيش از زمان ساسانيان بود. گذشته از اين، تفويض حق وصول ماليات به دهقانان و كدخدايان، كشاورزان را بيش از پيش، تابع و وابسته طبقه حاكمه مي‌ساخت. وضع روستاييان از جهت ديگري نيز بدتر شده بود، زيرا اعراب بيش از زمان گذشته از مردم روستا، كار اجباري طلب مي‌كردند؛ مانند حفر و تنقيه مجاري آبياري، احداث و تعمير جاده‌ها، ساختمان حصارها و قلعه‌ها و مسجدها و كاخها براي حكام عرب و غيره.
همينكه خلفا موضوع مهر كردن افراد روستا را معمول داشتند، وضع كشاورزان تحمل- ناپذير شد. اين عمل چنين بود كه به گردن هر روستايي، كه خراج و جزيه مي‌پرداخت، صفحه‌اي سربي مي‌آويختند و روي آن مشخص مي‌كردند كه اين مرد اهل كدام رستاق (بخش) و دهكده است. اگر مرد روستايي به ناحيه ديگري مي‌رفت، او را بازداشت مي‌كردند.» «1»

وضع كشاورزان در عهد بني اميه‌

«بني اميه براي دريافت خراج از اهل ذمه، زمين را مساحي مي‌كردند و بدون توجه به اينكه در آن زمين كار و كشت شده يا نشده از كشاورز مطالبه باج مي‌كردند. همين بيدادگريها عده‌اي از زمينداران و روستاييان را برآن داشت كه براي رهايي از ستم مأمورين ديواني، اسلام آورند.
ولي اين تدبير مؤثر نيفتاد. ناچار عده‌اي راه فرار پيش گرفته به شهرها آمدند، ولي حجاج آنان را راحت نگذاشت و دستور داد كه آنان را به روستا باز آورند و از آنان خراج بستانند. مسلمانان كه اين را شنيدند با آه و ناله فرياد يا محمدا برآوردند و نمي‌دانستند به كجا رو آورند و ناچار به ابن اشعث پيوسته بر حجاج شوريدند.» «2»
تنها حجاج به اين بيدادگريها دست نمي‌زد بلكه والي افريقا، و جراح والي خراسان، و ديگران فرمانروايان در ماوراء النهر به ستمگريهاي بدتر از آن دست مي‌زدند. مردم سمرقند براي نجات از جزيه، اسلام آوردند، و چون ديدند دست از سر آنها برنمي‌دارند، به دين پيشين بازگشتند. تنها مسلمانان رنج نمي‌بردند بلكه مسيحيان و پيروان اديان ديگر نيز از پرداخت جزيه و ستم مأمورين رنج مي‌بردند. عمال بني اميه به ميل خود بر ميزان ماليات مي‌افزودند و خلفاي ستمگر بني اميه اعمال نارواي آنان را تنفيذ مي‌كردند.
«مأمورين بني اميه در فارس، ميوه باغها را به بهاي زيادتر از معمول تخمين مي‌زدند و مطابق ارزيابي ظالمانه خود، از آنان ماليات مي‌گرفتند ... بر زمينهاي باير نيز ماليات وضع مي- كردند، و از ايرانيان هر سال در عيد نوروز مالياتي به نام «عيدي» مي‌گرفتند و در زمان معاويه، اين عيدي در حدود ده ميليون درهم مي‌شد. هر كس زن مي‌گرفت يا مي‌خواست عرضحال بنويسد بايد ماليات فوق العاده بپردازد. پيمانه آنان در موقع تحويل گرفتن جنس، غير از پيمانه‌اي بود كه براي تحويل دادن به كار مي‌بردند ...» «3»
خلاصه آنكه «همينكه خلفاي بني اميه دست به يغما و غارت اموال مردم زدند، عمال
______________________________
(1). تاريخ ايران از دوران باستان تا پايان سده هجدهم، پيشين، ص 190 (به اختصار).
(2). تاريخ تمدن اسلام، پيشين، ج 2، ص 24 (به اختصار).
(3). همان، ص 26.
ص: 98
و مأمورين آنها نيز بدتر از خود آنان به جان مردم افتاده و هرچه خواستند گرفتند. حتي مأمورين جزء، مانند نويسندگان و تحصيلداران و امثال آنان، بقدر توانايي خود بر مردم ستم مي‌كردند.» «1» بالاخره زمينداران از عاملان خواستند كه مباشرين و عمال جزء را از بين موالي و دهقانان ايراني برگزينند. اين ستمگريها تا روي‌كار آمدن عمر بن عبد العزيز ادامه يافت. اين خليفه عدالتخواه تا آنجايي كه مي‌توانست با ستمگران به مبارزه برخاست. بستگان خليفه، كه منافع نامحدود خود را در خطر ديدند، به فاطمه، عمه خليفه، متوسل شدند. وي شكايت بني اميه را براي عمر بازگفت. عمر در پاسخ به وي گفت: خداوند محمد را براي آسايش مردم نه براي آزار آنان به پيغمبري فرستاده. در زمان اين خليفه، اخذ جزيه تازه مسلمانان ممنوع شد. وقتي جراح ديد از ميزان عوايد او كاسته شده، مسأله ختنه را پيش كشيد و گفت:
بهتر اين است كه مسلمانان را معاينه كنيم، ببينيم ختنه شده‌اند يا خير، عمر با اين عمل نيز مخالفت كرد و گفت «خدا محمد (ص) را براي هدايت خلق فرستاد، نه براي ختنه‌كردن آنها.» اقدامات بشر دوستانه عمر بن عبد العزيز، عمال دولتي و خويشاوندان و كسان خليفه را سخت عليه او برانگيخت، و سرانجام اين يگانه افتخار دودمان بني اميه را مسموم و هلاك كردند. با مرگ عمر، ستمگري عمال بني اميه فزوني گرفت تا حدي كه بعضي از مالكين مجبور به الجاء شدند. الجاء يعني پناه آوردن به يكي از عمال و خويشاوندان خليفه؛ به اين ترتيب كه املاك خود را به يكي از خويشاوندان خليفه واگذار مي‌كردند تا از شر تحصيلداران محفوظ بمانند.
پولهايي كه بانهايت قساوت و بيرحمي، از مردم گردآوري مي‌شد صرف عيش‌ونوش خليفه و عمال او مي‌شد؛ از جمله يزيد بن عبد الملك بيش از ديگران در راه ميگساري و شهوتراني افراط كرد. داستان عشقبازيهاي او با دو كنيزك ماهروي، «سلامه» و «حبابه»؛ و ديگر كنيزكان مشهور است. در تعيين مأمورين عاليرتبه، لياقت و كارداني و شرافتمندي مطلقا مطرح نبود. چه‌بسا كه به خواهش كنيزي و يا در نتيجه اخذ رشوه‌اي، ايالت بزرگي را به مرد طماع و نالايقي مي‌سپردند. هشام فرمانروايي سراسر خراسان را در مقابل دو گردنبند جواهر نشان، به جنيد واگذار كرد. «عاملان كه اين وضع آشفته را مي‌ديدند تمام مساعي خود را در راه تحصيل مال و جمع‌آوري غلام بچه و كنيز صرف مي‌كردند، و مردم درستكار از قبول مشاغل مهم، خودداري مي‌كردند.» «2» زيرا اجراي منويات خلفا جز از طريق ظلم و ستمگري امكان‌پذير نبود. گاه مؤديان مالياتي را در گرماي سوزان آفتاب نگاه مي‌داشتند و بسختي كتك مي‌زدند و خمره‌هاي سنگيني بر آنان مي‌آويختند و دست و پاي آنها را با كند و زنجير مي‌بستند؛ بطوري‌كه قادر به اداي نماز نبودند.
جرجي زيدان در جاي ديگر مي‌نويسد: «ده‌نشينان همينقدر خوش بودند كه مي‌توانستند با كشت و كار زندگي بخور و نميري داشته باشند؛ گرچه بيشتر آنها در منتهاي بينوايي مي‌زيستند و چه بسيار از روستاييان كه در همه دوره زندگي خويش، پول زر نمي‌ديدند؛ و دولتيان در شهرها نشسته از دسترنج آنان هزاران دينار بيهوده مي‌بخشيدند.» «3»
______________________________
(1). همان، ص 27.
(2). همان، ص 23.
(3). همان، ص 214.
ص: 99
منابع تاريخي نشان مي‌دهد كه مظالم بني اميه و سختگيري سران عرب، ايرانيان و ديگر ملل خاورميانه را از عرب و اسلام بيزار كرد. به قول نرشخي، عده‌اي «كفر آوردند» و عليه رهبران عرب شوريدند. در اين هنگام، عباسيان از موقع استفاده كردند و به كمك داعيان و مبلغين خود، مردم را عليه بني اميه برانگيختند.
داعيان وعده مي‌دادند كه چنانچه عباسيان پيروز گردند، ايرانيان و ساير اقوام را در اداره امور كشور و حكومت دخيل و شريك خواهند ساخت. داعيان محمد بن علي به روستاييان و قشرهاي فقير شهرنشينان و عده تقليل ميزان خراج و كاهش بيغار را مي‌دادند، ولي عباسيان كه مي‌كوشيدند پشتيباني عامه مردم را جلب كنند از يك نكته غافل بودند كه مردم ممكن است مستقلا شعارهايي علم كنند و دعاوي خويش را پيش بكشند. حتي يكي از داعيان امر عباسيان، در خراسان، به نام خداش، اميدواريهاي محمد بن علي و ماهان را مبدل به يأس كرد. وي تحت لفافه دعوت به نفع عباسيان، به تبليغ عقايد مزدكي، كه تا آن زمان در ايران وجود داشته پرداخت. «1»
اين پيشامد، موجب نگراني عباسيان گرديد و با سبعيت به قلع‌وقمع آنان پرداختند. بالاخره در سال 745 ميلادي [124 ه. ق.] ابو مسلم به دستور امام ابراهيم (امام وقت عباسيان) راه خراسان پيش گرفت تا مقدمات قيام عليه بني اميه را، زير علم سياه عباسيان، فراهم كند، چنانكه در تاريخ سياسي آن دوران ديديم، سرانجام عباسيان پيروز شدند، ولي اين پيروزي به نفع توده مردم، بخصوص كشاورزان، نبود. عباسيان به مواعيد خود عمل نكردند، و در راه تخفيف مالياتها و تقليل بيگاريها و تأمين آسايش اكثريت قدمي برنداشتند. تنها در اين جريان، اشراف و مالكين بزرگ ايراني و كساني كه با سران عرب در راه سرنگون كردن خلافت بني اميه همكاري و همقدمي كرده بودند، سود جستند و به حكومت و فرمانروايي رسيدند.
سفاح و منصور، نخستين خلفاي عباسي، دريافتند كه براي تثبيت موقعيت خود، بهتر اين است كه اشراف ايراني را در كار حكومت مداخله دهند و مرداني چون خالد بن برمك را، كه قدرت و نفوذ محلي نيز دارند، در دستگاه حكومتي به كار گمارند. با اين‌حال، خلفاي عباسي نسبت به رجال ايراني حسن ظن نداشتند؛ چنانكه ابو مسلم، خدمتگزار عباسيان، مورد سوء ظن ايشان قرار گرفت. به نظر محققان شوروي، يكي از موارد اختلاف بين ابو مسلم و عباسيان اين بود كه:
وي علي‌رغم خلفا و اطرافيان نزديك ايشان، معتقد بود به مواعيدي كه مبلغين عباسي ضمن دعوت مردم به قيام عليه امويان داده بودند بايد وفا شود. بيشتر گفتگو برسر تقليل خراج و بيغار بود، ولي با وجود شدت اختلاف نظر با عباسيان، هنوز در قطع رابطه با ايشان ترديد داشت، و گويي تغييري را در روش ايشان انتظار مي‌داشت.
______________________________
(1). تاريخ ايران از دوران باستان تا پايان سده هجدهم، ص 191.
ص: 100
ولي توده‌هاي مردم مصممانه‌تر عمل كردند. مردم همه‌جا از رفتار نخستين خلفاي عباسي اظهار يأس مي‌كردند. روستاييان آشكارا مي‌گفتند كه خون خود را براي آن نريخته‌اند تا سر به اطاعت عباسيان، كه كاري براي ايشان نكرده‌اند، فرود آورند. «1» چون مردم ديدند كه عباسيان در مواعيد خود صادق نيستند، سر به عصيان برداشتند.
شريك بن شيخ المهري با جلب موافقت پيشه‌وران، كسبه، و روستاييان حومه بخارا، به‌پا خاست و پيروزيهايي كسب كرد. متأسفانه ابو مسلم براي جلب اطمينان دستگاه خلافت، حاميان واقعي خود؛ يعني پيروان شريك را، از پاي درآورد. پس از چندي، منصور خليفه عباسي، ابو مسلم، خدمتگزار صديق عباسيان، را به حكم سوء ظن مكارانه كشت و به ايرانيان نشان داد كه خاندان عباسي نيز، مانند بني اميه، قابل اعتماد نيستند. خبر قتل ابو مسلم در سراسر ايران پراكنده شد.
كشاورزان و توده‌هاي محروم و پيشه‌وران معتقد بودند كه سبب قتل اين سردار نامي اين بود كه او به نفع طبقات محروم خواهان تقليل ميزان خراج و بيگاري بود.
شرح قيامها و اعتراضات دسته‌جمعي مردم را عليه مظالم ديوانيان و مأمورين مالياتي ضمن تاريخ سياسي (جلد دوم) اجمالا بيان كرديم. بطوري كه از مطالعات بانولمتون برمي‌آيد، بزرگترين مشكل كشاورزان پرداخت ماليات بود.
«معمولا خراج به درهم تعيين مي‌شد، و براي آنكه بدهي هريك از مؤديان ماليات را معلوم كنند، مبلغي را كه او مي‌بايست بپردازد با ضريب ثابتي به دينار طلا تسعير مي‌كردند، و دوباره اين مقدار به دينار رايج تسعير مي‌شد. اين عمل تسعير، كاري بسيار پيچيده و دشوار بود و با حساب‌سازي و حقه‌بازي ممكن بود نرخ ماليات را تغيير دهند و بدهي مالياتي مؤديان را كه مي‌بايست به دينار رايج پرداخته شود، كم و زياد كنند. اين كار به دست واسطه‌ها و دلالهايي صورت مي‌گرفت كه به «جهبذ» معروف بودند و براي تأمين مزد آنان، بر ميزان خراج به نسبت معيني مي‌افزودند ... مسئوليت پرداخت خراج يك ناحيه، دسته‌جمعي بود. هرچند مقدار خراج را در مورد هر فردي جداگانه تعيين مي‌كردند؛ مثلا اگر كسي بعلت بدي محصول، قادر نبود كه همه مبلغ مورد تعهد ضمان خود را بپردازد، كسر بدهي او را ميان ساير مؤديان خراج سرشكن مي- كردند، و براي جبران كسر مبلغ بر ضريبه خراج مي‌افزودند.» «2» ولي اين رسم را صاحب بن عباد برانداخت. پرداخت خراج معمولا قسطي بود و اغلب به جنس پرداخته مي‌شد. در كار اخذ خراج، ضوابط ثابتي وجود نداشت و مأمورين در اخذ ماليات، ظلم و تبعيض فراوان قائل مي- شدند. مأمورين دولتي از اخذ ماليات از متنفذين عاجز بودند و ناچار بودند حصه آنان را از مردم بيچاره و بي‌پناهي كه به هيچيك از جناحهاي هيأت حاكمه بستگي ندارند، دريافت دارند. در اثر اين مظالم، رعايا اعتراض و گاه شورش مي‌كردند؛ چنانكه تنها در قم، در عهد مأمون، معتصم، مستعين، و معتمد بارها مردم به‌پا خاستند. متأسفانه ايرانياني كه به زمامداري مي‌رسيدند نيز به رعايت حال كشاورزان توجه نمي‌كردند، «مثلا مازيار كه پس از اسلام‌آوردن به حكومت كوهستان مأمور شده بود، و برآن بود كه از زير يوغ خليفه خود را رها كند، به جاي آنكه به
______________________________
(1). همان، ص 199.
(2). مالك و زارع در ايران، ص 103- 102 (به اختصار).
ص: 101
مردم تكيه كند براي ساختن استحكامات، مردم را از كشاورزي باز داشت و «تعدي و ظلم را به جايي رسانيد كه پيش از او و بعد از او مثل آن‌كس نكرد.» (اولياء الله آملي، ص 55). همچنين گفته‌اند كه يعقوب ليث هنگام لشكركشي به رويان، درختان مردم را بريد و خانه‌هايشان را سوخت. (همان كتاب، ص 70) چنين برمي‌آيد كه در زمان سادات (علويان) تغييرات بسياري در موضوع مالكيت زمينهاي طبرستان پديد آمده باشد، هنگامي كه اسماعيل بن احمد ساماني در 288 هجري به طبرستان آمد، املاك اشراف طبرستان را به صاحبان قديم آنها بازگردانيد، و در آن هنگام، پنجاه سال بود كه آن املاك را سادات علوي و ديگران غصب كرده بودند علاوه براين، وي املاك زراعتي و اموال غيرمنقول رعايا و ضعفا را به ايشان بازگردانيد و خود به گرفتن خراج ساليانه قناعت كرد (ابن اسفنديار، ص 259). در ولايات جنوبي بحر خزر و نواحي مجاور آن، دسته‌هاي راهزنان ديلمي پيوسته مايه زحمت و ناامني بودند (اولياء الله آملي، ص 71) ... در زمان خلافت هارون الرشيد، محمد بن يحيي بن خالد برمكي و برادرش، موسي، كه در طبرستان حكومت مي‌كردند، بزور املاك مالكان را خريدند (ابن اسفنديار، ص 190). ليث بن- فضل، كه در حدود 199 از طرف مأمون به حكومت سيستان منصوب شده بود، در همه نقاط قلمرو خود املاك خريد ...» «1» همچنين مأمورين ساير نقاط از اين قبيل تجاوزات نسبت به مردم محلي روا مي‌داشتند ...
مثلا در زمان احمد بن محمد بن اوس، كه پدرش او را حاكم چالوس كوچك و كلار كرده بود و او نيز بنوبه خود از سوي سليمان بن عبد اللّه بن طاهر به حكومت آمل و رويان و چالوس منصوب شده بود، هر سال سه خراج مي‌ستاندند: يكي براي محمد بن اوس، يكي براي پسر او، و ديگري براي مجوسي كه وزير ايشان بود. ظلم احمد و پدرش به جايي رسيد كه مردم املاك خود را فروختند و كساني كه مي‌توانستند جلاي وطن كردند (ابن اسفنديار، ص 24- 223).
هنگامي كه يعقوب ليث در دوران سلطنتش (67- 254) در سال 260 به طبرستان حمله كرد و كوشيد كه آن ايالت را از چنگ داعي به درآورد، خراج دوساله از مردم رويان بستاند. از اين‌رو براي خوردن مردم چيزي باقي نماند. وي خراج دوساله دشت گردآباد را نيز از مردم گرفت (اولياء الله آملي، ص 7) «2»
به نظر دكتر لمتون:
خراج بيش از اندازه گرفتن و اخاذي كردن و ناامني در همه‌جا قاعده كلي بود و البته استثنائاتي هم وجود داشته است و گروهي از حكام براي آبادكردن قلمرو خود، كوششهايي مي‌كرده‌اند؛ مثلا گرديزي ادعا مي‌كند كه عبد اللّه بن ظاهر (در دوران حكومتش 30- 213) به همه مأموران خود نوشت و به آنان سفارش كرد كه با كشاورزان ولايت بخوبي رفتار كنند و برزگراني را كه ضعيف شده بودند تقويت كنند و در جاي خود مستقر دارند «كه خداي عز و جل ما را از دستهاي ايشان طعام كرده
______________________________
(1). همان، ص 113 پانويس (به تصرف).
(2). همان، ص 112 پانويس.
ص: 102
است ... و بيداد كردن بر ايشان حرام است.» (زين الاخبار گرديزي، چاپ محمد ناظم برلين، ايرانشهر 1928، ص 8). «1»
در نامه مشروحي كه طاهر به پسرش نوشت به وي تأكيد كرد كه «... حسن ظن به ياران و همراهان و مهرباني به رعيت نبايد ترا از جستجو و كنجكاوي در كارها باز دارد و منافي آن نيست كه در طرز كار خدمتگزاران و همراهانت بتن خويش مراقبت كني و رعيت را از مصائب مصون داري و درباره آنچه مايه اصلاح حال وي مي‌شود، بينديشي، بلكه بايد رسيدگي به امور خدمتگزاران و برطرف كردن نيازمنديهاي رعيت و زدودن رنج، و شفقت به ايشان را بر هر كاري ترجيح دهي و شخصا بدين امور همت گماري ... آزمندي را از خود دور كني؛ چه بايد گنجينه‌ها و اندوخته‌هاي تو نيكي و پرهيزكاري و اصلاح حال رعيت و آبادان ساختن شهرها و رسيدگي به امور مردم و حفظ جان خلق و دادرسي ستمديدگان باشد. و بدان كه هرگاه ثروت را در گنجينه‌ها بيندوزيد، بهره و سود نمي‌بخشد؛ ولي اگر آن را در راه اصلاح حال رعيت و اعطاي حقوق آنان به كار برند و بوسيله آن، بار رنج و مشقت را از دوش خلق بردارند، فزوني مي‌يابد ... بهره رعيت را بطور وافي و بقدري كه امور زندگي و معاش آنان را اصلاح كند، در نظر گير ... به‌هيچ‌رو روا نيست بيش از توانايي و طاقت مردم، از آنان خراج گرفت و ايشان را به كاري مكلف ساخت كه مايه تجاوز به حق ايشان گردد ... بدان كه اين فرمانروايي، ترا بمنزله گنجور و نگهبان و پاسبان رعيت قرار داده است. و از اين‌رو، زير دستانت را «رعيت» مي‌نامند كه تو همچون شبان و قيم آنان هستي. پس بايد خراج را از آن قسمت ثروت ايشان بگيري كه زايد بر مخارج آنان باشد، در پرداخت آن، دچار دشواري و سختي نشوند. و بايد آن خراج را در راه استواري و بهبود زندگي و اصلاح نابسامانيها و ناهمواريهاي امور مردم صرف كني ...» «2»
روش نخستين سلاطين ساماني، نيز نسبت به كشاورزان چندان نامساعد نبود، ولي بطور كلي بايد گفت پس از تجزيه خلافت عباسي و استقرار حكومتهاي ايراني، زمامداران دولتها در انديشه اصلاح اوضاع اقتصادي و اجتماعي مردم نبودند. غالب حكومتهايي كه از قرن سوم به بعد، در ايران روي كار آمدند به سپاهيان متكي بودند، و سلاطين براي جلب حمايت و راضي كردن آنها، ناچار بودند املاكي را به نام اقطاع، در اختيار آنها بگذارند.
گاه گردآوري مال الاجاره زمين، به سپاهيان واگذار مي‌شد، و از اين راه، خللهايي در امر كشاورزي روي مي‌داد.
«معز الدوله (دوران سلطنتش 56- 320) سپاهيان خود را در خانه‌هاي مردم مسكن داد، و اين رسمي بود كه او آورد و حاصل اين كار اختلالي عظيم بود كه در كار كشاورزي پديد آمد. اين اقدامات تا حدي، براي اين بود كه مي‌خواستند مشكل دائمي پرداخت حقوق سپاهيان را حل كنند ... در واقع آل بويه تغييرات بسياري در مسأله مالكيت زمين پديد آوردند.
بنا به گفته مقدسي، آنان خانه و زمين مردم را از چنگشان به‌در آوردند و بسياري از مردم، بر
______________________________
(1). همان، ص 114.
(2). عبد الرحمن بن خلدون، مقدمه ابن خلدون، ترجمه محمد پروين گنابادي، ص 595 به بعد (به اختصار).
ص: 103
خلاف ميل خود، ناگزير به مهاجرت شدند. همچنين احمد بن ابي الخير زركوب در شيراز- نامه مي‌نويسد: «و در عهد ديالمه قانون مملكت از نظم خود بگرديد، از بس فتنه كه متعاقب پديد آمد، ملكها را بازگذاشتند و ترك املاك بگفتند، از آن عهد اقطاع پديد آمد و اكثر زمينها ديواني شد و پيش از آن، اكثر و اغلب زمينها ملك بود. (ص 26). همچنين در تاريخ قم مذكور است كه پس از آنكه گيلها و ديلمها قم را تسخير كردند" ديوانيات" را منسوخ و به جاي آن، اقطاعات را برقرار كردند. مصادره اموال مردم از روي هوي‌وهوس نه تنها در ولاياتي كه آل بويه حكومت مي‌كردند معمول بود بلكه در ساير ولايات ايران نيز متداول بود. تاريخ اجتماعي ايران ج‌3 103 وضع كشاورزان در عهد بني اميه ..... ص : 97
تنها حكام بلكه هركس كه صاحب قدرت بود، از قدرت خود بهره گرفت، و اين قاعده‌اي كلي به شمار مي‌رفت نه استثنايي. در مدارك موجود، مكرر به مسأله غصب اموال اشاره شده است.» «1»
«در كتاب محاسن اصفهان، بخرابي اوضاع كشاورزان در زمان مؤيد الدوله ديلمي، پس از آنكه اصفهان را تسخير كرد، اشاره شده است. «عضد الدوله در ميان سلاطين آل بويه از اين قاعده مستثني بود. وي به ترويج كشاورزي و عمران و تنقيه قنوات و ساختن آسياها و تعمير سدها كوشيد و تازيان باديه‌نشين را در زمينهاي موات فارس و كرمان مستقر كرد (ابن مسكويه، تجارب الامم؛ ج 6، ص 509 به بعد).» «2»
بند امير: بطوري‌كه ابن بلخي در فارسنامه نوشته است، بند عضدي يا بند امير «همان است كه در جهان مانند آن نيست. اين سد را عضد الدوله بر روي كر، بست تا بلوك كربال را مشروب نمايد. از بركت اين سد، هر سال هفتصد هزار خروار غله از بلوك كربال برداشت مي- شد. اين سد، كه در سال 365 بسته شده، از سنگ و ساروج ساخته شده و به قول حمد الله مستوفي، اين سد از سدي كه شاپور، قيصر روم را ملزم كرد در شوشتر بسازد عظيمتر است.» «3»

سدسازي در ايران‌

بارتولد مي‌نويسد: «هيچيك از سدهاي ماوراء النهر كه جغرافيون قرن دهم وصف كرده‌اند، قابل قياس با سد عظيم بند امير فارس، كه عضد الدوله ديلمي بوئي (373- 338) بنا كرده بوده و مقدسي وصف كرده، نبوده‌اند. از ميان تأسيسات آبياري قلمرو دولت سامانيان، تأسيسات رود مرغاب از همه كاملتر بوده است.
در فرهنگ جالب توجه «اصطلاحات فني»، كه در خراسان به همت ابو عبد الله خوارزمي تحت عنوان مفاتيح العلوم تدوين گشته، بيشتر اصطلاحات ... مربوط به آبياري ... راجع به مرو و سدهاي مرغاب مي‌باشد ...» «4»
«ابن جوزي مي‌نويسد: عضد الدوله هنگامي وارد بغداد شد كه ويراني بر آن شهر و اطرافش راه‌يافته بود؛ زيرا سدها شكسته شده بود و آب به مزارع نمي‌رسيد، راههاي بغداد ناامن بود. عضد الدوله دزدان را سرجاي خود نشاند، سدهاي شكسته را از نو بست، به نيرومندان
______________________________
(1). مالك و زارع در ايران، پيشين، ص 18- 116 (به اختصار).
(2). همان، ص 118 پانويس.
(3). ص 123.
(4). آبياري در تركستان، پيشين، ص 17 (به اختصار).
ص: 104
دستور داد در هر زمين بيحاصل و خرابي كه صاحبي ندارد درخت بكارند. و چند سراي بزرگ را، كه به صورت ويرانه‌اي درآمده بود، تبديل به باغ كرد. نهرهايي كه پرشده بود فرمان داد از نو كندند، و در سر راه آنها آسيا ايجاد كردند. براي آنكه زمينهاي باير را داير كنند، جمعي از باديه‌نشينان را ميان فارس و كرمان سكونت داد تا صحراها را آباد كنند (منتظم، ج 7، ص 224). مسكويه نيز در تجارب الامم از فعاليتهاي عمراني عضد الدوله سخن مي‌گويد: وي كسي است كه صاحبان املاك و اراضي مزروع را وادار كرد در آباداني ملك و باغ خود بكوشند، و هركس از آنان، كه استطاعت نداشت فرمان داد از خزانه و بيت المال به او قرض بدهند.» «1»
متأسفانه همه زمامداران از سياست عاقلانه عضد الدوله پيروي نمي‌كردند و چنانكه اشاره كرديم، هر صاحب قدرتي بدون توجه به مباني اقتصادي، اخلاقي، و انساني به زيردستان خود زور مي‌گفت؛ چنانكه در دوره غزنويان، قاضي صاعد در مجلس با رعام مسعود بن محمود، كه در نيشابور به سال 421 برپا شده بود ... ادعا كرد كه در حق ميكائيليان، كه خانداني قديمند و خود صاعد از آن خاندان برخاسته است، ستمهاي بزرگ از حسنك، وزير غزنويان، و ديگران رفته و از اين‌رو، ايشان از املاك خود محروم شده و اوقاف آباء و اجدادشان باطل و منسوخ گشته و از مصرف، موقوف عليه آن بي‌بهره مانده‌اند. از اين‌رو، از مسعود تمنا كرده كه فرمان دهد تا آن اوقاف زنده شود و نفع آن به كساني كه استحقاق دارند برسد. مسعود همچنانكه او خواسته بود فرمان داد، اما درباره املاك شخصي ايشان تصميمي نگرفت و گفت: دليل اين امر اين است كه نمي‌داند كه حكم امير ماضي، پدر او در اين‌باره چه بوده است و فرمان داد اين موضوع براي تحقيق به ديوان ارجاع شود. از اين‌رو ميكائيليان بديوان رفتند و خبر دادند كه:
«كشاورزان و وكلا (وكلاي ميكائيليان) و برزيگران توانگر را و هركرا باز مي‌خواندند، بگرفتند و مالي عظيم از ايشان بستدند و عزيزان قوم ذليل گشتند و بو سهل حقيقت به امير ماضي، رضي الله عنه، بازگفت و املاك ايشان باز دادند.» «2»
فعاليتهاي كشاورزي در ايران، از ديرباز، بستگي تمام به مساعدت طبيعت داشت؛ نيامدن باران و برف، و تقليل ذخاير آبي غالبا به بحرانهاي اقتصادي منجر مي‌شد. ريچارد ن. فراي مي‌نويسد: «از اواخر قرن چهارم به گفته مقدسي، جغرافيانويس مشهور، ساكنين مرو، كه شهرت البسه، خوراكي، و گرمابه‌هاي آن را هيچ شهر ديگري نداشت، با وضع رقت‌باري روبرو شدند.
شايد وضع مردم در اثر تحميل مالياتها، يا گراني نرخ حقابه، پايين رفتن سطح آبهاي زيرزميني به وخامت گراييده است. در سرزمين بخارا، قسمت عمده آب رودخانه به سوي اراضي دولتي مي- رفت. شايد همين عامل نيز به خرابي وضع كشاورزان عادي كمك كرد. علاوه براين، در آغاز قرن پنجم، حمله تركان غز و عياران و راهزنان، و از بين رفتن باغات و مزارع، به آشفتگي اوضاع اقتصادي مردم كمك كرده است.» «3» فراي مي‌نويسد: در اثر تغيير اوضاع سياسي، طبقه دهگانان
______________________________
(1). علي اصغر فقيهي، شاهنشاهي عضد الدوله، ص 144 (به اختصار).
(2). تاريخ بيهقي، ص 41- 40 و مالك و زارع در ايران، ص 118.
(3). بخارا، ترجمه محمود محمودي، ص 15- 214 (به اختصار).
ص: 105
در سراسر ايران و نيز در ماوراء النهر، رو به انحطاط رفتند. «به سهولت مي‌توان خط سير افول اين طبقه را در طي چندين قرن ترسيم كرد، و اختلاف بارز وضعيت اوايل قرن چهارم را با اواخر قرن هشتم هجري بخوبي نشان داد.
در اواخر قرن سوم هجري، خاندانهاي اشرافي دهگانان، در ماوراء النهر، در دژهايي كه در املاك خود داشتند مي‌زيستند، و اداره اين املاك مقيد به قيد و شرطي نبود. تغيير اين وضع و تملك املاك و اراضي، تحت قيود و شرايط خاص رسم اقطاع موجب زوال طبقه دهگانان گرديد، و بالاخره به انقراض اين طبقه انجاميد. در قرن هشتم هجري، طبقه اشراف نظامي مغول ترك، به هنگام تابستان، همچون بيابانگردان، در گله‌چرانيهاي تابستاني با قبايل يا زيردستان خود به سر مي‌بردند، و زمستان را در دربار فرمانروايان، مي‌گذرانيدند. اما طبقه اشراف ايراني، بر عكس، چون سابق در شهرها زندگي مي‌كردند و بعضي از اين خاندانهاي اشرافي از نظر آل و تبار خود به دهگان معروف بودند. لفظ" دهگان" نيز خود مدتي عنوان افتخارآميزي بود تا اينكه بتدريج، اين مفهوم را از دست داد و معني حاليه را به خود گرفت، و به قلعه‌دار روستايي و كشاورزان ساده اطلاق گرديد. بسياري از دهگانان ايراني، بسهولت، اربابان جديدي پيدا كردند و به خدمت فرمانروايان ترك پيوستند، و حتي برخي از آنان، در دوره قراخانيان اقطاعاتي به دست آوردند ... بايد مؤكدا يادآوري كنيم كه تسخير ماوراء النهر به دست قراخانيان، تنها پيروزي نظامي نبود، بلكه سرزمين آسياي مركزي را به روي مهاجرين ترك گشود ... جريان ترك- نشين شدن ماوراء النهر بعد از انقراض سامانيان، چندين قرن طول كشيد. مردم باهم درآميختند، و زندگي اجتماعي صورت ديگر گرفت.
از انقراض سامانيان تا هجوم مغول، دست‌كم با شش نوع تملك و زمينداري برخورد مي‌كنيم: اول زمينهايي كه به دست ملاكين بزرگ و يا كوچك بطور خصوصي اداره مي‌شد؛ اينها خراج زمين را به دولت مي‌دادند و در زمين خود، صاحب اختيار كامل بودند. «املاك خصوصي» فرمانروا، مانند املاك خصوصي، قابل هر نوع نقل و انتقالي بود. نوع ديگر، «املاك ديواني» بود؛ اين قبيل املاك را ممكن بود تحت شرايط خاصي، كه همواره يكسان نبود، فروخت، يا بصورت اقطاع به اشخاص واگذار كرد، يا وقف كرد؛ تمام درآمد املاك به خزانه دولت مي‌رفت. عوايد املاك موقوفه معمولا براي نگهداري مسجدي، مدرسه‌اي، يا بيمارستاني به مصرف مي‌رسيد. فقط در ادوار متأخر، وقف‌كردن ملك براي افراد يا خاندانها افزايش يافت.
«اراضي فئودالي» يا اقطاع قانونا قابل خريدوفروش نبود. اقطاع پس از مرگ اقطاعدار يا به فرد ديگري واگذار مي‌شد، يا جزء املاك ديواني در مي‌آمد. بالاخره نوع ديگر از املاك وجود داشت كه آن را «املاك جماعت» مي‌گفتند كه مراتع و باغات ميوه اطراف دهات را شامل مي‌شد ...» «1»
ريچارد ن. فراي، ضمن توصيف وضع عمومي بخارا در عهد سامانيان، مي‌نويسد: «در
______________________________
(1). همان، ص 19- 217 (به اختصار).
ص: 106
بعضي از امور عملي مردم قلمرو سامانيان نسبت به زمان خود، مترقيتر بودند. يكي از اين موارد، آبياري و توزيع آب بود، زيرا مسأله آب براي مردم اين منطقه، مسأله حيات و ممات بود. شهر مجاور بخارا، يعني سمرقند، بخاطر شبكه لوله‌هاي توزيع آب، زبانزد بود و مي‌توان تصور كرد كه بخارا نيز از اين لحاظ، خيلي عقب‌مانده نبود. شبكه آبياري در واحه بخارا، توأم با مشكل مسأله حقوق كشاورزان در نحوه استفاده از آب بود. در اين دوره، از كاريز استفاده فراوان مي‌شد. برنج، گندم، غلات، و انواع پنبه، از محصولات مهم كشاورزي بود.
كشاورزي تا حدي متمايل به مركزيت بود. اين تمايل به مركزيت براي ادامه مبارزه عمومي با ريگهاي بيابان لازم بود. در متون و مآخذ، از گروههاي عظيم كشاورزاني صحبت به ميان آمده است كه در مورد آبياري و بناي ديوار، بطور دسته‌جمعي به كار اجباري مي‌پرداختند. در اين دوره، به نام مالكيني برمي‌خوريم كه خود درمنطقه ملكي زندگي نمي‌كنند؛ همچنانكه بعضي از اشراف قلمرو سامانيان، در بغداد يا عراق، خانه‌هايي داشتند، ولي خود در بخارا مي‌زيستند.» «1»
بارتولد، دانشمند روسي، ضمن بحث در پيرامون آبياري در تركستان، از پيشرفت فن آبياري و سدسازي در عهد ساسانيان سخن مي‌گويد؛ به نظر او، در آن دوره، «فنون رومي به حد كمال رسيده بود، و اين اعتلاء چنانكه دانسته است، در زمينه آبياري نيز تجلي كرده بود، و آبياري براي برخي از نقاط ايتاليا همان اهميتي را داشته كه در آسياي مقدم حايز بوده ... شكي نيست كه ساسانيان در تأسيسات آبياري خويش، از روميان اهل فن استفاده مي‌كرده‌اند. كافي است در اين مورد، از «بند قيصر» بر كارون ياد كنيم.
فن آبياري در عهد ساسانيان، نه‌تنها در بخشهاي غربي قلمرو آن دولت بلكه در نواحي شرقي آن؛ يعني حوزه مرغاب و هيلمند نيز به حد كمال رسيد. تأسيسات آبياري مرغاب، آنچنان تأثيري در اعراب كرد كه يكي از نهرهاي حفر شده در بصره را در قرن هشتم ميلادي به نام «مرغاب» خواندند. آب‌شناساني كه فاتحان عرب در قرن هفتم ميلادي از سيستان به مكه برده بودند در اطراف آن شهر، به كارهاي آبياري پرداختند.» «2»
بطور كلي گفتيم، در دوران بعد از اسلام، طاهر و فرزندش عبد اللّه (از خاندان طاهريان) و نخستين شهرياران ساماني، و از بين ديالمه، عضد الدوله در مورد كشاورزي و كشاورزان، از سياست عاقلانه‌اي پيروي مي‌كردند. به قول بارتولد: «سامانيان حافظ قدرت قانون و نظم بودند، و چنين مي‌نمايد كه كشاورزي در روزگار آنان پيشرفت كرده باشد» «3»، نرشخي مي‌نويسد:
«در زمان سامانيان»، قيمت «يك جفت» زمين در حوالي بخارا چهار هزار درهم بوده است، و در قرن ششم ارزش آن از ميان رفته بوده و بعلت غلبه هرج‌ومرج و ... «بسبب ظلم و بي‌شفقتي بر رعيت» كسي زمين را به رايگان نمي‌خريده است. «4»
______________________________
(1). همان، ص 102- 101 (به اختصار).
(2). آبياري در تركستان، ترجمه كريم كشاورز، ص 12 (به اختصار).
(3). تركستان تا حمله مغول، ص 226 (به نقل از: حواشي مالك و زارع در ايران، ص 119).
(4). نرشخي، تاريخ بخارا، چاپ مدرس رضوي، ص 37 به بعد (نقل از: همان مأخذ، همان ص).
ص: 107
سياست بعضي از سلاطين آل بويه نسبت به كشاورزان بحدي خشونت‌آميز و دور از عدل و انصاف بود كه به قول ابو الفضل بيهقي هنگامي كه مسعود غزنوي در سال 421 به قصد خراسان از ري مي‌گذشت، مردم گفتند: «اكنون خوش مي‌خوريم و خوش مي‌خسبيم و بر جان و مال مردم و حرم و ضياع و املاك ايمنيم كه به روزگار ديلمان نبوديم.» «1»
به نظر دكتر لمبتون: در نخستين سالهاي قرن پنجم هجري، تغييرات عمده‌اي در تركيب اجتماعي و سياسي سرزمينهاي خلافت شرقي پديد آمد. بطور كلي، سپاهيان بر اثر شكستي كه در اركان اقتصاد مالي مملكت افتاده بود قدرت را به دست گرفته بودند و بعنوان «مقطع»، مالياتي را كه مي‌بايست عايد خزانه مملكت شود مي‌خوردند. آنان علاقه دائمي به زمين نداشتند؛ آنچه بيشتر مورد توجه آنان بود اين بود كه در كوتاهترين زمان ممكن، از زميني كه موقتا در تصرف داشتند حداكثر فايده را برگيرند. و اين باعث ايجاد مسائل بالنسبه مهم سياسي و اقتصادي شده بود، و حاصل اين امر، چيزي جز هرج‌ومرج نبود. پيداست كه اگر حكومتي مي‌خواست قوام و ثبات يابد مي‌بايست به حكم ضرورت، راه حلي براي اين مسائل بينديشد.
در دوره سلجوقي، كوشيدند كه اين مشكلات را حل كنند؛ اما نه با اتخاذ يك روش اصولا تازه بلكه بوسيله تعديل وضع «مقطع» ها، بوسيله ايجاد نظام و ترتيب در روش اقطاع دادن- كه تا سالهاي متمادي، بارزترين جنبه زمينداري و اداره امور مالياتي به‌شمار مي‌رفت. كار سلجوقيان در اين مورد، از آن سبب مهم است كه آنان مسير ترقي و تكامل روش اقطاع را مشخص كردند و اين همان روشي است كه در سراسر قرون وسطي معمول بود و تا قرن بيستم ميلادي همچنان دوام يافت. بخشيدن زمين بعنوان اقطاع، في حد ذاته بدعت و آيين تازه‌اي نبود؛ اين كار در صدر اسلام معمول بود، و فقها مي‌خواستند ثابت كنند كه روشهاي اخير تيولداري مولود سوابقي است كه از قديم در اسلام وجود داشته است ... از روش اقطاع گاهي بعنوان «فئوداليزم» ياد شده و حال آنكه مقتضياتي كه مايه ايجاد و پيشرفت روش اقطاع‌داري گشته با آنچه هنگام توسعه و تكامل فئوداليزم در مغرب اروپا وجود داشته متفاوت بوده است ... نكته جالب توجه اين است كه تعهد دو جانبه‌اي كه در اصول فئوداليزم اروپايي (ميان ارباب و رعيت) وجود داشته در روش اقطاع ايران نبوده و چنين رابطه‌اي وجود نداشته است.
به عقيده بكر، مقطعها، اساسا وظايف نظامي به عهده نداشتند و تنها هنگامي كه حكومت متكي به قدرت نظامي «ميليتاريزم» روي كار آمد، نظاميان با بهره‌جويي از قدرت خود، در روش اقطاع، كه سابقا به‌وجود آمده بود، اعمال نفوذ كردند (تحقيقات اسلامي. ص 24 به بعد).
به نظر او، روش اقطاع ابتدا بعنوان يكي از روشهاي اداري و «بوروكراسي» نضج يافت و سپس مبدل به يك روش «سيستم» نظامي شد. و سبب اين امر آن بود كه پس از آنكه اقتصاد طلا دچار شكست شد، نتوانستند حقوق سپاهيان را منظما بپردازند و براي اين مشكل نظامي،
______________________________
(1). تاريخ بيهقي، پيشين، ص 20.
ص: 108
ناچار متوسل به روش اقطاع شدند ...
از اين گذشته چون حكومت مركزي قادر به انجام دادن وظايف عمومي خود نبود، حقوق عامه را به دست افراد متنفذ سپرد و ناگزير توأم با اين اعطاي امتيازات، تغييرات اجتماعي نسبتا فراواني پديد آمد. نخستين وهله، چنانكه پيش از اين بيان كرديم، قدرت مركزي حق وصول ماليات را به افراد متنفذ سپرد، سپس بتدريج كه ضعف قدرت مركزي آشكار شد، مردم ناچار شدند كه براي حفظ اموال خود، بيش‌ازپيش دست به‌دامن حمايت متنفذان بزنند، و چون اين كار به نوبه خود باعث ازدياد قدرت متنفذان مي‌شد، اين تمايل بر حكومتها غالب مي‌آمد كه نه‌تنها به مقطعها حق وصول خراج را بدهند بلكه خود زمينها را نيز ببخشند؛ و بدينگونه مقطعها فرصت مي‌يافتند كه بازهم دامنه حمايت خود را نسبت به ديگران وسيعتر كنند. سرانجام، بتدريج كه قدرت سياسي و اجتماعي مقطعها بيشتر مي‌شد، از يك‌سو، حكومت مركزي ناچار بيش‌ازپيش به آنان اختيار مي‌داد و از سوي‌ديگر، روابط آنان با مردم محلي، كه در اصل، براساس توافق دوجانبه و آزادانه قرار گرفته بود، دگرگون مي‌گشت و بار خدمت مردم سنگين‌تر مي‌شد. در نتيجه بتدريج وابستگي سكنه اقطاع نسبت به مقطعها بيشتر و تبعيت آنان از اينان در امور سياسي و اقتصادي افزونتر، و اختلاف ميان افراد نظامي و غيرنظامي عظيمتر مي‌شد. با اينهمه، بيشك، در هر محلي اين اوضاع و احوال تا حد معتنابهي فرق مي‌كرده است. دهقانان، بجز در مواردي كه به زور و ستم از آنان مال مي‌گرفتند و مجبور به مهاجرت مي‌شدند، همچنان به زراعت مي‌پرداختند- كه در غالب موارد اصولا بدان وابسته بودند.
... نقطه اتكاي سلجوقيان سپاهيان بودند كه از تركمانان نبودند بلكه از بندگان و آزادگاني بودند كه بعنوان مهمترين طبقات اجتماعي، امتيازات طبقه حاكم سابق را به خود اختصاص داده بودند؛ و يكي از اين امتيازات، گردآوري خراج بود. به اين ترتيب، اين عناصر به امور ديواني نيز آشنا مي‌شدند و هنگامي كه قدرتشان فزوني مي‌گرفت خراجي را كه متعلق به خزانه دولت مركزي بود به كيسه خود مي‌ريختند. در آن روزگار، مردم به دو گروه عظيم عشاير و شهرنشين تقسيم مي‌شدند، و اين امر شامل حال ترك و تاجيك مي‌شد. مهمترين عناصر ايلي، عبارت بود از تركمانان ... علاوه بر نواحي ايل‌نشين حدود خراسان، بسياري از عشاير «شبانكاره» بودند كه غالبا مايه آزار سلاجقه و حكام آنان مي‌شدند.
از تركيب طبقه شهرنشين چندان اطلاعي در دست نداريم؛ خرده‌مالكان معروف به «دهقانان» همچنان وجود داشتند و در عتبة الكتبه (اثر منتخب الدين بديع اتابك جويني) به آنان، بعنوان طبقه‌اي خاص، اشاره شده است. از روستاييان يعني برزگران، بندرت ياد كرده‌اند.
در منشوري كه بعنوان محصل خراج مرو صادر شده به روستاييان املاك سلطان (برزگران اسباب خاص) اشاره شده است. در نامه‌اي كه خطاب به يكي از ولات نوشته‌اند از برزگران و صنعتگران بعنوان مردم طبقه سوم ياد شده است. طبقه اول را كساني دانسته‌اند كه به شاه وفادار بوده و در دربار مي‌زيسته‌اند، و طبقه دوم را مردم سركش و آشوبگر خوانده‌اند. «1»
______________________________
(1). مالك و زارع در ايران، پيشين، ص 31- 120 (به اختصار).
ص: 109
در كتاب التوسل الي الترسل، ضمن تعاليم گوناگون به حاكم جند، در مورد كشاورزان چنين آمده است:
«... مزارعان و دهاقين را كه سبب آبادي عالم و محصل ارزاق بني‌آدمند (از مصرف ظلم متجنده و سپاه شاه و بيگار متغلبه) مصون دارد، و آمال ايشان در مصالح زراعت به حصول مقرون گرداند ... تا هركس به اطمينان دل، به زراعت و عمارت پردازد ...» «1» همچنين در قرن ششم هجري، علاء الدين تكش خوارزمشاه، ضمن منشوري كه به نام عماد الدين والي «نسا» صادر كرده است، مأمورين آن خطه را به رعايت حال كشاورزان دعوت مي‌كند و از جمله مي‌نويسد: «... و رعاياي آن موضع را كه بندگان آفريدگار و دعاگويان و بازكشيدگان دولت اويند ... به سبكباري ... مشمول گرداند؛ چه رعايت در حق درويشان و رعايت جانب ايشان در فطرت عقل مجبول است ... و خويشتن را به سوزدل بيچارگان و آه سحرگاه مظلومان، هدف تير بلا نسازد ... و نواب را بگويد تا با رعايا به استخراج مالي خارج معاملت، رجوع نسازند و باري كه طاقت تحمل مشاق آن ندارند، كه و لا يكلف اللّه نفسا الا وسعها، بر ايشان نيندازند ... مال ديوان به آهستگي حاصل آرند و بي‌آنكه رعيت از پاي بيفتد ...» «2»
سياست كلي نظام الملك اين بود كه در كارهاي ديواني و اقطاع و بهره‌كشي از كشاورزان و ساير امور اجتماعي ضوابطي به‌وجود آورد و از افراط و تفريط و غارت‌كردن طبقات محروم جلوگيري كند. در سياستنامه (ص 119) مي‌نويسد كه اگر در جايي نشان از ويراني و پراكندگي رعيت مشاهده شد، بايد بيدرنگ در مقام كشف علت برآييم، و اگر علت و عامل سيه‌روزي كشاورزان، روش ظالمانه مقطع يا عامل است، او را بركنار كنيم. «تا جهان ويران نشود و كشاورزان پريشان نشوند. در نظر نظام الملك، عقيده قديم، مبني بر ترويج كشاورزي اساس اعطاي اقطاع التمليك به معني اصلي بوده است ... بتدريج كه قدرت اميران فزوني مي- گرفت اين تمايل در آنان پيدا مي‌شد كه اقطاع را موروثي كنند ... شايد بطور كلي رابطه مقطع با حكومت مركزي يك رابطه مالي بوده است، اما بتدريج كه دستگاه اداري تابع سياست و قدرت نظامي شد، اين تعهد مالي جاي خود را به تعهد نظامي داد. احتمالا در آن دوره، حدود تعهدات نظامي نسبت به نواحي مختلف امپراتوري فرق مي‌كرده است ... چنين مي‌نمايد كه در ديوان اقطاعات، صورتي از عده سپاهياني كه مقطعان مي‌بايست آماده كنند ضبط مي‌شده است. از فحواي تاريخي برمي‌آيد كه اقطاع، انواع مختلف داشته؛ گاه سلاطين، ناحيه‌اي را بعنوان ملك شخصي و عطيه به اين‌وآن مي‌بخشيدند تا ممر معاشي داشته باشند- در اين موارد، مقطع هيچ تعهد و التزامي جز دعاگويي ندارد؛ «گفته‌اند هنگامي كه علاء الدوله كالنجار اصفهان را به ملكشاه تسليم كرد، گفت: مرا داعيه سلطنتي نيست، اما از وطن ناگزير است. ولايت مختصر مرا كافيست كه اقطاع من باشد و من در آنجا به عبادت مشغول باشم.» «3»
______________________________
(1). التوسل، ص 19 به بعد.
(2). همان، ص 99- 98 (به اختصار).
(3). احمد كاتب طاهري يزدي، تاريخ جديد يزد، به كوشش ايرج افشار، ص 64.
ص: 110
شايد كساني كه اقطاع شخصي داشتند در پاره‌اي از موارد، از پرداخت خراج معاف بودند؛ مثلا املاك ضياء الدين، كه سنجر او را قاضي استراباد كرده بود، از پرداخت خراج معاف شده بود.
برخلاف اقطاعات ديواني كه تنها از طريق غصب، موروثي مي‌شد و برحسب وراثت يا وصيت به شخصي مي‌رسيد كه يا وارث اقطاع‌دار بود و يا اينكه از طرف او بعنوان وارث تعيين شده بود، اقطاع شخصي پس از مرگ صاحبش، مطابق احكام ارث در شريعت تجزيه و تقسيم مي‌شد. پس از مرگ اقطاع‌دار، ملك او يا به سهمهاي جداگانه قسمت مي‌شد يا وارث آن را مشتركا تصاحب مي‌كردند.
هرچند قسمت اعظم امپراتواري سلجوقي از نظارت مستقيم سلطان خارج و بعنوان اقطاع به ديگران واگذار شده بود، با اينهمه در جاهاي مختلف، املاك را در بعضي موارد، اميران و ديگران اجاره مي‌كردند. در كتب قدما ذكري از اينگونه املاك، كه در بسطام و ري و مرو و كوفه بود، به‌ميان آمده است. بنا به نظريه (تئوري) نظام الملك، حقي كه مقطع بر گردن مردم ساكن اقطاع خود دارد، فقط حق مالي است و ديگر نسبت به زمين و برزگر حق ندارد؛ زيرا سلطان مملكت، بعضي از حقوق مالي را به او تفويض كرده است. نظام الملك مي‌نويسد:
مقطعان كه اقطاع دارند بايد كه بدانند كه ايشان را بر رعايا جز آن فرمان نيست كه مال حق كه بديشان حوالت كرده‌اند از ايشان بستانند بوجهي نيكو، و چون آن بستدند رعايا به تن و مال و فرزندان و اسباب و ضياع از ايشان ايمن بمانند و مقطعان را بر ايشان سبيلي نبود. و رعايا اگر خواهند كه به درگاه آيند و حال خويش باز نمايند، ايشان را از آن باز ندارند. و هر مقطع كه جز اين كند، دستش كوتاه كنند و اقطاع او باز ستانند و با او عتاب فرمايند تا ديگران عبرت گيرند. و در جمله، احوال ايشان را ببايد دانستن كه ملك و رعيت همه سلطان راست، و مقطعان و واليان چون شحنه‌اند بر سر ايشان. با رعيت همچنان باشند كه پادشاه با ديگران، تا رعايا خشنود و از عقوبت و عذاب آخرت ايمن باشند. «1»
اينكه نظام الملك مي‌نويسد كه مقطعان نبايد كشاورزان را از تظلّم به درگاه سلطان باز دارند، بخوبي نشان مي‌دهد كه اكثر مقطعها رعيت را از دادخواهي و رفتن به درگاه سلطان باز مي- داشتند. پاره‌اي از اقطاعات، كه در ازاي حقوق و مواجب و يا به نام ملك شخصي به اين و آن مي‌بخشيدند، ظاهرا از مداخله مأمورين ديواني در امان بود. در منشوري كه از طرف ديوان طغرل بن محمد صادر شده است، نوشته‌اند كه مأموران ديواني حق ندارند كه وارد اقطاع او (دادبيگ) شوند، يا نسبت به آن اقطاع ادعايي داشته باشند. قرايني در دست است كه رعاياي املاك اقطاعي، عملا از آزادي سيروسفر محروم بودند و غالبا به آنان بيگاري و كار اجباري را تحميل مي‌كردند.
زنگي در يك مورد خاص، از حسام الدين تقاضا كرد كه عده‌اي از رعاياي او را،
______________________________
(1). سياستنامه، به تصحيح عباس اقبال، ص 35 (به نقل از: مالك و زارع در ايران، ص 143).
ص: 111
كه از شهر موصل به ماردين رفته بودند، باز گرداند. حسام الدين در جواب او پيغام داد ما با رعيت بنيكي رفتار مي‌كنيم و از آنان بعنوان سهم غلات، عشر مي‌ستانيم، و اگر تو نيز چون ما با ايشان رفتار كرده بودي از نزد تو نمي‌رفتند.
زنگي دوباره پيغام داد كه به خواجه خود بگوي كه اگر تو يك صدم برگيري، بسيار است تو در ماردين سرگرم لهو و لعبي. اما ما اگر دو ثلث برگيريم، در مقابل آنچه در طريق جهاد عهده‌دار شده‌ايم، اندك است از بركت وجود من، روزگاري دراز است كه خواجه تو در ماردين به خوشي و كامراني به سر مي‌برد؛ وگرنه تا كنون فرنگان آن شهر را تسخير كرده بودند. اگر رعايا را باز نگرداني، هر رعيتي كه در ماردين است به موصل خواهم آورد.- پس حسام الدين رعاياي زنگي را به موصل بازگردانيد. «1»
نه‌تنها در سياستنامه با لحني قاطع و جدي، از مظالم مقطعان نسبت به كشاورزان سخن رفته بلكه غالبا در منشورها و فراميني كه سلاطين سلجوقي به استانداران نوشته‌اند، از آنان خواسته‌اند كه جانب حق و عدالت را در مورد محرومترين قشرهاي اجتماعي، يعني كشاورزان، مرعي دارند مثلا در منشوري كه در مورد حكومت گرگان و طبرستان و دهستان و بسطام و دامغان، از طرف سنجر به ملك مسعود صادر شده، محصول دشت و كوه و بر و بحر را به او بخشيده و اختيارات كامل به وي تفويض كرده و به او فرمان داده و توصيه كرده‌اند كه: «ركن بزرگتر در ضبط ولايت ... تأليف و استمالت دلها (دلهاي رعيت) شناسد»، در اين منشور به او گفته‌اند كه:
«حكام و مقطعان و ديوانيان را تنبيه كند تا بر رعايا حيف نكنند و خراج و اعشار و رسوم ديواني، چنانكه معين و مقنن باشد، به‌وقت خويش، به مجامله طلب مي‌كنند و به زوايد خطاب نرانند.»
در منشوري كه آن نيز از طرف «ديوان سنجر» بعنوان «رئيس» مازندران صادر شده، به مقطع يعني تاج الدين دستور داده شده كه ميان حكومت و مردم به عدل و انصاف حكميت و وساطت كند و نگذارد كه «متصرفان» و عمال حكومت (گماشتگان) بر رعايا، و رعايا به يكديگر تطاول كنند و تا آنجا كه ممكن است مانع از تحصيل مطالبات و عوارض زايد شود. اگر به حكم ضرورت ناچار به وضع عوارض شد بنا را بر عدل و انصاف بگذارد و در وضع عوارض، تساوي ميان مردم و صاحبان املاك شخصي و «ارباب اسباب» نگاه دارد. وي نبايد بار قوي را بر دوش ضعيف بگذارد و نبايد توانگر را بر درويش برتري نهد بلكه بايد با همه يكسان رفتار كند.
بعلاوه بايد در ترفيه رعايا بكوشد. «رؤسا و زعماي» هر ناحيه و روستا بايد «منشور از ديوان او خواهند» و بدهي خود (مرسوم رياست) را به او بدهند ... برزگران و كساني كه در املاك زراعتي «مستغلات» به سر مي‌برند از بلايا و حوادث (يا پرداخت عوارض زائد) مصون و معاف دارند ... در فرماني كه بعنوان رئيس بسطام صادر شده است از او خواسته‌اند كه در ترفيه رعايا بكوشد، و چون حفظ مصالح آنان به وي سپرده شده است بايد «رميدگان را استمالت دهد و به تلطف و مراعات بجاي باز آرد ... و رسوم ناپسنديده براندازد (منتخب الدين بديع
______________________________
(1). مالك و زارع در ايران، پيشين، ص 144.
ص: 112
اتابك جويني، عتبة الكتبه، ورق 109) ...» از آنچه گفتيم چنين برمي‌آيد كه مردم تأمين نداشته‌اند، و اين نكته از خواص بارز زندگي آنان بوده است. عبور و مرور دايمي قواي مسلح از دهات، و زدوخوردهايي كه ميان اميران درمي‌گرفت، و دسته‌هاي سپاهيان بيكار و راهزناني كه در دهات سرمي‌كردند، به پريشاني حال روستاييان كمك مي‌كردند. از اين گذشته، ترقي مصنوعي قيمتها گه‌گاه اتفاق مي‌افتاد، و احتكار كالا از لوازم اجتناب‌ناپذير چنين اوضاع و احوال بوده است.
البته گاه در سراسر امپراتوري يا لااقل در جاهاي مختلف، به مدتي كوتاه ورق بر- مي‌گشته و در سايه قدرت سلطان يا حاكم محل يا مقطع، چند صباحي امنيتي حاصل مي‌شده است، و مردم مي‌توانسته‌اند كه از آرامش، و كاميابي نسبي بهره‌مند شوند و به كسب و كار خود ادامه دهند. اوضاع و احوال كشاورزان تا حدي بستگي به شخصيت مأمور محلي داشته است.
ظاهرا روستاييان مي‌توانستند كه اگر ستمي بر آنان رفته بود از حكومت مركزي دادخواهي كنند. ولي عملا دادخواه بايد راه درازي را بپيمايد و پس از وصول به مركز حكومت، بايد از موانع و مشكلات بسياري از قبيل حاجب و دربان و وابستگان حاكم ظالم بگذرد. اين گروه غالبا مانع از اين مي‌شدند كه نامه دادخواه به سلطان (كه در عدالتخواهي و دادگستري خود او بايد ترديد كرد) برسد. هنگامي كه برزگران دچار يأس كامل مي‌شدند آخرين چاره آنها مهاجرت يا فرار بود.
در عتبة الكتبه به يك مورد استثنايي برمي‌خوريم كه حاكم يك ناحيه مردي وظيفه- شناس و غيرمتجاوز بوده است. چون سخن از تغيير محل مأموريت او به‌ميان مي‌آيد، مردم دو سه بار نزد منتخب الدين (نويسنده عتبه) مي‌روند و از او استمداد مي‌جويند كه در راه ابقاء حاكم عادل به آنان ياري كند (ورق 86- 182).
در يك مورد ديگر، ظاهرا حاكمي به سلطان مي‌نويسد كه از يك‌سوي مي‌خواهد رضايت گماشتگان ديوان را به‌دست آورد و از سوي ديگر آسايش رعايا را نگاه دارد؛ زيرا مي‌داند كه تحصيل ماليات ديوان واجب است و همچنين صلاح حكومت در اين است كه به حال درويشان توجه كند؛ و اميدوار است كه با جمع منافع طرفين، متصرفان و محصلان خشنود شوند و ماليات بتدريج وصول گردد و رعايا روي آسايش ببينند و رميدگان به وطن خود بازگردند. در خاتمه نامه مي‌نويسد كه احوال رعايا را عرض خواهد كرد به اميد آنكه عدالت و رأفت شامل حال آنان شود. (ورق 52- 250.)
نامه ديگري از عتبة الكتبه نشان‌دهنده عدم ثبات، بينظمي، و ستمگري هيأت حاكمه در آن دوران است. نويسنده نامه به شاه يا يكي از عمال حكومت خطاب مي‌كند و مي‌نويسد كه دهقانان هميشه به «نيك رعيتي» مشهور و در گذشته به رنجها و زيانها مبقي بوده‌اند ... و با نواب ولات و مقطعان مي‌سازند. اكنون كسي به نام سعد الدين ... بعنوان مستوفي آمده است هنگام ورود او مردم شادمان شدند، اما ديوان به او فرمان داده است كه به جمع خراج پس‌افتاده و «توفير» آن بپردازد، و سعد الدين آن مبلغ را وصول كرده، و به «اصحاب حوالات» داده است و رعايا متابعت فرمان كرده‌اند. و اكنون مي‌ترسند كه حواله ديگري به عهده آنان صادر شود، و در اين صورت، چون مال براي وصول باقي نمانده است ناچار شوند كه ترك آن ناحيت
ص: 113
گويند؛ و نشايد كه چنين ناحيتي خراب گردد. كاتب مي‌نويسد كه مردم را تسكيني دادم و همينقدر خواستم به شاه بنويسم كه اگر استمالتي نباشد دهقانان همه از دهات فرار خواهند كرد.
با برافتادن دولت سلجوقيان و تركتازي دسته‌هاي تازه‌اي از غزان در خراسان و نواحي مجاور آن سامان، وضع مردم شهري و روستايي آن ديار نابسامانتر شد و مملكت ويران گرديد؛ و مردم شهرنشين و ده‌نشين در معرض تاخت‌وتاز بيابانگردان واقع شدند. در يكي از نامه‌هاي مندرج در عتبة الكتبه كه شايد در اين هنگام نوشته شده است، نويسنده اشاره به ناپايداري اوضاع كرده. و از خرابي احوال مملكت ناليده و از اختلافات روزافزون ميان مردم شكوه كرده و گفته است كه آنان جلاي وطن مي‌كنند. مي‌نويسد كه جماعتي در صحبت او به نيشابور بودند و تخفيفي در مبلغ خراج- طلب مي‌كردند. اما تقاضايشان پذيرفته نشد، و از آن‌گاه تاكنون بلاهاي ديگري مانند تگرگ و سرماي بيموقع و گذركردن لشكرهاي گوناگون و خرابي كاريزها آنان را دچار محنت كرده است. از اين‌رو، وي تمناي تخفيف در مقدار خراج آنان دارد (ورق 40- 235).
حاصل آنكه، دوره سلجوقيان بزرگ، هم از جهت جنبه عملي و هم از لحاظ جنبه نظري مسأله زمينداري در ايران، يكي از ادوار مهم تاريخ ايران به‌شمار مي‌رود، در اين دوره شريعت اسلامي را به مقياس وسيع با اوضاع و احوال جديد وفق دادند و هرجا كه ديدند جمع ميان اين دو ميسور نيست، شريعت را به عقب راندند. پس از غلبه اسلام يك طبقه ممتاز از ايرانيان ساكن ممالك مغلوب، مفهوم حكومت مطلقه سلطنتي را، كه در ايران قبل از اسلام رواج داشت، زنده نگاه داشتند. (قطعا بر اثر نفوذ شريعت اسلام اندك تغييري در آن راه يافت.) پس از ظهور سلجوقيان، اين مفهوم حكومت مطلقه پادشاهي با مفهوم حكومت «خان» فرمانروا يعني خاني كه به سلطنت رسيده بود، درهم آميخت، چنين خاني نه‌تنها نظرا «فرمانرواي مردم به‌شمار مي‌رفت، بلكه از حقوق مالكيت سرزميني كه بر آن حكومت داشت برخوردار بود. اين حق و حقوقي كه مقام سلطنت براي خود قائل بوده گاه با روش و اصول انسانيتري اعمال مي‌شده و گاهي عمال سلطان به مردم ستم مي‌كردند. يكي از كانونهاي ظلم و ستمگري منطقه نفوذ سلاجقه كرمان است.» «1»
بقول نويسنده كتاب سلجوقيان و غزنويان در كرمان، در هر سال رعيت بيچاره وام مي- كردند يا خان‌ومان مي‌فروختند و تخم غله از طبس و ديگر جانب مي‌خريدند و مي‌كاشتند، و ديگري مي‌درود و ديگري مي‌خورد. «2»
افضل الدين كرماني از دوام جنگهاي فئودالي در سرزمين كرمان و زيانهاي فراواني كه از اين رهگذر به مردم وارد آمده است شكايت مي‌كند، و ضمن قصيده‌اي مي‌گويد:
لشكر ضحاك تا در شهر كرمان خيمه زدچتر افريدون عدل از خاك كرمان برگذشت
از دوام بيم شد بام قصورش جاي بوم‌تا هماي عافيت پريد و زين در درگذشت
روز راحت را در اين تاريخ شد، خوش گفته‌ايم‌بس كه غارت را به ما، هر روز و شب لشكر گذشت نويسنده عقد العلي، وضع اجتماعي مردم كرمان را در عهد سلاجقه چنين توصيف مي‌كند:
______________________________
(1). همان، ص 162- 150 (به اختصار).
(2). محمد بن ابراهيم آصفي هروي، به كوشش دكتر باستاني پاريزي، ص 57.
ص: 114
«در اين بيست سال، روايح راحت به مشام رعيت نرسيد ... هر سالي محاصره و قحطي كه در آن خلقي بسيار هلاك مي‌شدند ... در اين مدت، به كرمان رسم تأديب به چوب و حبس قلاع در باقي نهادند (يعني فراموش شد) و زلت قدم را به اراقت دم مقابل داشتند و به كمتر جرمي مسلماني را هلاك كردند ... زمام امور به‌دست نااهلان مي‌دادند ... ترتيب اسباب جهانداري از دست ملوك بيرون شد، و هر تركي قبايي نو مي‌يافت تمناي اتابكي و خيال دادبگي مي‌كرد و هر تركي بقال بچه و قصاب بچه را وكيل خويش كرد و به ديوان پادشاه فرستاد ... و از آن، وهن ملك و ضعف كار زيادت مي‌شد ... عرضه ولايت تنگتر مي‌گشت. دست تعدي در رعيت دراز مي‌كردند.» «1»
پس از حمله مغول ظلم و بيعدالتي فزوني گرفت. «حتي در زمان اتابك ابو بكر زنگي (71- 755)، كه خطه فارس نسبتا آباد بود، خراج اعم از «خمس» و «سود» «عشر» بنا- بر مساحت و تقويم زمين و محصولات و درخت آن وضع مي‌شد. با اينهمه چنين به‌نظر مي‌رسيد كه عمال حكومت كوشيده‌اند تا بر وسعت زمينهاي ديواني بيفزايند، اگرچه بر روي هم منكر مالكيت خصوصي نبوده‌اند. وزير ابو بكر زنگي يعني عماد الدين ميراثي ترتيب جديدي مقرر كرد كه معروف به قانون ميراثي است و در نتيجه املاك (املاك نفيسه و ضياع و عقار) اعيان و سادات و علما و قضات را در تصرف عمال ديواني درآورد، وي قضات «شريعت» را مأمور كرد تا به قباله‌هاي املاك بنگرند و تنها مالكيت املاكي را تأييد كنند كه پنجاه سال در تصرف صاحبانشان بوده و هر ملكي را كه كمتر از 50 سال در تصرف كسي بوده است به ضبط ديوان درآوردند.» «2»
در دوره‌هاي بحراني و پرجنگ و جدال، كشاورزان با مصائب و مشكلات بيشتري روبرو بودند. در تاريخ سلاجقه كرمان، دوران حكومت بهرامشاه بدترين دوره‌هاست. «... در اين بيست سال، به كرمان، روايح راحت به مشام رعيت نرسيده و هر سالي محاصره و قحطي بود كه در آن خلقي بسيار هلاك مي‌شدند. در كرمان مردي ظريف بود او را سيف الجيوش گفتندي، روزي گفت: در عهد ما هر خوشه گندم كه مي‌آيد پرچمي با خود مي‌آورد.» «3» به قول عقد العلي، «در اين ايام، ديگر تأديب با چوب و حبس در قلاع كافي نبود بلكه «زلت قدم را به اراقت دم مقابل داشتند و به كمتر جرمي، مسلماني را هلاك مي‌كردند. زمام امور به دست نااهلان دادند ... در اين عهد هركس كه ناخداي ترستر و بر ايذاء خلق دليرتر، وزارت را معين مي‌شود. مشاورت علما مهمل گذاشته ... اهل بصيرت، دانستند كه نبض اين ملك ساقط است و نجم اين دولت هابط (ص 15)» «4»
«در دوره قرون وسطي، مخصوصا در جريان جنگهاي سلاطين و فئودالها با يكديگر، اكثر اوقات مال و جان كشاورزان در معرض خطر قرار مي‌گرفت؛ چنانكه يك‌بار در عهد سلطان طغرل بن ارسلان، سپاهيان او در مزارع مردم «خوار» پراكنده و به خرابي و چرا مشغول شدند.
______________________________
(1). افضل كرماني، ص 11، (به اختصار).
(2). ميرزا حسن فسائي، فارسنامه ناصري، ج 2، ص 21 (به نقل از: مالك و زارع در ايران، ص 162 پانويس).
(3 و 4). به نقل از: سلجوقيان و غزنويان در كرمان، ص 203 به بعد.
ص: 115
كشاورزان براي جلوگيري از اين وضع دست توسل به دامان جلال خواري، كه شاعر و واعظي محبوب و محلي بود، دراز كردند و از وي كمك خواستند، و سرانجام به حضور سلطان راه يافتند.
جلال كه شاعري خوش قريحه نيز بود في البديهه شعري سرود و از جمله خطاب به سلطان چنين گفت:
گَردِ ستور تو كه چو مورند و چون ملخ‌بر خوشه‌ها و دانه دهقان نشسته است
باران عدل‌بار كه اين خاك سالهاست‌تا بر اميد وعده باران نشسته است سلطان را خوش آمد و دستور داد تا دست تعرض لشكريان از مزارع كوتاه شود. اين داستان با اندك اختلافي در لباب الالباب، ج 1، ص 277 نيز آمده، ولي آنجا به‌جاي طغرل سوم سلجوقي، سلطان علاء الدين تكش خوارزمشاه را نام برده‌اند، و ظاهرا همين هم بايد صحيح باشد ...» «1»

عقيده متفكرين و صاحبنظران نسبت به كشاورزان‌

با اينكه طبق نظريات مذهبي و اخلاقي، كشاورزان و عامه مردم امانت خدا هستند، و سلاطين و خداوندان قدرت بايد در حفظ حقوق آنها كوشا باشند، عملا در تمام دوران بعد از اسلام، جز تني چند از سلاطين و زورمندان، هيچ‌يك از مسئولين امور كماهوحقه، به رعايت حال اين طبقه وسيع توجه و عنايت شاياني نكرده و هميشه مال و جان و حقوق انساني آنان مورد تجاوز و دستبرد قرار گرفته است.
در ترجمه تاريخ طبري در ذكر خطبه منوچهر، پس از مقدمه‌اي از خصال «كمال مطلوب» يك پادشاه سخن مي‌گويد از جمله مي‌نويسد: «يك پادشاه دادگستر واقعي بايد نعمتهاي جهاني را فقط براي خود نخواهد بلكه با حسن‌نيت و سعه‌صدر همه افراد اجتماع را در خوشيها و خوراكها و پوشاكها شريك و سهيم خود گرداند ... بايد هر چيزي كه ملك را بود از نعمت و خواسته و فراخي، رعيت را همچنان بدهد ... مگر آنچه كه ملك را باشد خاص و رعيت را آن به كار نيايد ... اما آن چيز كه همه خلق را به كار آيد نبايد خاص خويش دارد و خلق را از آن بازدارد چنانكه گويد فلان طعام را مخوريد تا من خورم ... اگر كسي از رعيت پيش ملك تظلم كند ملك آن ستم از وي بازدارد، و اگر چيزي ستده باشد بقهر بفرمايد تا باز دهد. اگر آن عمل- دار، ندارد ملك از خاصه خود بدهد و آن عامل را ادب كند تا چنان نكند ...» «2» در جاي ديگر به كارداران و اولياي امور اندرزهاي عالي و عميق مي‌دهد و مي‌گويد «شما كار دارانيد، برين رعيت داد كنيد و ستم نكنيد كه اين رعيت سبب خورش و طعام و شراب من است و شما هرگاه كه داد كنيد اين رعيت جهان را آبادان دارند و خراج من زودتر حاصل شود و روزيها بيشتر به سپاه برسد، و هرگاه كه بيداد و ستم كنيد رعيت دست از آباداني بدارد و جهان ويران شود و خراج من ناچيز مي‌شود. زينهار اين رعيت را نگاهداريد و هر آنجا كه اندر جهان آباداني بايد كردن ... نفقه از بيت المال زود بدهيد و آباداني كنيد ... اگر ندارند از بيت المال من ايشان را وام دهيد تا آن آباداني كرده شود. به وقت غله آن وام از غله ستانيد و اگر آن وام يك سال نتواند داد به دو سال و سه سال بازستانيد؛ هر سال چهار يكي يا سه يكي يا نيمي، چندانكه برايشان پديد نيايد
______________________________
(1 و 2). تلخيص از: مجله يادگار، سال چهارم، شماره نهم و دهم، ص 84.
ص: 116
و حال ايشان تباه نشود.» «1»
همين مطالب، اندكي مشروحتر، در تاريخ الرسل و الملوك (يعني در اصل كتاب طبري) موجود است. در اين كتاب گرانقدر پس از مقدمه‌اي از قول منوچهر مي‌خوانيم:
«... حق رعيت بر پادشاه آن است كه درباره ايشان مهرباني كند و امور آنان را به عدالت تمشيت دهد، و آنان را به كاري كه طاقت ندارند وادار نسازد، و هرگاه دچار بلاي آسماني يا زميني شوند، كه موجب نقصان غله و كمي حاصل گردد، خراجي را كه از آنان مي‌گرفتند تخفيف يا تقليل بدهد يا بكلي ببخشد. و هر وقت گرفتار مصيبتي گردند ... خسارتشان را جبران نمايد ...» «2»
در كتاب غرر سير الملوك نيز به مطالبي كه مربوط به كشاورزان است برمي‌خوريم: «آنجا كه پادشاه ستم كند آبادي پديد نيايد. شهريار دادگر به از پرباراني است. شير درنده از شاه ستمگر بهتر است و شاه ستم‌پيشه از آشوبي كه دوام يابد بهتر ... خراج ستون كشور است كه باداد افزايش گيرد و از ستم كاهش.» «3»
مردم استخر از نيامدن باران شكايتي به دست اردشير دادند، زير آن نوشت اگر آسمان از باريدن بخل ورزيده ابر ما خواهد باريد. فرمان داديم شكست شما را جبران و بينوايان را با برگ و نوا كنند. «4»
در كتاب مروج الذهب مسعودي در ضمن توصيف پادشاهي پسر بهرام به روش «اقطاع» و عواقب شوم آن اشاره شده كه قابل توجه و شايان نقل است: «... چون نوبت حكومت به پسر رسيد، وضع مملكت رو به خرابي نهاده وي به خدمتگزاران و اطرافيان خود تيولها داد و در نتيجه املاك از آبادكنندگان تهي شد. روزي موبدي از سر خيرخواهي به شاه گفت: «اي پادشاه، تو املاك را از صاحبان و آبادكنندگانش، كه خراجگزار و ماليات بده بودند گرفتي و به اطرافيان و خدمه و مردم بيكار دادي كه به سود آني چشم دوختند و منفعت زود خواستند و آبادي و مآل بيني را، كه مايه اصلاح املاك بود، از نظر دور داشتند و بسبب تقرب پادشاه، در كار وصول ماليات ايشان سهل‌انگاري شد، و بار ديگر به ماليات‌دهندگان و آبادكنان املاك ستم روا داشتند تا جايي كه املاك را رها كردند و ازديار خويش برفتند و در املاك اهل نفوذ سكونت گزيدند؛ و آبادي كم شد و املاك خرابي گرفت و ماليات كاهش يافت و سپاه و رعيت تباه شد ...» چون شاه سخن موبدان بشنيد سه روز در همانجا كه بود مقام گرفت و وزيران و دبيران و ديوان‌داران را احضار كرد كه دفتر بياوردند؛ و املاك را از خاصان بگرفتند و به صاحبانش پس دادند و رسوم سابق را معمول داشتند و آبادي آغاز كردند ... زمين آباد شد، ولايت حاصل فراوان داد، مال بسيار به نزد خراجگيران فراهم آمد، و سپاه قوت گرفت و ملك به نظام آمد ...» «5»
همچنين در پندنامه امير سبكتكين به فرزندش، به مواردي برمي‌خوريم كه به رعايت احوال كشاورزان مربوط است؛ از جمله مي‌گويد: «هركسي كه مال بي‌وجه از رعايا بستاند، مال
______________________________
(1). ابو علي بلعمي، ترجمه تاريخ طبري، به اهتمام دكتر محمد جواد مشكور، ص 39 به بعد (به اختصار).
(2). تاريخ الرسل و الملوك، پيشين، ص 52 به بعد (به اختصار).
(3 و 4). ص 484.
(5). ج 1، 248 (به اختصار).
ص: 117
عنقريب وبال او باشد؛ رعايا گنج پادشاهند، چون گنج تهي باشد گنج به چه كار آيد؟ و نيز نمي‌گويم كه چنان نرم‌شو كه مال حق از رعايا نستاني ... هركه را حقي واجب باشد بلطف از وي بستاني ...» «1» خيام در نوروزنامه ضمن توصيف آيين مملكتداري شهرياران دادگستر، مي‌گويد كه در عهد آنان «... دستهاي تطاول كوتاه بودي و عمال بر هيچكس ستم نيارستندي كردن و يك درم از كس بناحق نتوانستندي ستدن، و غلامان بيرون از قانون قرار و قاعده هيچ از رعايا نيارستندي خواست، و خواسته و زن فرزند مردمان در امن و حفظ بودي، و هركس به كار و كسب خود مشغول بودند از بيم پادشاه.» «2»
در مرصاد العباد شيخ نجم الدين رازي، درباره وظايف وزير چنين آمده است: «و ديگر براستي وزير با امرا و اعيان و رعيت و اجناد بدان وجه باشد كه بر اموال ايشان مشفق بود و پيوسته بر غمخوارگي و تيمار ايشان مشغول باشد؛ چنانكه سازوبرگ و آلت و عدت رعيت فراهم آورد و احشام آنها را با برگ و نوا مرفه الحال نمايد و برايشان باري گران ننهد؛ و اين معني براستي آنوقت دست دهد كه وزير در عمارت و زراعت ولايت كوشد، و در نهاد او آفت حرص جمع مال پديد نيايد، ظلم و بدعت نهادن آغاز نكند و جامه و وظيفه لشكريان را در نقصان نيندازد، كه هم رعيت خراب شود و هم اجناد بي‌برگ مانند. خرابي رعيت خرابي ولايت خواهد بود ... پس بايد وزير براستي در بند آباداني ولايت و رعيت و اشراف و اجناد و احشام بوده باشد.» «3»
دكتر لمتون مي‌نويسد:
با اينهمه انكار نمي‌توان كرد كه اين نظر اخلاقي بمرور دهور بيش‌ازپيش به‌دست فراموشي سپرده مي‌شد و يگانه موقع يا مهمترين موقعي كه يك تن روستايي با دستگاه حكومت ارتباط پيدا مي‌كرد هنگامي بود كه سروكار او با مأمور خراج مي‌افتاد، و ديوانيان بيشتر به چشم ماليات‌دهنده به دهقان مي‌نگريستند.
در فرمانهايي كه بعنوان مأموران حكومت يا ديگران صادر شده است پندهايي در باره نيكرفتاري با مردم ديده مي‌شود، و در فرمانهاي قبل از مغول، كرارا سخن از اين رفته است كه دهقانان ودايع الهي‌اند. اما گذشته از اين مواعظ زاهدانه جنبه عملي مطلب نيز رها نشده و در آن واحد گفته‌اند كه وجود روستاييان فقير و بينوا موجب تنزل ميزان ماليات و سرانجام انحطاط مملكت خواهد شد. «4»
در مرصاد العباد در فصل مربوط به «سلوك رؤسا و دهاقين و مزارعان» در پيرامون وظايف مالكين و كشاورزان و طرز رفتار هريك مطالبي هست كه به ذكر جمله‌اي چند از آن قناعت مي‌كنيم:
«رؤسا و دهاقيني كه مال و ملك دارند و محتاج مزارعان و شاگردان و مباشران و
______________________________
(1). سعيد نفيسي، در پيرامون تاريخ بيهقي، ج 1، ص 248 (به اختصار).
(2). نوروزنامه، تصحيح مجتبي مينوي، ص 17 به بعد.
(3). چاپ تهران، ص 268 (به نقل از: مالك و زارع در ايران، ص 17 پانويس).
(4). مالك و زارع در ايران، پيشين، ص 18.
ص: 118
مزدوران باشند تا از بهر آنها به زراعت و عمارت مشغول باشند، شرايط و آداب ايشان آن است كه اول به مال و ملك خويش مغرور نشوند و دل به آن ننهند و در دست خود رعايت و امانت شناسند ... بايد كه بر مزارع و مباشر و شاگرد و مزدور هيچ حيف نكند و مزد و نصيب ايشان تمام رساند ... بزرگان گفته‌اند بر يك لقمه نان، تا پخته شود، سيصد و شصت كس كار مي‌كنند از كارنده و درونده و درودگر و آهنگر و ديگر حرفتها ...
طايفه دوم مباشران و كدخدايان و نمايندگان. بايد اينها ميان رعيت سويت نگاه دارند و جانب قوي بر ضعيف ترجيح ننهند و رشوت نستانند و يار حق باشند و تقويت دين و اهل دين كنند و رعايا را آسوده و مرفه دارند و در دفع ظلم از ايشان جد بليغ نمايند و از مال و ملك رعيت طمع بريده دارند و كوته‌دست و قانع باشند و زندگي به صلاح كنند ... و مفسدان را ماليده دارند ...
و يقين شناسند كه هرچه امروز بر ايشان و بر رعيت مي‌رود جمله از ايشان پرسند: «كلكم راع و كلكم مسؤول عن رعيته» رعيت را به زبان خوش استمالت نمايند ...
طايفه سوم مزارعان و مزدورانند كه در ملك ديگران برزيگري دارند و بايد امانت و ديانت به‌جاي آرند و از خيانت و تصرفات فاسده اجتناب كنند و شفقت دريغ ندارند و در غيبت و حضور مالكان و مباشران و كدخدايان و دهقانان راستي و پاكي ورزند، و در حفظ مال و ملك ايشان بكوشند و در عمارت و زراعت جد بليغ نمايند و بر چهارپايان ظلم نكنند و بار گران ننهند و كار بسيار نفرمايند و بسيار نزنند؛ و هرچه بر ايشان رود زيادت از توسع ايشان، حق تعالي فردا بازخواست كند و انصاف بستاند و انتقام بكشد.» «1»
به نظر دكتر لمتون:
نظريه شيخ نجم الدين مشتمل بر بسياري از بهترين نظرياتي است كه در تمدن اسلام قرون وسطي وجود داشته و يك منظره از اجتماعي را نشان مي‌دهد كه مي‌توان گاه‌گاه در روزگار قديم و دوران متأخر سراغ كرد. با اينهمه طرز فكر او نسبت به كشاورزي و كساني كه به اين كار اشتغال دارند طرز فكر اكثريت مردم نبوده است. در آن ايام، غالبا دو چيز مايه اختناق اين فكر مي‌شد: يكي عقيده كساني كه زمين را منبع عوايد مي‌پنداشتند و ديگر عقيده كساني كه در مورد جامعه قائل به درجات و طبقات بودند و دهقان را فقط و فقط مولد خوراك ساير طبقات مي‌دانستند. كساني كه قائل به نظر اول بودند مي‌پنداشتند كه فقط با صلاح‌انديشي مي‌توان بهره كشيدن از زمين و زارع را محدود كرد؛ زيرا استثمار اگر از حد معيني بگذرد موجب ويراني زمين و پراكندگي دهقانان مي‌شود. اين فكر تا حدي موجب حمايت از كشاورزان مي‌شد اما رفته‌رفته كه واگذاري اراضي براي مدتي كوتاه به اين و آن، و همچنين خريد مناصب و مقامات مرسوم شد، اين نظر بطور كلي بي‌اثر ماند.
و اما كساني كه قائل به درجات و طبقات اجتماعي بودند منتهاي مراتب چنين
______________________________
(1). ص 294 به بعد (به نقل از: مالك و زارع در ايران، ص 27- 26).
ص: 119
مي‌انديشيدند كه هر فرد بايد داراي كاري باشد كه بيش از ساير كارها استعداد آن‌را دارد. ولي همين افراد در عمل بيشتر متوجه اين نكته بودند كه دهقانان تنها وظايف خود را بايد انجام دهند و ديگر هيچ حقي براي آنان قائل نبودند:
زيرا مي‌ترسيدند كه مبادا در غير اين صورت، سلسله درجات اجتماعي از هم گسيخته شود.
اين نظر موجب تقويت افكار و تمايلات كساني بود كه در ايران قبل از اسلام، طالب بقاي وضع اجتماعي موجود بودند، و اين تمايلات و افكار همان است كه تا امروز با اندك تغييري باقي‌مانده است. «1»
در التوسل الي الترسل سندي هست كه اين نظر را با اندكي صراحت مطرح مي‌كند.
سند مورد بحث، فرماني است كه به نام معمار خوارزم صادر شده است، و متعلق به نيمه دوم قرن ششم هجري (قرن دوازدهم ميلادي) است. ديباچه فرمان به شرح زير است:
«جهانداري را مبادي و مقدمات بسيار است و شهرياري را مصالح و مهمات بيشمار ... اصل معظمتر و ركن محكمتر از اصول و اركان پادشاهي ... عمارت و آباداني و زراعت و دهقاني ولايت است كه: «التمسوا الرزق في خبايا الارض»؛ چه كه مصالح جهانباني به عمارت و آباداني مضبوط شود و شرايط مملكت به روابط دهقنت مربوط باشد: «لا ملك الا بالرجال و لا رجال الا بالمال و لا مال الا بالعماره» و اگر در عمارت و آباداني اهمال و فتور رود، در اموال ديواني نقصاني و قصوري پيدا آيد. و چون عرصه ديوان تنگي گرفت و وجوه دخل نقصان پذيرفت، مصارف اخراجات روي در حجاب تعذر كشد و مواجب به واجب خدم و حشم نرسد و موجب اختلال آراء و انفاس اهوا شود، و فتور به صدق نيت خدمتگاران، و كدورت به صفا ... راه يابد و انديشه تفرق در دلها جاي گيرد. و اگر تدارك آن فرموده نشود ... العياذ باللّه، عقد پادشاهي واهي گردد و قاعده مملكت انهدام پذيرد ...» «2»
پس از يك نصيحت كلي به گيرنده فرمان مبني بر اينكه بايد به شيوه پدرش (كه پيش از او داراي اين مقام بوده است) رفتار كند و طريق صداقت بپيمايد، نويسنده فرمان، به سخنان خود چنين ادامه مي‌دهد: «و ميان توفير ديوان و ترفيه رعايا جمع گرداند بلكه رعايت جانب رعيت اولي داند، كه چون رعيت معمور باشد و رغبت ايشان در دهقنت موفور، مال ديواني بتمامي با ذخيره نيكونامي حاصل آيد ... و با مردمان و رعايا علي العموم، و عمال و متصرفان و دهاقين و كاركنان، بتخصيص، طريق مجاملت و حسن معاملت برزد؛ كه حرمت اين جهان با تبعه بدنامي چيزي نيرزد. و همگنان را به حسن رعايت عنايت خويش مستظهر دارد و به زراعت و عمارت و امتثال حكم خود متوفر؛ و هركه از اعمال اثر تخيّر در خدمت فرا نمايد و در عمارت و آباداني بيفزايد او را به زيادت شفقت و برتبت و اهتمام و تقويت خويش مخصوص گرداند ... تا او را به مزيد انعام و اكرام از ابناء جنس مميز گردانيم ... و آنكه
______________________________
(1). مالك و زارع در ايران، پيشين، ص 30- 29.
(2). ص 11- 110 (به نقل از: مالك و زارع در ايران، ص 20- 19).
ص: 120
شرايط عمارت و زراعت و جدوجهد فرو گذارد و بدبختي او را بر اهمال و اغفال دارد ... آنچه شمس الدين از تنديب و تأديب او به خويشتن تواند بطريقي كه داند بتقديم رساند. و اگر بملامت و تنبيه از ضلالت و تقصير منزجر نشود ... به ديوان اعلي باز نمايد ... تا ديگري را كه برخلاف او رود .. نصب فرماييم ...» «1»
در سياستنامه خواجه نظام الملك به مطلبي برمي‌خوريم كه اندكي شبيه به اين طرز فكر است. خواجه اصرار دارد كه بايد در انتخاب عمال خراج دقت كرد. و سفارش مي‌كند كه ايشان بايد با رعيت مدارا كنند.
عمال را كه عملي دهند ايشان را وصيت كردن بايد تا با خلق خداي نيكو زيند، و از ايشان جز مال حق نستانند؛ و آن نيز به مدارا و مجاملت طلب كنند. و تا ايشان را دست به ارتفاعي نرسد آن مال را نخواهند؛ كه چون پيش از وقت خواهند، رعايا را رنج رسد و درم‌گانه ارتفاعي كه خواهد رسيدن، به نيم‌درم بفروشند از ضرورت، و در آن، مستأصل و آواره شوند. و اگر كسي از رعيت درماند و به گاو و تخم حاجتمند گردد، او را وام دهند و سبكبار دارند تا بر جاي بماند و از خانه خويش به غربت نيفتد. «2»
نظام الملك در ص 119 كتاب خود، مي‌گويد اگر خللي در كار كشاورزي و كشاورزان روي نمود بايد بيدرنگ به تحقيق پرداخت و ريشه فساد و انحطاط را دريافت و در مقام جبران برآمد.
و به نظر لمبتون: عامل اصلي و محرك واقعي نظام الملك در اين اندرزها اين است كه خللي در اركان سلطنت راه نيابد و بسط و تعميم كشاورزي در دهات، موجب وصول مالياتها، و آباداني مملكت گردد. به‌نظر نظام الملك خداوندان پول و زور براي تأمين مصالح اينجهاني و آنجهاني بايد در فعاليتهاي عمراني شركت جويند و از بذل مال در اين راهها دريغ نورزند.
... و ديگر آنچه به عمارت جهاني پيوندد؛ از بيرون آوردن كاريزها و كندن جويها و پلها كردن بر گذر آبهاي عظيم و آبادان كردن ديهها و مزارع و برآوردن حصارها و ساختن شهرها و پي‌افكندن بناهاي رفيع به‌جاي آرد، و بر شاهراهها رباطها فرمايد و مدارس از جهت طلاب علمان؛ تا از كردن آن، نام نيك هميشه او را بماند و ثواب آن مصالح بدان جهان او را حاصل شود و دعوات بخير او را پيوسته شود ... «3»
در ميان كتابهايي كه براي تعليم و تربيت طبقه ممتاز نوشته شده است، نظريات مؤلف قابوسنامه در مورد كشاورزان قابل نقل است:
... سپاه را نگاه‌دار و بر رعيت مسلط مكن. همچنانك مصلحت لشكر نگاه‌داري، مصلحت رعيت نيز نگاه‌دار؛ از بهر آنكه پادشاه چون آفتاب است، نشايد كه بر يكي تابد و بر يكي نتابد. و نيز رعيت به عدل توان داشت، و رعيت از عدل آبادان
______________________________
(1). ص 11- 110 (به نقل از: مالك و زارع در ايران، ص 20- 19).
(2). چاپ شفر، ص 18 (به نقل از: همان مأخذ، ص 20).
(3). همان. ص 119.
ص: 121
باشد؛ كه دخل از رعيت حاصل مي‌شود. پس بيداد را در مملكت راه مده، كه خانه ملكان از داد بر جاي باشد و قديم گردد، و خانه بيدادگران زود نيست شود؛ از بهر آنكه داد آباداني بود و بيداد ويراني. «1»
مؤلف قابوسنامه در موارد ديگر به فرزند خود اندرز مي‌دهد كه پيوسته كوشا باشد و از «عمارت كردن ضياع و عقار» نياسايد.
نظام الملك در فصل دهم سياستنامه مي‌گويد: «واجب است پادشاه را از احوال رعيت و لشكر و دور و نزديك خويش پرسيدن و اندك و بسيار آنچ رود، دانستن. و اگر نه چنين كند، عيب باشد و بر غفلت و ستمكاري حمل كنند و گويند فساد و دست‌درازي كه در مملكت مي‌رود يا پادشاه مي‌داند يا نمي‌داند. اگر مي‌داند و آن را تدارك و منع نمي‌كند آن است كه همچو ايشان ظالم است و به ظلم رضا داده است؛ و اگر نمي‌داند بس غافل است و كم‌دان ...»
غزالي در كتاب نصيحة الملوك براي آنكه تاحدي از مظالم حكام و فرمانروايان جلوگيري شود پيشنهاد مي‌كند كه سلطان «آسان حجاب» باشد؛ يعني ارباب رجوع و متظلمان را به حضور خود بپذيرد. هرگاه رعيت دانست كه پادشاه آسان حجاب است (يعني بحرف مردم رسيدگي مي‌كند) عمال ستم نتوانند كرد به رعيت، و نه رعيت بر يكديگر؛ و به آساني حجاب از همه كارها آگاه بود. غزالي از شهرياران دادگر قبل از اسلام به نيكي ياد مي‌كند، مي‌گويد:
«كوشش اين پادشاهان به آباداني جهان بود؛ از بهر آنك دانستند كه هرچند آباداني بيشتر، ولايت ايشان بيشتر، و رعيت به انبوه‌تر. و نيز دانستند كه حكيمان راست گفتند كه دين به پادشاهي، و پادشاهي با سپاه و سپاه به خواسته، و خواسته به آباداني و آباداني به عدل استوار است.» «2»
به نظر غزالي، ويراني و زوال ملك از يك طرف بعلت ضعف ملوك و از طرف ديگر، به سبب ظلم آنان پديد مي‌آيد؛ و در هر حال، اين امر موجب بينوايي و تنگدستي كشاورزان مي‌شود وي همچنين پادشاهان را از تحميل هرگونه- ماليات غيرمنصفانه بر مردم بر حذر مي‌دارد و مي‌گويد كه اين كار بدان ماند كه «كسي بنيان ديوار بكند، تر و هنوز خشك ناشده سر ديوار برنهد؛ نه سر ماند و نه بن؛ شاهان و وزيران و كدخدايان بايد ماليات را در موقع مناسب و از طريق مناسب و بمقتضاي مصالح مملكت، مطالبه كنند و از بينوايان چيزي نستانند، و شاهان و وزيران و كدخدايان ... مكلف به حفظ منافع رعايا شوند و سود آنان را سود خود بدانند تا بدينگونه در دنيا نام نيكو و در آخرت، آمرزش و خشنودي پروردگار را به دست آورند.» غزالي در كيمياي سعادت خطاب به ارباب قدرت و سلاطين مي‌گويد: «در هر واقعه و پيشامد چنين انگارد كه او رعيت و ديگري والي است. هرچه خود را نپسندد هيچ مسلمان را نپسندد، ارباب حاجات را بر درگاه خود منتظر نگذارد ... هر ظلم كه از عامل سلطان برود و خاموش باشد اين ظلم وي كرده باشد.» «3»
______________________________
(1). چاپ سعيد نفيسي، ص 171 (به نقل از: همان مأخذ، ص 22- 21).
(2). نصيحة الملوك، چاپ جلال همايي، ص 48.
(3). متون، ص 23 به بعد.
ص: 122
عنصر المعالي كيكاوس بن اسكندر در باب «چهل و سيم در آيين دهقاني» مي‌نويسد:
«اگر دهقان باشي وقت كار دهقاني شناسنده باش؛ هرچيزي كه بكاري مگذار كه از وقت خويش بگذرد، كه اگر ده روز پيش از وقت كاري، به كه ده روز پس، و آلت كار و جفت ساخته و بسيجيده‌دار؛ گاوان نيك‌خر، و به علف نيكودار؛ چنان كن كه هميشه جفتي يا تايي گاو فضله و آسوده‌داري در رمه، تا اگر گاوي را از آن كار علتي اوفتد، اندر وقت از كارها باز نماني و وقت كشت از تو در نگذرد. و چون وقت كشت و درودن نباشد پيوسته از شكافتن زمين غافل مباش و تدبير كشت سال ديگر امسال همي‌كن ... چنان‌كن كه دايم به عمارت كردن مشغول باشي تا از دهقاني برخوردار باشي ...» «1»

حق رعيت:

نويسنده بحر الفوايد در بيان حق رعيت مي‌نويسد:
بدانكه رعيت عيال خدايند، و هركه رعيت را برنجاند خداي را آزرده است. روز قيامت ندا آيد: اي پادشاهان بدسيرت، توانگران را درويش كرديد و درويشان را ضايع كرديد؛ امروز حق مظلومان از شما بخواهيم. پيغامبر (ص) گفت، هركه كاري از كارهاي پادشاهان تقليد كند و در حجاب بنشيند و خداوندان حاجت را راه ندهد، خداي عز و جل رحمت خود را از روي محجوب كند ... «2»
در كتاب داستاني داراب‌نامه كه به قول استاد پروين گنابادي، «گزارنده داستانهاي كتاب گويي مي‌خواهد شيوه جهانداري كورش كبير را تجسم دهد و در حادثه‌ها قهرمانيها و دليريهاي حيرت‌انگيز ايرانيان را در همه‌جا با مهربانيها و صلحجوييها و كردارهاي شرافتمندانه نسبت به مغلوب توأم مي‌كند.» ملك داراب در طي نبرد، امراي ايراني را فرا مي‌خواند و به آنان مي‌گويد: «اين ديار يمن است و ملك ياغي است. در ميان ما حرب است، اما ما را با رعيت كاري نيست؛ بايد كه در لشكر جار اندازيد و حكم كنيد رعيت يمن را كسي زحمتي ندهد و در ولايت يمن كسي خرابي نكند؛ يك من جو و كاه بزور نستانند و هرچه لشكري را احتياج باشد به زر بخرند تا رعيت از ما بزحمت نباشد، و نام در يمن به ظالمي برنيايد كه پادشاهان را هيچ طاعتي وراي عدل نيست.» «3»

ارزش كشاورزي‌

«زماني مي‌گفتند كه «تمدن طفيلي مرد بيل به دست است.» اما ديگر مرد بيل به دست وجود ندارد. بيل به دست سابق، امروز كارگري است كه فرمان تراكتور را در دست دارد. كشاورزي نيز صنعت مي‌شود و ديري نخواهد كشيد كه كشاورزان ناگزير شوند ميان مستخدمي سرمايه‌داران يا مستخدمي دولت، يكي را برگزينند.» «4» به نظر ويل دورانت، «مسأله خوراك انسان و تهيه‌اش بنيان تمدن را تشكيل مي‌دهد. و كليسا و موزه هنر و تالار موسيقي و كتابخانه و دانشگاه همه روبناي تمدن هستند و بايد در پشت اين تأسيسات ظاهري، باطن كشتارگاه را ديد ...» «5» پيشينيان و اجداد ما نيز
______________________________
(1). قابوسنامه، پيشين، ص 240.
(2). بحر الفوائد، به اهتمام محمد تقي دانش‌پژوه ص 173.
(3). مولانا محمد بيغمي، دارابنامه، به اهتمام دكتر ذبيح الله صفا.
(4). ويل دورانت، اري‌يل دورانت، درسهاي تاريخي، ترجمه احمد بطحائي، ص 74.
(5). ويل دورانت، تاريخ تمدن، (مشرق زمين گاهواره تمدن)، كتاب اول، بخش اول، ترجمه احمد آرام، ص 13.
ص: 123
از ديرباز قوام و دوام زندگي را فرع تحصيل خوراك و پوشاك و اطفاي شهوت مي‌دانستند و زندگي مادي را تركيبي از حلق و دلق و جلق مي‌شمردند، و براي دوام حيات مادي، مردم را به فعاليتهاي كشاورزي تشويق مي‌كردند:
... ديگران نشاندند ما خورديم،ما بنشانيم ديگران بخورند «مرزبان‌نامه»
بكاشتند و بخورديم و كاشتيم و خورندچو بنگري همه برزيگران يكديگرند
ز باغي كه پيشنيان كاشتندپس آيندگان ميوه برداشتند
چو كشته شد از بهر ما چند چيزز بهر كسان ما بكاريم نيز - نظامي
شهريارا آن شنيدستي كه در روز شكارشاه كسري كرد سوي پير دهقاني گذر
پير دهقان جوزبن مي‌كشت، با وي گفت شاه‌نيستي گويي بتحقيق از فلاحت با خبر
جوزبن آخر نيارد كمتر از سي سال بارتو كجا يابي از او بر، روزگار خود مبر
گفت ما خورديم بر، از كشته‌هاي رفتگان‌هركه آيد گو بري او هم ز كشت ما بخور - ابن يمين
سخن صاحبنظران در پيرامون طبقه عظيم كشاورزان بسيار است از جمله اوحدي گويد:
به تو معمور داده‌اند اين ملك‌ز خرابي مهل كه گيرد كلك
... تا رُخ اين زمين نخاري توبجز از خاك و خس چه داري تو
همه اندر تراش چون تيشه‌كي بماند درخت در بيشه
گوشت دهقان به هر دو ماه خوردمرغ بريان چريك شاه خورد
دست دهقان چو چرم گشته ز كاردهخدا دست نرم برده كه آر
چه خوري تو ز دستواره اونظري كن به دستپاره او
دو سه درويش رفته در دره‌پي گوساله و بز و بره
شب فغاني كه گرگ ميش ببردروز آهي كه دزد خيش ببرد
تو پر از باد كرده پشم بروت‌كه كي آرد شبان پنير و قوروت
چند در قهر ديگران كوشي‌بهر خود شير ديگران دوشي - اوحدي
به نظر پطروشفسكي: «در آغاز قرن سيزدهم ميلادي (قرن هفتم هجري)، جامعه فئودالي ايران برروي هم طريق اعتلا را مي‌پيموده و جريان پيدايش مالكيت فئودالي زمين بسيار پيشرفت كرده بوده ولي بعد موقتا بر اثر هجوم لشكريان چنگيز خان و شكست و ادبار حاصل از آن، متوقف گشت ... در آغاز قرن سيزدهم، انشعابات وسيع شبكه آبياري روي‌زميني و زيرزميني؛ چيره‌دستي و آزمودگي زارعان، كه برغم آلات و ادوات كوچك زراعتي قادر بودند حاصل فراوان به دست آورند؛ وجود شهرهاي بزرگ فئودالي پررونق، كه جمعيت آن فشرده
ص: 124
بود و صنعتها و پيشه‌ها (بخصوص صنايع هنري) در آنها شكوفان و سرمايه بازرگاني كلان بوده و تجارت بسط داشته است (اعم از تجارت صادراتي و داخلي، از طريق شاهراههاي كاروانرو) جمله اين عوامل، گواه بر وجود گرايشهاي ترقيخواهانه در جامعه فئودالي ايران در آغاز قرن سيزدهم ميلادي است.
افزايش تضادهاي طبقاتي نيز در قرن دوازدهم و آغاز قرن سيزدهم، خود نموداري بطور كلي از جنبه ترقيخواهانه و تكامل جامعه بود ... در جامعه فئودالي ايران آن روز، دو گرايش متوازي سياسي وجود داشت؛ يكي گرايش به طرف تفرقه و پاشيدگي فئودالي و سازمان نظامي اقطاعي، و ديگر تمايل به تمركز دولت فئودالي و بسط شعب دستگاه بوروكراسي مركزي.
گروههاي ياد شده طبقات فئودال كشوري هم در گيرودار بودند، و بخاطر كسب قدرت و زمامداري، مبارزه مي‌كردند. در واقع، هريك مبين يكي از گرايشهاي فوق شمرده مي‌شد ... امپراتوري چنگيز خان با شركت فعال سران جامعه مغول، كه بصورت فئودال در آمده بودند، تأسيس شد. و بالضروره دولت جديد مي‌بايست مبين منافع سران مزبور باشد؛ و در نظر بزرگان صحرانشين جنگ دائم- جنگي كه ثمره آن فتح اراضي جديد و كسب غنايم بصورت اسبان جنگي و دام و اسلحه و منسوجات و طلا و نقره و استران و بردگان، از زن و مرد باشد- تا حدي بخشي از فعاليت توليدي ايشان به‌شمار مي‌رفته است.
... بطور كلي هجوم صحرانشينان فاتح به جامعه‌هاي متمدن و اسكان يافته قرون وسطايي، علي الرسم، با ويراني و غارت سرزمينهاي مفتوح همراه بود ... يكي از نتايج سوء تسخير ايران و ممالك مجاور آن توسط لشكريان چنگيز خان، همانا انحطاط و سقوط شبكه آبياري بود. ايران كشوري بود داراي زراعت واحه‌اي و آبياري مصنوعي، و شبكه وسيع آبياري روي‌زميني (جويها، نهرها، و جويبارهاي كوهستاني، و زيرزميني) چاه و كاريز يا قنات ...
در بعضي از نواحي ايران، قريب سه ماه از وقت روستاييان در سال، مصروف كار پرزحمت تنقيه و احياء و تعمير قنوات مي‌گشته است. بدين‌سبب، تنها تخريب مستقيم سدها و ديگر تأسيسات آبياري در امر آبياري در وضع عمومي كشاورزان كشور تأثير مرگباري نداشته بلكه ويراني كشور و خالي از سكنه‌شدن بخشهاي آن، و تقليل جمعيت، و عدم تكافوي كارگر نيز در اين رهگذر مؤثر بوده است.
لازم به اثبات نيست كه اين دو عامل تقليل شديد جمعيت و بالملازمه عدم كفايت عده كاركنان در روستا، و همچنين خرابي و ويراني تأسيسات آبياري، بخودي خود، موجب سقوط شديد زراعت گشته بود. به اين دو عامل بايد عدم تكافوي دامهاي كاري (براي امور زراعي) و بذر را اضافه كنيم. پس از احياي هرات، معلوم شد كه در آن واحه دام‌كاري به هيچ وجه يافت نمي‌شود، و اهالي بالضروره خود را به گاوآهن بستند و ناچار عده‌اي را براي به دست آوردن دام كاري به افغانستان گسيل داشتند.
يك عامل مهمتر ديگر كه موجب وقفه و انحطاط كشاورزي گشت، همانا سياست مالياتي بود كه نخست بوسيله اولين جانشينان خان بزرگ و بعد از ايشان، توسط ايلخانان اولوس هلاكوئي اعمال مي‌شد. اين سياست يكي از بيرحمانه‌ترين شكلهاي بهره‌كشي فئودالي
ص: 125
بود كه روستاييان را مرتبا فقير و فقيرتر مي‌كرد، و اسكان و احياي كشاورزي را از ميان مي‌برد كشاورزي ايران گرچه اندكي بعد، اعتلايي نسبي را حايز گشت ولي به سطح قبل از غلبه مغول نرسيد، و هرگز اثرات ضربه‌اي كه از حمله مغول بدان وارد آمده بود جبران نشد.
يك نتيجه ديگر فتح و غلبه مغول، تقويت دامداري صحرانشينان در ايران و آسياي ميانه بود. فلات ايران از دوران باستان، بسبب وجود مراتع عالي- زمستان در جلگه و تابستان در مرغزارهاي كوهستاني مرتفع- توجه صحرانشينان را جلب مي‌كرد. دامداري صحرا- نشينان از ديرزماني در ايران وجود داشت. يعني در زمان هخامنشيان و اشكانيان و ساسانيان معمول بود، و در آن زمان قبايل صحرانشين ايراني به اين‌گونه دامداري اشتغال داشتند.
بخش صحرانشيني كشاورزي ايران در قرن هفتم، بسبب نفوذ قبايل صحرانشين عرب- بدويان- و در قرنهاي يازدهم و دوازدهم، قبايل صحرانشين ترك: يعني غزان و خلجان و قپچاقيان، تقويت شد ... علي الرسم صحرانشينان مغول و ترك ايران در قرون وسطي از انتقال به زندگي ثابت و اشتغال به زراعت احتراز مي‌جستند، و بطوري كه مي‌دانيم، ياساي چنگيزي نيز انتقال به زندگي ثابت و سكونت در يك مكان را براي صحرانشينان منع كرده بود ... افزايش دامداري صحرانشيني و توسعه سطح مراتع در ايران قرن سيزدهم، يكي از علل عقب‌ماندن اقتصاد كشور بوده است. كشاورزي قديم و پربركت ايران، كه به چيره- دستي و آزمودگي روستاييان در امور زراعت و باغداري متكي بود، در بسياري از نواحي آن سرزمين، جاي خود را به دامداري صحرانشيني يا نيمه‌صحرانشيني داد. ولي صحبت تنها بر سر اين نبود، مهاجرت و نقل مكان صحرانشينان جريان تكامل جامعه فئودالي را براي مدتي مديد متوقف ساخت ... علاوه براين، هرقدر موفقيت ايلخانان در جنگها كمتر مي‌شده و دايره فتوحات و كشورگشايي تنگتر مي‌گشته، درآمد از راه غنايم جنگي نيز تقليل مي‌يافته، و اين تقليل حتي در زمان اباقا خان محسوس گشته بود. تقليل مقدار غنايم، باعث و محرك تشديد بهره‌كشي فئودالي از روستاييان گشت.
رئيس ايل و قبيله صحرانشين- اعم از مغول و ترك و كرد و يا عرب- پيشوا و رئيس گروه جنگي قبيله نيز بود، و در مقابل رعاياي كشاورز و ثابت و مقيد به زمين- زميني كه به ملكيت رئيس مزبور داده شده بود- نقش بهره‌كش فئودال را ايفا مي‌كرد، و بهره‌كشي اين خان صحرانشين، از استثمار فئودال عادي بيرحمانه‌تر بود، زيرا او مردي كوچ‌نشين و خانه- بدوش بود و اهتمامي براي حفظ زراعت در يك سطح معيني نداشت و اقدامي براي جلوگيري از انحطاط آن به عمل نمي‌آورد. بويژه در نخستين دهه‌هاي حكومت مغولان- در دهه‌هاي فتوحات بزرگ- فقر روزافزون و از هستي ساقطشدن روستاييان، در نظر مالك فئودالي و نظامي مغول و ترك در ايران، بيم‌آور و هراس‌انگيز نبود، زيرا فتوحات جديد، غنايم و زمينهاي تازه در اختيار وي مي‌گذاشت. و اگر درون قبيله صحرانشين، بهره‌كشي فئودالي از صحرانشينان عادي، توسط بزرگان، در تحت لفافه رسوم عهد پدرشاهي و بصورتي ملايم، اعمال مي‌شد، در عوض، همان بزرگان صحرانشين، در مقام استثمار از روستاييان ثابت و اسكان‌يافته سرزمينهاي مفتوح، به هيچ‌وجه مقيد به رسوم پدرشاهي نبوده و هيچگونه ملايمت و محدوديتي را رعايت
ص: 126
نمي‌كردند ... مالك فئودال مغول ... با زندگي صحرانشيني، ترك علاقه نمي‌كرد. وي از روستاهاي خود فقط بهره فئودالي را وصول مي‌كرد كه غالبا جنسي بود؛ از قبيل غله، آرد، ميوه، شراب، ابريشم خام. اين اجناس را در قرارگاه وي تحويل مي‌دادند. مالك فئودال و نظامي از خود زراعت نداشت و درآمدهاي خويش را بالتمام صرف خويشتن مي‌كرد و براي حرم خود، اطرافيان و ارضاي هوسها و لذات خود صرف مي‌نمود. و اين در صورتي بود كه سرمايه خويش را در بازرگاني كارواني و يا رباخواري به كار نمي‌انداخت. در منابع موجود، هيچ خبري حاكي از اينكه مالك فئودال و نظامي، كه از بزرگان صحرانشين بود، در كشاورزي پولي خرج كرده و يا در صدد توسعه آن برآمده باشد، ديده نمي‌شود. جنبه عقب‌ماندگي روابط توليدي فئودالي در ايران آن عهد، در اين پديده تجلي مي‌كند ...
در جامعه فئودالي عصر هلاكو خان بين طبقه فئودالها، چهار گروه عمده ديده مي‌شود:
1. اشراف نظامي صحرانشين كه بيشتر مغول و ترك و كرد بودند.
2. بزرگان غير صحرانشين و زميندار شهرستانها كه اكثرا ايراني بودند.
3. مستوفيان و منشيان و خلاصه بوروكراسي كشوري كه اينان نيز ايراني بودند.
4. روحانيان مسلمان.
دو گروه نخستين، گرايشهاي گريز از مركز داشتند و به ديگر سخن، هواخواه پاشيدگي تجزيه فئودالي بودند، ولي دو گروه اخير الذكر متمايل به مركزيت بوده و به عبارت ديگر، از فئوداليسم متمركز هواخواهي مي‌كردند. بنابه اظهار غازان خان، اميران، يعني سران و بزرگان نظامي و صحرانشين مغول و ترك، علنا خواهان غارت رعايا بودند. رشيد الدين مي‌نويسد كه سران لشكري مغول، روستايي ايراني را از خاك زير پاي خود كمتر مي‌دانستند. بموجب يكي از فرامين غازان خان، رعاياي سراسر مملكت بحدي آزرده و مرعوب شده بودند كه «اگر مگسي قادر مي‌بود چيزي از رعيت بگيرد، او حتي در مقابل مگس نيز قدرت مقاومت نداشت.» «1»
همين طبقه سودجو و غارتگر، براي اجراي نقشه‌هاي خود، از لاقيدترين نمايندگان كارمندان محلي ايراني، و همچنين از آنانكه مالياتهاي دولتي را به مقاطعه مي‌گرفتند، براي چپاول طبقه سوم (يعني رعايا) استفاده مي‌كردند- علاوه براين، در دولت هلاكو خان، جريان ديگري وجود داشت كه ظاهرا به عاقبت كار مي‌انديشيد و با چپاول نامحدود كشاورزان موافق نبود. اينان مي‌كوشيدند كه ميزان بهره فئودالي را تثبيت كنند، و رفاه روستايي را، كه بهره‌دهنده بود، از گزند مصون دارند، و در سطح معيني كه به نفع طبقه فئودال باشد متوقف سازند؛ و بارها، خود را بمنزله دوستان روستاييان معرفي مي‌كردند.» «2»
______________________________
(1). جامع التواريخ، نسخه استانبول، ورق 629 (به نقل از: كشاورزي و مناسبات ارضي در ايران عهد مغول، ج 1، ص 83).
(2). از «به نظر پطروشفسكي» تا اينجا خلاصه‌ايست از: كشاورزي و مناسبات ارضي در ايران عهد مغول، ترجمه كريم كشاورز، ص 82- 42 (به تناوب و اختصار).
ص: 127

تأثير حمله مغول در كشاورزي ايران‌

در نتيجه حمله مصيبت‌بار مغول، زندگي اقتصادي ايران و ديگر كشورهايي كه مورد اين هجوم قرار گرفتند، دچار عواقب شومي گرديد. به حكايت منابع موجود، شبكه‌هاي آبياري بكلي خراب شدند، عده نفوس سخت تقليل يافت، و دامهاي كاري از ميان رفتند، و قحطي و امراض ساري بروز كرد؛ و اين عوامل در وضع كشاورزي ايران منعكس گرديد. خراسان بيشتر و زودتر از ديگر نواحي زيان ديد.
به گفته نسوي پس از نخستين هجوم (620- 617 ه.) همه شهرها و قلاع خراسان بجز دژ «خرندر»، كه متعلق به نسوي بود، ويران شد. ولي تقريبا همه فرارياني كه به آن قلعه پناه برده بودند، بر اثر ابتلاء به بيماري ساري، جان سپردند. فاتحان، روستاييان را از روستاها گرد آورده به سوي شهر عمده ناحيه مي‌راندند و در آنجا ايشان را به قتل رسانيده يا به اسيري مي بردند، و جوانان نرينه را مجبور مي‌كردند در كارهاي محاصره بلاد شركت كنند و خندق بكنند و براي دستگاههاي سنگ‌انداز، سنگ بياورند و غيره.
بسياري از ساكنان، كه براي نجات خويشتن به كاريزها پناه برده بودند، در آن مجاري زيرزميني درگذشتند. همه‌جا صحنه‌هاي متشابهي تكرار مي‌شده؛ بطوري كه، به گفته نسوي، اگر به شرح وقايع پردازيم، بالاجبار، داستانهاي همانندي را نقل خواهيم كرد، و فقط نامهاي سرداراني كه به محاصره پرداخته بودند و اسامي نقاط محصور، تغيير خواهد كرد. طبق نوشته نسوي، فاتحان حتي ذيروحي را كه در نقاط مختلف مي‌زيستند راحت نگذاشتند و به‌هيچ- كس از ساكنان، رحم نكردند. و چنان وحشتي نفوس را فرا گرفته بود كه اسيران بيش از كساني كه در خانه‌هاي خود نشسته و چشم براه حوادث بودند، آرامش داشتند. «1» به گفته جويني، تولوي خان در ظرف دو سه ماه، نواحي و اطراف و اكناف خراسان را ويران و از سكنه خالي و مانند كف دست صاف كرد. «2»
سيفي الهروي در كتاب خويش. خاطرات سالخوردگان را درباره ويراني وحشت‌انگيزي كه در سراسر خراسان پس از هجوم مغول در (619- 617 ه.) به‌بار آمده بود، نقل مي‌كند:
سالخوردگان، سخنان شهود عيني را باز گفته به مؤلف اظهار داشته بودند كه در ناحيه هرات نه مردم باقي مانده نه گندم و نه آذوقه و نه پوشاك. «3»
شهود عيني مذكور مي‌گفتند كه: «خراسان خراب است و از اينجا (هرات) تا مازندران كسي را امكان سكونت و مجال توطن نيست. در اقليمي كه نيمي ازو جاي شيران و گرگان است و باقي خراب و ويران.» «4»
مؤلف باز همانجا چنين مي‌گويد: «از مولانا مرحوم خواجه ناصر الملة والدين جشتي طيب اللّه رمسه چنين- شنودم كه او گفت، از حدود بلخ تا حدود مغان يك سال پيوسته خلق
______________________________
(1). نسوي، ص 54- 52 (به نقل از: كشاورزي و مناسبات ارضي ...، ص 114).
(2). جويني، مجلد اول، ص 119 (به نقل از همان مأخذ، ص 114).
(3). تاريخ سيفي، ص 83 (به نقل از همان مأخذ، ص 114).
(4). همان، ص 84 (به نقل از همان مأخذ، 114).
ص: 128
گوشت آدمي و سگ و گربه مي‌خوردند؛ چه چنگيزيان جمله انبارها را سوخته بودند.» «1»
از اين داستان چنين برمي‌آيد كه در آن سال، گندم نكاشته بودند. مؤلف مزبور از قول سالخوردگان نقل مي‌كند كه شيخ احمد بن محمد قواس با هفت تن فراري ديگر، چهار ماه در كوههاي غور پنهان شده بودند. هر روز يك تن از آنان در پي طعمه مي‌رفت و هرچه به دستش مي‌آمد، اعم از آدمي و خر و سگ و شغال و موش و يا پرنده زنده يا لاشه، براي رفيقان مي‌برد. روزي پيرمردي كه بر خري سوار بود رسيد. او از پيرمرد خواست كه خر را بدهد و الا كشته خواهد شد. پيرمرد در عوض، كيسه‌اي زر به او عرضه داشت، ولي مورد قبول واقع نشد؛ زيرا كه با پول هيچ خوراكي به‌دست نمي‌آمد. «2»
«مؤلف باز همانجا خبر مي‌دهد كه پس از كشتار عمومي سال (619 ه.) فقط مشتي از كسان، كه اتفاقا جان به‌در بردند، باقي‌مانده بودند- 40 مرد از طبقات مختلف كه در ويرانه مسجدي سكني گزيدند. «3» و در روستاي حومه هرات هم عده نجات‌يافتگان بيش از صد نفر «4» نبود- مگر در «حايطي» كه يكي از امراي مغول قريب هزار نفر از اسيران را، كه مورد عفو قرار گفته بودند، گردآورده شرط كرده بود كه ايشان را آسوده گذارد و رعاياي او باشند.» «5»
سيفي به اتكاي خاطرات سالخوردگان، داستان عجيبي درباره شرايط زندگي آن چهل نفر جان به‌در برده، كه در ويرانه‌هاي هرات مي‌زيستند، نقل مي‌كند: اينان در طي سال اول، از لاشه‌هاي آدميان و حيوانات مرده تغذيه مي‌كردند و بعد، از حدود ويرانه‌ها در پي آذوقه بيرون مي‌آمدند و از راهزني نيز مضايقه نداشتند، ولي بااين‌حال، يافتن خوراكي در آن حوالي بسيار دشوار بود. بدين‌سبب، در سال دوم، به چهار گروه تقسيم شدند: گروهي در هرات باقي ماندند، و سه گروه ديگر، كه هريك مركب از ده نفر بود، براي دزدي به نواحي دوردست غرچستان (در بخش علياي رود مرغاب) و خواف و مرو رفتند. در غرچستان شبانه، پنجاه اسب از مغولان ربودند و به هرات آوردند. گروه ديگري نزديك مرو به كارواني حمله كرده و ده خروار غله به‌دست آورد. هراتيان سال دوم را با اين آذوقه گذرانيدند ... اين داستان نشان مي‌دهد كه شرق خراسان تا چه‌حد ويران و خراب شده بود؛ زيرا كه مشتي هراتيان فقط با دزدي و راهزني قادر بودند قوت يوميه خود را به‌دست آورند و حتي براي دزدي ناچار بودند از 150 تا 800 كيلومتر از هرات دور شوند و نزديكتر، چيزي يافت نمي‌شده. «6»
و چون بعد از چهارده سال، در سنه 634 ه. خان بزرگ، اوكتاي‌قاآن، فرمود تا هرات را احياء كنند و عده‌اي از اسيران (هزار نفر پيشه‌ور و نساج) را، كه بعد از تسخير هرات از آن شهر كوچانده بودند، بازگردانيدند، ديدند كه در پيرامون ويرانه‌هاي شهر، تقريبا نه- روستايي باقي‌مانده و نه‌دام كاري و «جويها انباشته است.» «7» و بدين‌سبب، نخستين ساكنان هرات احياء شده بناچار، بجاي گاو، گاوآهن مي‌كشيدند. قرار براين شده بود كه هر مرد ساكن هرات سه من گندم در 50 «كوتك» (واحد طول،) بكارد و از بر كه آبش دهد و به امر قوستاي،
______________________________
(1). همان، ص 87 (به نقل از همان مأخذ، ص 115).
(2). همان، ص 85 (از همان مأخذ ص 115).
(3). همان، ص 83 (از همان مأخذ، ص 115).
(4 و 5). همان، ص 183 و 182 (از همان مأخذ، ص 115).
(6). همان، ص 90- 89 (به نقل از همان مأخذ، ص 116).
(7). همان، ص 110 (از همان مأخذ، ص 116).
ص: 129
شحنه مغول: هنگام زرع از وضيع و شريف، دو دو جوغ مي‌كشيدند و ديگري ميعاد راست مي‌داشت و بدين نوع، زمين را شيار مي‌كردند و تخم مي‌پاشيدند و پنبه مي‌كاشتند. و چون ارتفاع انتفاع گرفتند و پنبه برداشتند، بيست مرد تناور راه‌رو را، كه در سرعت سيران بر طيران طيور مبادرت گرفتندي، هريك را با پشتواره بيست من پنبه به افغانستان فرستادند تا از آنجا ...
ادوات دهقنت آورند.
از اين گفته‌ها برمي‌آيد كه اسب و خر وجود نداشته و بارها را به دوش مي‌كشيدند.
همه ساكنان هرات در ظرف دوماه و نيم به اين كار اجباري (حشر) اشتغال داشتند ...
ويراني هرات، كه يكي از نواحي پرجمعيت و حاصلخيز خراسان بود و تخريب سراسر آن ايالت، يك عمل استثنايي نبود. جويني تقريبا همين مطالب را، بدون ذكر جزئياتي كه سيفي ذكر كرده، درباره واحه مرو نقل مي‌كند. بنابه گفته جويني، پس‌از آنكه مغولان سه‌بار (619- 618) به مرو هجوم كردند، زراعت و سدها و آب‌بندهاي رود مرغاب خراب شد، و غلات و دامها را بردند. «و در شهر و روستا صدكس نمانده بود و چندان مأكول كه آن چند معدود معلول را وافي باشد، نمانده ...» «2» ياقوت كه بيدرنگ پس از نخستين هجوم مغول (620- 617 ه.) به تحرير كتاب خويش پرداخته، درباره شهر نيشابور و حومه آن چنين مي‌گويد:
در سنه 617 هجري تاتار، لعنهم اللّه، خرابش كردند و هيچ ديواري برپا نگذاشتند.
و اكنون به من گفته‌اند كه جز تپه‌هاي لخت، كه از ديدن آنها حتي چشماني كه هرگز نگريسته‌اند مي‌گريند، و آتشهايي كه در قلبها خاموش شده بودند، برافروخته مي‌شوند «3»، چيزي باقي نمانده. و بعد مي‌گويد:
هركه در آنجا بود، كشتند (تاتارها) از خرد و كلان و زن و كودك. چنان خراب كردند كه با خاك يكسان شود، و روستاها را هم ويران ساختند. «4»
به گفته جويني، در شهر طوس حتي پنجاه خانه مسكون باقي نمانده بود و ساكنان آن خانه‌ها هم به بيغوله‌ها پناهنده شده بودند.
به گفته نويسنده ذيل تاريخ سيستان، در سال 632 و هنگامي كه مغولها براي بار سوم به سيستان هجوم كردند، ويراني و قحطي چندان عظيم بود كه آذوقه به مبالغ باورنكردني فروخته مي‌شد؛ بدين قرار: شكر مني پانزده دينار، فانيد (حلوا- قند سفيد) ده دينار، عسل دوازده دينار، روغن حيواني پنج دينار، گوشت گوسفند چهار دينار، گوشت گاو دو دينار، پنير چهار دينار، سركه شانزده دينار، سير خشك بيست و پنج دينار، حنا (كه براي درد پا و در بروز امراض ساريه همچون دارو به كار مي‌رفته) سيري هفت دينار. بر اثر قحطي، بيماري همه‌گيري (درد پا و دهان و دندان) بروز كرد كه قريب يكصد هزار نفر از آن مردند. محتملا اين بيماري اسقربوط يا فساد الدم بوده. «5»
(1). همان، ص 111 (از همان مأخذ، ص 117).
______________________________
(2). جويني، مجلد اول ص 32- 125 (از همان مأخذ، ص 118).
(3). ياقوت، مجلد سوم، ص 230 (از همان مأخذ، ص 118).
(4). همان، مجلد چهارم، ص 859 (از همان مأخذ، ص 118).
(5). تاريخ سيستان، ص 396 (از همان مأخذ، ص 119).
ص: 130
غلبه مغول براي مازندران (طبرستان) نيز همينگونه عواقب و نتايج سخت را دربر داشته. به گفته ابن اسفنديار، طبرستان پيش از حمله مغول، خطه‌اي بوده پرجمعيت و آبادان ...
مورخ مزبور مي‌گويد، در آن ناحيه، حاصل چندان فراوان بوده كه در تمام فصول سال، سبزي تازه و نان گندم و برنج و ارزن و گوشت و پرندگان موجود بوده و باغستانهاي وسيع ديده مي‌شده؛ بطوري كه به هرجا نظر مي‌كردي، سبز بود. و در اين ولايت، «درويشان وجود نداشتند.» «1» همين مورخ خبر مي‌دهد كه پس از غلبه مغول، سراسر طبرستان ويران و از هستي ساقط شد و خالي از سكنه گرديد، و خراسان پر از اسيران طبرستاني گشت. «2»
ظهير الدين مرعشي مختصرا مي‌نويسد كه لشكر مغول به ولايات استرآباد (گرگان) و مازندران و رستمدار روي آوردند و آنجا را سخت ويران ساختند، و قتل عامي به حد وفور كردند؛ به طوري كه در ساري و آمل و كجور همه ابنيه را خراب كردند، و هنوز تلهاي خاك از آن ويرانيها باقي است. «3» و «4».
غير از پطروشفسكي كه از نظريات او درباره آثار سلطه سياسي مغولان قبلا سخن گفتم، ديگر مورخان شوروي راجع به تأثير ايلغار مغول در احوال كشاورزان، مي‌نويسند «با سلطه» مغولان، بهره‌كشي فئودالي از روستاييان به مراتب شديدتر از پيش شد؛ روستاييان مي‌بايست قريب سي گونه ماليات و بيغار را بپردازند و انجام دهند.
يكي از مالياتهاي اصلي، مال يا خراج يا ماليات ارضي بود كه به جنس، يعني بصورت سهمي از حاصل زمين، و يا در نواحي مجاور شهرها نقدا مأخوذ مي‌گرديد. ميزان خراج در نواحي مختلف يكسان نبود، و گاهي اضافه‌اي به نام «فرع» به ميزان ده درصد خراج به آن افزوده مي- گرديد. فاتحان، مالياتي به نام «قپچور» وضع كردند كه نخست فقط از چادرنشينان- به ميزان يك درصد از تعداد دامها- مأخوذ مي‌شد، و بعدها به شكل ماليات نقدي و سرانه از روستاييان و شهريان گرفته مي‌شد.
ميزان اين ماليات نيز در نقاط مختلف يكسان نبود، ماليات سرانه يا جزيه كه علي‌رغم شريعت اسلامي نه تنها از نظر مسيحيان، زرتشتيان و يهوديان بلكه از مسلمانان نيز گرفته مي‌شد، براي پيروان اسلام بي‌اندازه توهين‌آميز بود.
گذشته از مالياتهاي ياد شده، عوارض گوناگون ديگري جنسا و نقدا از روستاييان گرفته مي‌شد كه «اخراجات» ناميده مي‌شد و صرف دستگاه اميران و لشكريان و مأمورين عاليمقام و ايلچيان و غيره مي‌گشت. روستاييان مي‌بايست براي اسبان، جو و علف، و براي لشكريان، آذوقه تهيه و تسليم كنند (كه علفه و علوفه ناميده مي‌شد) و غله و مشروب (به اصطلاح تغار) جمع كنند ...
مأمورين و كساني كه وصول خراج را به مقاطعه گرفته بودند، بدون اينكه هيچگونه نظارتي در
______________________________
(1). ابن اسفنديار، تاريخ طبرستان، چاپ عباس اقبال، مجلد اول، ص 74 (از همان مأخذ، ص 119).
(2). تاريخ طبرستان، (ترجمه انگليسي)، ص 151 (از همان مأخذ، ص 120).
(3). ظهير الدين مرعشي، ص 264 (از همان مأخذ).
(4). از «تأثير حمله مغول در كشاورزي ايران» تا اينجا، تلخيصي است از: كشاورزي و مناسبات ارضي در ايران عهد مغول، ص 20- 111 (به اختصار).
ص: 131
اعمال ايشان به عمل آيد، اقدام به وصول مالياتها مي‌كردند و مبالغ وصولي را تصاحب كرده يا تبذير مي‌نمودند، و وقتي كه خزانه پرداخت آن مبلغ را از آنها مطالبه مي‌كرد ايشان براي بار دوم و حتي سوم از رعايا ماليات مي‌گرفتند. وصول ماليات غالبا با شكنجه و آزار روستاييان توأم بود، و روستاييان مبالغ روزافزوني بابت مالياتهاي عقب‌افتاده مقروض بودند. «1»

اقدامات اصلاحي غازان به نفع كشاورزان‌

چنانكه قبلا گفتيم جامعه ايراني عموما، و طبقه وسيع كشاورزان، خصوصا در اثر ايلغار مغول با سقوط و شكست مواجه گرديد.
رشيد الدين فضل اللّه در تاريخ مبارك غازاني، مناظري چند از فقر و بينوايي و بيرحمي مأمورين مالياتي و سقوط اقتصادي ايران را در قرن هفتم هجري توصيف و بيان كرده است: «... عواقب و نتايج تخريب و ويراني و خساراتي كه در طي غلبه مغولان به كشور وارد شده بود (657- 617 ه.) و تقليل عمومي و شديد عده نفوس زحمتكش يا به ديگر سخن، ماليات‌دهندگان و تقليل مساحت اراضي مزروع، كه در بعضي نقاط به نه دهم بالغ گشته بود، «2» و دزدي و غارت قبايل و از آن بيشتر و بدتر، سياست مالياتي حكومت ايلخانان، و همچنين متوقف‌شدن فتوحات (در سوريه و غيره)- مجموع اين عوامل موجب شد كه در حدود سال (679 ه.) درآمدهاي دستگاه مركزي ايلخانيان و بزرگان فئودال، سخت كاسته شد. و اين خود باعث افزايش سنگيني بار خراج و عوارض و بالملازمه تشديد بهره‌كشي فئودالها از روستائيان در سراسر قرن سيزدهم و بخصوص در حدود سال 679 ه. گشت. در آن زمان توده روستاييان در لبه پرتگاه فقر و نيستي قرار گرفته، وضع ايشان تحمل‌ناپذير بود. در روستاها دستجات كشاورزان عاصي و شورشي در آمدوشد بودند. «3»
مرحله دوم با اصلاحات غازان خان گشايش يافت. اين وضع، ايلخان هفتم، غازان خان، را كه در جستجوي راه علاج بود، برآن داشت كه با بزرگان مسلمان، اعم از اهل قلم و روحانيان (ايراني و تاجيك و غيره و غيره)، روابط نزديكتري برقرار كند، و اسلام (مذهب تسنن) را بپذيرد، و پس از هفتاد سال، دين مزبور را كيش رسمي و دولتي اعلام كند و رضايت خاطر دستجات فئودالي را، كه استظهار ايشان را طلب مي‌كرد، به‌دست آورد. وي اصلاحات مزبور را به ياري رشيد الدين، كه رهبر و مبتكر و الهام‌دهنده اصلاحات غازاني بود، عملي ساخت. از مكاتبات رشيد الدين، چنين برمي‌آيد كه عقايد سياسي مورخ مزبور، كه خردمندترين متفكر «جريان دوم» بود، مبناي اصلاحات غازان خان را تشكيل مي‌داده است؛ به اين شرح: خوانين مغول بايد با سران فئودال مسلمان ايراني و تاجيك و غيره و غيره نزديك شوند و سنن دولتمداري ايراني را بپذيرند. بايد اساس پيشين ماليات و خراج بر كشاورزي، احياء شود و به اين‌ترتيب بار ماليات روستاييان سبك گردد، و از ايشان در برابر فشار و ستم بزرگان نظامي و صحرانشين مغول ترك دفاع شود، و در اداره ماليات، عناصر صالح به كار گمارده شوند. رشيد الدين مي‌نويسد كه عاملان را بايد از بيان اشخاص سير و ثروتمند برگزيد تا چشم طمع به مال رعايا نداشته باشند. چون
______________________________
(1). تاريخ ايران از دوران باستان تا پايان سده هجدهم، پيشين، ص 391 به بعد (به اختصار).
(2 و 3). جامع التواريخ، ورق 673 و 44- 639 (به نقل از: كشاورزي و مناسبات ارضي ... ص 93).
ص: 132
عامل سير باشد، از مال رعيت دست كوتاه دارد و بهر چيزي حقير طمع نكند.
در جاي ديگر مي‌نويسد: عاملان را در معني ميخهاي مملكت گرفته‌اند و نشايد كه ميخها، ضعيف باشند تا خيمه دولت و سايه‌بان حشمت حكام را استحكامي باشد.
رشيد الدين، عاملان حريص و سودپرست را مذمت كرده چنين مي‌گويد: و ديگر خدمتكاران را امر كني تا حد خود نگه دارند، كه چون از حد تجاوز كنند، با تو گستاخ شوند، و در مال و جاه مردم طمع كنند و آزار بر دل آزادان رسانند و گرد فتنه برانگيزند، و در كار ملك و ملكداري وهني عظيم پديد آرند و خلايق را بر تو بشورانند.
اگر ز باغ رعيت ملك خورد سيبي‌برآورند غلامان او درخت از بيخ
به پنج بيضه كه سلطان ستم روا داردزنند لشكريانش هزار مرغ به سيخ ... به رشيد الدين نمي‌توان گمان «مردم دوستي» برد. او هواخواه همان سياستي است كه بطور مشروط «جريان دوم» ناميده‌ايم- او متفكر دورانديش و خردمند و طرفدار دولتي نيرومند فئودالي و سياست مركزيت است. رشيد الدين در نامه سابق الذكر، خطاب به فرزند خويش، شهاب الدين، چنين مي‌نويسد:
و بايد حكام را سه خزينه باشد: اول خزينه مال، دويم خزينه سلاح، سيم خزينه مأكولات و ملبوسات؛ و اين خزاين را خزاين خرج گويند و خزينه دخل رعيت است كه اين خزاين مذكور از حسن سعي و كفايت ايشان پر شود، و چون احوال ايشان خراب شود، ملوك را هيچ كامي به حصول نپيوندد، و چون در عاقبت امور نظر كني، اصل مملكتداري عدل است.
... اين انديشه رشيد الدين كه بايد وضع معيشت و رفاه روستايي را، كه ماليات‌دهنده عمده مي‌باشد، در سطح معيني به كار داشت، تا حدي در نطق غازان خان، كه مختصرا در جامع التواريخ نقل شده، منعكس است. غازان خان در برابر اميران، يعني بزرگان نظامي و صحرانشين مغول و ترك ثابت مي‌كند كه رعايا را بايد با رعايت اعتدال و خردمندانه غارت كرد و نگذاشت به سرحد يأس و عصيان برسند.
به گفته رشيد الدين، غازان خان اميران خود را به خاطر ستم بر رعايا چوب مي‌زد و اميران كلان را توبيخ مي‌نمود، وي روزي نطقي به مضمون زير، خطاب به اميران ايراد كرد:
من جانب رعيت تازيك [تاجيك: ايراني] نمي‌دارم. اگر مصلحت است تا همه را غارت كنم، براين كار از من قادرتر كسي نيست، به اتفاق بغارتيم. ليكن اگر از من بعد تغار و آش توقع داريد و التماس نماييد، با شما خطاب عنيف كنم. و بايد كه شما انديشه كنيد كه چون بر رعايا زيادتي كنيد، و گاو و تخم ايشان و غله‌ها بخورانيد، من‌بعد چه خواهيد كرد. و آنچه شما ايشان را زن و بچه مي‌زنيد و مي‌رنجانيد، انديشه بايد كرد، كه زنان و فرزندان ما نزد ما چگونه عزيزند و جگرگوشه، از آن ايشان همچنين باشد و ايشان نيز آدميانند چون ما، و حق تعالي ايشان را به ما سپرده و نيك و بد ايشان از ما خواهد پرسيد. جواب چگونه گوييم ... من همواره شما را اين نصيحت مي‌كنم و شما متنبه نمي‌شويد.
به احتمال قوي، نطق غازان خان خطاب به اميران، توسط رشيد الدين به وي تلقين شده
ص: 133
بوده، و يا آن وزير نطق را در كتاب آورده و به سلطان خويش منتسب كرده است. اين نطق، با اندك تغييري، در مجموعه اسناد رسمي جلايريان- يعني كتاب دستور الكاتب- نيز منقول است. و باز همين نطق، با كمي تفاوت عبارات، در رساله ارشاد الزراعه نيز آمده است. ولي به برادر و جانشين غازان خان يعني اولجايتو خان خدابنده، نسبت داده شده است ...
يكي از اصلاحات غازان خان، كه بيش از ديگر اقدامات وي براي روستاييان اهميت داشته، همانا نظم جديدي بود كه در وصول خراج و مال اراضي و ديگر مالياتهاي ديواني برقرار كرد و ميزان آن را براي هر محل دقيقا تثبيت كرد، و معلوم نمود كه چه مبلغ نقد و چه مقدار جنس بايد بپردازند، و يا نصف نقد و نصف جنس، سالي دوبار در بهار و پاييز، و هربار در مدت 20 روز كارسازي دارند. ارقام دقيق و ميزان ماليات و خراج مي‌بايست براي هر ناحيه و يا بلوك، و حتي دهكده بر صفحه‌اي مسين كنده شود. در دهكده‌هاي مسلمان‌نشين، صفحه‌هاي مزبور را بر ديوار مساجد و در قراء مسيحيان، بر ديوار كليسيا يا بر ستوني بر مدخل ده نصب مي‌كردند.
اين اقدامات گرچه امكان سوء استفاده مأمورين را كاملا سلب نمي‌كرد ولي دشوار مي‌ساخت.
ديگر از اصلاحات اين دوران، عبارت بود از: لغو حواله تعهدات نقدي دولت (در مورد دريافت‌كنندگان مستمريات و طلبكاران ديوان) و برات آن به عهده خزانه‌داريهاي محلي بود كه علي الرسم آنها نيز پرداخت براتهاي مزبور را ميان روستاييان سرشكن مي‌كردند- و بدين طريق بار ماليات ديگري بر دوش ايشان گذاشته مي‌شد؛ لغو «قنلغه» يا حق اقامت لشكريان و كارمندان در خانه‌هاي رعايا. «قنلغه» تقريبا هميشه با اخاذي به عنف و زياده‌رويهاي مهمانان ناخوانده و گاهي تجاوز به رعايا و ناموس زنان و دختران ايشان همراه بود و يكي از تحميلات سنگيني بود كه بر رعايا روا مي‌داشتند؛ محدود كردن خدمت يام و چاپار، كه براي روستاييان قراء واقع به سر جاده‌هاي بزرگ، باري بسيار سنگين بود؛ صدور فرماني كه اجازه مي‌داد اراضي باير و متروك را اشغال و زراعت كنند و تسهيلاتي نيز از لحاظ ماليات و خراج اين‌گونه اراضي قايل شده بود؛ تقليل ميزان ماليات بازرگاني و صنعت (تمغا) در بعضي نقاط مجاور شهرها؛ و لغو موقتي مالياتهاي مزبور در برخي نقاط ديگر، كه نه‌تنها از لحاظ شهرنشينان بلكه براي روستاييان حومه شهرها، كه محصولات خود را در بازارهاي بلاد به فروش مي‌رساندند، نيز واجد اهميت بود؛ احياي گردش صحيح پول و استقرار نرخ ثابت براي نقره، برقراري اساس واحد اوزان و مقادير براي سراسر كشور.
مجموع اين اصلاحات و فرامين، و همچنين اقدامات بالنسبه وسيعي، كه براي احياي شبكه آبياري، به عمل آمد بي‌اثر نبوده است ... البته اصلاحات غازاني، كه مبناي آن اصل تثبيت دقيق ميزان بهره- ماليات و موقوف داشتن تحميلات فوق العاده و «مافوق بودجه» بوده، به نفع طبقه فئودال و دولت ايشان به عمل آمده بود، نه به سود روستاييان. ولي با اين حال، ترتيب جديد، در مقام مقايسه با وضع پيشين و زماني كه دزدي و بي‌بندوباري و خودسري در تعيين ميزان بهره- ماليات متداول و معمول بوده، در واقع بار روستاييان را سبك مي‌ساخت.
اصلاحات غازان خان، و افتادن رهبري سياسي كشور به دست بزرگان محلي ثابت مكان و غير صحرانشين و طرفداران «جريان دوم»، تا حدي موجب احياي شبكه آبياري و
ص: 134
اعتلاي كشاورزي گشت. ولي بااين‌حال، كشاورزي از سطح عالي پيش از هجوم چنگيز خان بسيار دور بود ... سياست تمركز غازان خان و وزير وي، رشيد الدين، ممكن نبود مستمر و موفقيت‌آميز باشد؛ زيرا مورد حمايت و پشتيباني كامل فئودالها نبود، و بخشي از بزرگان با سياست مزبور مخالفت مي‌كردند. رشيد الدين مي‌گويد كه در آن زمان، يعني اواخر قرن هشتم هجري، لشكريان مغول به تملك املاك «حريص» شدند. حرص ايشان را بايد نتيجه متوقف‌شدن فتوحات و تقليل غنايم جنگي شمرد كه بر اثر آن، بزرگان لشكر و اهل شمشير مي‌كوشيدند عوايد خويش را از زراعت و بهره‌كشي فئودالي از روستاييان، افزايش بخشند. در اجراي فرامين غازان نه‌تنها بزرگان لشكري مغول بلكه حتي فرزندان رشيد الدين فضل اللّه اخلال مي‌كردند.» «1»
در تاريخ مغول مي‌خوانيم:

كمكهاي اقتصادي غازان خان به طبقه كشاورزان‌

چون در نتيجه استيلاي مغول و جنگهاي دوره حكومت ايلخانان و ظلم و تعدي عمال ديواني، غالب قرا و قصبات ويران و مزارع باير شده بود، غازان خان براي معموري ويرانه‌ها و آباداني اراضي باير، حكمي صادر كرد تا كساني كه به تجديد عمارت بنايي يا زراعت مزرعه ويراني مي‌پردازند اجزاء ديوان با ايشان چگونه معامله كنند؛ به اين شكل كه اگر كسي زميني را كه متصل به نهري جاري است بي‌تحمل مشقتي مزروع و آبادان كند، سال اول، از پرداخت ماليات معاف باشد و در سال دوم، چهار دانگ از ماليات مقرره را بپردازد و سال سوم، تمام آن را؛ و اگر استفاده از نهرها متضمن گرته طرح نهر اصلي منشعب از فرات كنار شهر ملاطيه (از مكاتبات رشيدي)
تحمل زحمت و مخارجي است، آبادكننده، سال اول، از اداي ماليات معاف باشد، سال دوم، نصف آن را بپردازد و سال سوم، تمام آن را؛ و اگر اين كار مستلزم مشقت
______________________________
(1). كشاورزي و مناسبات ارضي در ايران عهد مغول، پيشين، ص 103- 92 (به تناوب و اختصار).
ص: 135
و مصارف فراوان است، سال اول، از آبادكننده هيچ مطالبه نكنند، سال دوم دو دانگ از ماليات را به ديوان بپردازد و نصف ديگر را بعنوان حق السعي بردارد و مزرعه و ملك شخص او باشد- چنانكه اگر بخواهد بفروشد كسي او را مانع نشود.
قبل از غازان، املاك خاصه ايلخاني، يعني املاك اينجو، بكلي ويران شده و حكام بذر آن را خورده بودند. غازان حكم داد كه از ماليات هر ولايت مبلغي را بعنوان قيمت بذر و مصارف زراعت به اختيار حكام بگذارند و سال بعد، حاصل آن را از ايشان مطالبه كنند. سال اول، بعضي از حكام خواستند به بهانه آفت و نرسيدن محصول، از اداي آن سرپيچي كنند، به حكم غازان املاك آن جماعت را ديوان تصرف كرد و در نتيجه به اين ترتيب، جميع آن اراضي باير رو به آباداني گذاشت و حاصل آنها بمقدار كلي وصول شد ... «1»

فعاليتهاي عمراني‌

فعاليتهاي عمراني در تمام ادوار تاريخي رابطه‌اي مستقيم با امنيت و حسن‌نيت زمامداران وقت داشته است. چنانكه در عهد تاريك مغولان پس از آنهمه قتل و غارت و سياهكاري، همينكه در دوره كوتاه زمامداري غازان خان، امنيتي نسبي پديد آمد و دست تعدي و تجاوز مأموران دولتي كوتاه شد، در شهرها و روستاها فعاليتهاي گوناگون رونق گرفت. رشيد الدين فضل اللّه در توصيف اين دوران مي‌نويسد: «... و عمارات بي‌اندازه در اكثر ولايات ساخته و مي‌سازد و انهار و كهريزها جاري مي‌گرداند و اگر در تفصيل آن شروع رود، به تطويل انجامد ... در عهد مبارك او، بواسطه عدل شاملش، هزاران هزار آدمي به مشاركت ايشان به عمارت مشغولند و آنچه جهت خود مي‌كنند صد چندان باشد، و هر خانه و باغ كه پيش از اين به صد دينار بود اين زمان به هزار دينار است ...» «2»
رشيد الدين فضل اللّه ضمن بيان انواع ظلم و تطاولي كه بر رعايا مي‌رفت، مي‌نويسد: «...
كلوخ و خاشاك را در نظر حكام و غير هم اعتبار بوده و رعايا رانه، و خاشاك شوارع آن كوفتگي نمي‌يافت كه رعيت ...» «3»
غازان خان به اين ستمگريها پايان داد و همينكه خبر مي‌يافت كه يكي از مقربان و لشكريان، از كشاورزي چيزي گرفته به زخم چوب و چماق آن مال را پس مي‌گرفت. جالبتر از همه اينكه خود بيش از ديگران، رعايت انصاف و عدالت را مي‌كرد. هروقت به شكار مي- رفت و در طي راه به گوسفند و مرغ و ديگر مواد نياز داشت پول آن را دو سه برابر به كشاورزان مي‌داد «... تا ديگران چون آن معني ببينند حد خود را بشناسند و از زور و زيادتي بپرهيزند، و اقتدا بدان طريقه محمود كنند ...» «4» غازان خان يا از بركت فهم و فراست شخصي يا در نتيجه تعاليم عاقلانه خواجه رشيد الدين فضل اللّه، بخوبي دريافته بود كه كشاورزان عامل اصلي حيات طبقات مختلف جامعه هستند، و اگر اين طبقه وسيع در نتيجه كوته‌بيني و ستمگري زورمندان از پاي درآيند، حيات اقتصادي و اجتماعي مردم به خطر مي‌افتد.
______________________________
(1). عباس اقبال، ص 296.
(2 و 3). تاريخ مبارك غازاني، (قسمتي از جامع التواريخ)، به تصحيح كارل‌يان، ص 40.
(4). همان، ص 95 به بعد.
ص: 136
رشيد الدين فضل اللّه، از جمله فئودالها و زمامداراني بود كه به وضع كشاورزان و طبقات محروم توجه داشت. وي در يكي از مكاتبات به فرزندش چنين مي‌گويد: «... و خود آن فرزند را معلوم است كه بر ذمت حكام اسلام و متقلدان اوامر و احكام ... فرضي واجب و امري لازم است كه همگي همت و تمامي نهمت خويش را .. به ترفيه رعايا، كه ودايع حضرت رب البرايااند، مصروف دارند و از ترتيب اسباب معدلت و تفتيح ابواب معيشت هيچ دقيقه‌اي مهمل ندارند ... پس نبايد كه ولات بلاد و حماة عباد، يك شمه از احوال خلايق كه، بندگان خالقند، تغافل ورزند، و آتش گرسنه‌اي را بنشانند و برهنه‌اي را بپوشانند.» «1»
رشيد الدين چون شنيد كه در كرمان قحطي روي داده و رعايا و كشاورزان بسبب «...
تسعير اقوات و غلاي غلات چون موي ضعيف و چون ناي نحيف گشته‌اند.» به فرزند خود نوشت:
«وظيفه آن‌كه در انبارهاي ما و مخازن دهاقين و اغنيا باز كند ... و از روي اشفاق و كمال احسان، شفقت از حال ايشان دريغ ندارد، و از حاصل املاك ما كه در آن ولايت واقع است هزار هزار غله و دو هزار من خرما به متأهلان معيل و فقرا و مساكين و ابناء السبيل صدقه كند، تا آثار خيرات و صيت مبرات ما جهان را مشهود و مسموع افتد.» «2»

نامه ديگري از خواجه رشيد الدين فضل اللّه به فرزند خود در كرمان‌

در حدود سال 715 هجري خواجه رشيد الدين فضل اللّه فرزند خود را به نيابت كرمان مي‌فرستد، ولي فرزندش در دوران حكومت، از راه حق و عدالت منحرف مي‌شود و به ظلم و بيدادگري مي‌پردازد. ناچار خواجه ضمن نامه‌اي خطاب به او چنين مي‌نويسد: «فرزند قرة العين، ثمرة الفؤاد محمود- ابقاه اللّه تعالي- ... غرض از تسطير اين تحرير و تدوين اين تقرير آن بود كه منهيان اخبار به گوش ما رسانيدند كه بر اهالي و متوطنان بم، آن فرزند دست تغلب دراز كرده است و ايشان را در بوته آز برآنش نياز مي‌گدازند، و بسبب تفاوت تكليفات و تواتر حوالات سلطاني، و واسطه قلان و قبچور و چريك و اخراجات متفرقه مستأصل شده‌اند و لشكر هموم بر ايشان هجوم آورده ... عود مقصودشان شكسته و پاي گريزشان بسته، بساط انبساطشان در نور ديده و پرده ناموس و ننگشان دريده، چون چنگ از چنگ بلاخميده و چون ني از سوز درون ناله بركشيده» بيت:
آتش ظالم، خانه ما سوخت‌سوزن جور، ديده ما دوخت حق عليم و علام است كه ما را از اخبار اين اخبار، نه‌چندان غصه بر دل طاري شد كه در حيز امكان گنجد. اكنون برخلاف معهود، نوعي كند كه آن مساكين از مساكن ذل و هوان و منازل محن و احزان بيرون آيند و در روضه امن و امان و حديقه لطف و احسان، چون هزاردستان، به هزاردستان گويان باشند كه:
آفتاب مرحمت تابان شدست‌در سپهر معدلت گردان شده است و جماعتي كه در بيابان غربت و قفار كربت سرگردان گشته‌اند، به مساكن مألوف و اماكن معروف خود باز آيند؛ و به علت قلان و قبچور و چريك و طيارات و تكليفات ديواني كرمان، و اردوي
______________________________
(1 و 2). مكاتبات رشيد الدين فضل اللّه همداني، ص 21.
ص: 137
اعظم، تا مدت سه سال از ايشان چيزي نطلبند تا مواضع خراب و مزارع باير ايشان به حال عمارت و زراعت آيد ... از حاصل املاك كه در كوره و ولايت بم واقع است، از تخم و بهاي عوامل و تقاوي و مأكله بدهند (يعني به رعايا كمك مادي كنند) تا ايشان از سر فراغت و ايمني به آباداني و زراعت مشغول گرديده ما را به دعاهاي صالحه و اثنيه فايحه ياد كنند و السلام. «1»
اطلاعاتي كه درباره سياست اجتماعي ايلخان ابو سعيد بهادر خان در دست است ضدونقيض مي‌باشد. اين تناقض ظاهرا ناشي از آن است كه اطلاعات مزبور به زمان واحد نيست. بدين معني كه يا مربوط به آغاز سلطنت ايلخان مزبور است كه حكومت در دست امير چوبان، كه مورد توجه بود، قرار داشته و موقتا نفوذ بزرگان صحرانشين (728- 718 هجري) بيشتر شده است؛ و يا مربوط به پايان سلطنت ابو سعيد خان و زمان وزارت غياث الدين رشيدي، فرزند رشيد الدين فضل اللّه، بود كه مجددا سياست پدر را پيش گرفته بود. اخبار مندرج در تأليف ظهير الدين مرعشي مورخ، و دولتشاه، كه هردو از نويسندگان قرن نهم هجري بوده‌اند، حاكي از آن است كه خاطره ابو سعيد بهادر خان همچون سلطاني «رعيت دوست»، كه سنن غازان- خان را تعقيب مي‌نموده، در اذهان معاصران ايشان باقي مانده بود. و به ظن قوي، اين خود ثمره اقدامات غياث الدين محمد رشيدي وزير وي، بوده كه با بزرگان صحرانشين مخالفت مي‌ورزيده و در مبارزه ايشان نقد جان خود را باخته است.
گذشته ازاين، در شرح جغرافيايي حمد اللّه مستوفي قزويني كه، در حدود سال 741 هجري نوشته شده، به وضوح، از اعتلاي اقتصادي بسياري از نواحي ايران سخن رفته است: از قبيل حاصل خوب، و ارزاني نان و آذوقه، و ترقي كشت درختان بارور، و فراواني انواع ميوه‌ها و انگور، و تأسيسات آبياري احياء شده و داير.
بنابه گفته محمد بن هندوشاه، مصنف مجموعه اسناد رسمي به نام دستور- الكاتب، كه نيك از امور دستگاه دولتي زمان خود آگاه بود، تأثير اصلاحات غازان خان حتي در آغاز سلطنت جلايريان (در حدود سال 762 ه.) نيز تا حدي محسوس بوده است. وي در ضمن سخن از اينكه غازان خان از تعديات اميران و كسان و سگبانان و شتربانان و خربندگان و امثال ايشان به رعايا جلوگيري كرده بود، مي‌افزايد كه: «عموم خلايق از قوم مفسدان و متعديان و عوانان و متغلبان خلاص يافتند.» و باز مي‌گويد: «اگرچه اكثر بدعتها مرفوع است، اما بعضي از آن هنوز باقي است و عادت چهارپايان آراسته در اعياد و نوروزات در بازارها گردانيدن و از مردم چيزي خواستن، همچنان موجود و خربندگان و پيكان و شتربانان و امثال ايشان نيز بقدر، تعرضي مي‌رسانند!» «2»
______________________________
(1). سيف الدين حاجي بن نظام عقيلي، آثار الوزراء، به تصحيح محدث، ص 91- 288 (به اختصار).
(2). دستور الكاتب، ورق 35 از: كشاورزي و مناسبات ارضي ...، ص 104- 102.
ص: 138
پطروشفسكي بار ديگر از اصلاحات غازاني سخن مي‌گويد و مي‌نويسد: «علت اصلاحات نسبيي را كه در عهد اين شهريار عاقل به وقوع پيوسته است بايد در عوامل زير جستجو كرد:
1. رهبري سياسي كشور به دست آن گروه از فئودالها و اهل قلم و روحانيان افتاده بود كه هواخواه تعديل حيات اقتصادي كشاورزان و تقليل و تثبيت ميزان خراج و مالياتها بودند.
2. چنانكه گفتيم، هدف اصلاحات غازاني بهبود نسبي وضع كشاورزان بود تا حدي كه كشاورزي مرده و از ميان رفته ايران، بار ديگر احيا شود، خراج افزايش يابد، و از عصيان احتمالي كشاورزان جلوگيري شود.
3. استثمار و بهره‌كشي از كشاورزان محدود گردد.
4. اصلاحاتي در كار آبياري و توزيع آب به‌عمل آيد.
از ميان اقدامات سابق الذكر، استقرار ميزان ثابت ماليات و لغو اقدامات خانه ويران‌كن افراد كشوري و لشكري و كسان و ايلچيان ايشان در منازل رعايا، و نسخ شيوه پرداخت مواجب اشخاص بوسيله برات و حواله، كه اين نيز بار روستاييان را سنگين‌تر مي‌كرد، و در منابع آن روزگار به نام «خارجيات» و «شلتاقات» و «شناقص» ناميده شده، اهميت بيشتر داشته است.
اين اقدامات اصلاحي، تنها به نفع كشاورزان نبود بلكه طبقه ذينفوذ فئودالها و از جمله غازان و رشيد الدين فضل اللّه و ديگر متنفذين از نظم و نسق جديد بيش‌ازپيش بهره‌مند مي‌شدند. از جمله رشيد الدين به عمال و كارگزاران و گاه به فرزندان خود دستور مي‌دهد كه كشاورزان پراكنده و بي‌پناه را گرد آورند و «... همه را تخم و عوامل و تقاوي و مواكله بدهد تا از سر فراغ بال و رفاهيت احوال ... به زراعت و عمارت مشغول گردند ...» «1»
رشيد الدين مبلغي در حدود هفتصد هزار دينار براي ترميم و احياي سد كارون، كه ظاهرا همان بند قيصر بود، در خوزستان صرف نموده و در اين راه خود بيش از ديگران منتفع مي‌شده است. به گفته وي: «قسمت اعظم ولايت بالاي سد، املاك ما مي‌باشد ... و آن املاك به ما بطريقه شرعي منتقل شده است.» طبيعي است كه كشاورزان محروم و غارت شده آن روزگار، خود قادر نبودند در راه عمران مناطق ويران شده، سرمايه‌گذاري كنند، و براي احياي شبكه آبياري و تعمير كاريزها و قنوات و خريد دامهاي كاري (عوامل) و بذر قدمي بردارند. اين قبيل اقدامات اساسي را يا بايد دولت انجام دهد يا فئودال بزرگي چون رشيد الدين با پول و زور خود تلاشي كند. به گفته رشيد الدين، ديوان خاصي وجود داشته كه درباره اشغال و زرع اراضي باير با اشخاصي قرارداد منعقد مي‌كرد و نواب ديوان مزبور تا عهد رشيد الدين، قراردادهاي بسياري با اشخاص منعقد نموده بودند، و آبادي و زرع اراضي به حد وفور و به نحو دايم التزايدي صورت مي‌گرفته.
دولت و شخص غازان خان نيز بطور جدي از اين سياست عمراني حمايت مي‌كرد. وي در جلسه‌اي در حضور اركان دولت گفت: «چون چنين باشد به اندك زمان، اكثر خرابيها آبادان گردد و آباداني چنان خرابيها، به قوت و مال و انفاق همه عالميان ميسر گردد و بغير از
______________________________
(1). مكاتبات رشيدي، ص 245 (از: كشاورزي و مناسبات ارضي ... ص 148).
ص: 139
اين طريق، محال است. و چون آن بائرات معمور شود غله ارزان گردد ... مال خزانه نيز دست دهد و زيادت شود، و ارباب و ملاك را از نو ارتفاع و استظهاري پديد آيد. رعايا مستظهر و متنعم شوند ...» رشيد الدين مي‌گويد كه تماميت حاضران اين فكر صائب و سخنان وي را تصديق كرده آفرين گفتند كه: «مهمتر از اين انديشه و مفيدتر از اين فكر در عالم كس نكرده، و پدران تو خرابي كردند و تو آباداني كني. از اين مرتبه تا آن مرتبه عقلا و عرفا و شرعا فرق معلوم و محقق است، و مطلقا آنچه ديگران مرده گردانيده‌اند تو زنده مي‌كني. اينقدر گفتن كفايت است زيادت چه گوييم.»
فعاليتهاي عمراني عهد غازان خان تنها در آثار رشيد الدين فضل اللّه منعكس نيست، بلكه حمد اللّه مستوفي در نزهت القلوب از روستاهاي آباد اصفهان و قزوين و ابهر و آوه و ساوه و لر بزرگ و كوچك و همدان و يزد و ديگر نقاط سخن مي‌گويد. با اين‌حال، و با وجود پيشرفت محسوسي كه در آغاز قرن چهاردهم ميلادي (اوايل قرن هشتم هجري) در كشاورزي پديد آمده بود، معهذا از سطحي كه در آغاز قرن سيزدهم ميلادي (اوايل قرن هفتم هجري) واجد بود بسيار دور بود. اين حقيقت را حتي معاصران آن دوره نيز تصديق كرده‌اند. حمد اللّه مستوفي مي‌نويسد: «و شك نيست كه خرابي كه در ظهور دولت مغول اتفاق افتاد و قتل‌عامي كه در آن زمان رفت. اگر تا هزار سال ديگر هيچ حادثه‌اي واقع نشدي، هنوز تدارك‌پذير نبودي و جهان با آن حال اول نرفتي كه پيش از آن وقعه بود.» «1» بنا به گفته حافظ ابرو، قبل از هجوم مغول به بلوك بادغيس (در خراسان) در آن بخش چند شهر مهم كه از 20 تا 30 هزار نفوس داشته، برپا بوده و آن مردم پس از قتل‌عامي كه مغولان كردند نابود شدند. «2»
در آغاز قرن سيزدهم، در بلوك ري (نزديك تهران) گذشته از شهر معظم ري، دهكده‌هاي بزرگي كه هريك به عظمت شهري بوده وجود داشته. عده نفوس هريك از اين دهكده‌ها بيش از ده هزار نفر بوده. «3» حمد الله مستوفي در مورد جرجان (گرگان) چنين مي‌نويسد:
«اهل آنجا ... در اوايل عهد اسلام، كثرت و غلبه عظيم داشته‌اند ... و در عهد مغول، قتل‌عام رفت، و اكنون خراب است و آنجا مردم‌اند كند.» «4» در نزهت القلوب حمد اللّه مستوفي غالبا برمي‌خوريم به اين‌كه «فلان نقطه در گذشته شهري بوده و اكنون دهي شده است ...» اقتصاد ايران و ديگر نواحي كشور هلاكوييان، حتي پس از رونقي كه در عهد غازان خان نصيب آن شده بود، به سطح پيش از غلبه مغول نرسيد ... حمد اللّه مستوفي يكي از مأموران برجسته و عاليرتبه ديوان ماليات بود و به دفاتر ديوان مزبور دسترسي داشت و در بعضي جاهاي تأليف جغرافيائي خود، مستقيما اشاره به دفاتر مزبور مي‌كند.
به نظر وي، تقليل مبلغ ماليات وصولي نتيجه انحطاط كشاورزي بود، و اين انحطاط معلول آمد و رفت و تجارت لشكريان مغول بود در صفحه 27 نزهت القلوب چنين آمده است:
______________________________
(1). نزهت القلوب، ص 27 (از همان مأخذ، ص 161).
(2). حافظ ابرو، ورق 228 (از همان مأخذ، ص 164).
(3). ياقوت، مجلد دوم، ص 894 به بعد (از همان مأخذ، ص 165).
(4). نزهت القلوب، ص 159 (از همان مأخذ، ص 166).
ص: 140
«... اكثر ولايات از اين تحكمات و تردد لشكرها برافتاده است. دست از زرع بازداشتند.» به نظر حمد اللّه مستوفي بيعلاقگي حكام و مأمورين دولتي يكي از عوامل شكست اقتصادي بود.
او اميدوار است كه «... حق سبحانه و تعالي از فضل و كرم خود، همه مملكت ايران‌زمين و ديگر بلاد مسلمين را احكام عادل منصف نصيب گرداناد.» «1» ولي چنانكه تاريخ نشان مي‌دهد، اين آرزو هنگامي تحقق‌پذير است كه مردم بيدار و آگاه باشند، و زير بار زور نروند و در سايه اتحاد و سازمانهاي سياسي با عمال ستمگر به مبارزه برخيزند.
يكي از نقاطي كه در نيمه اول قرن ششم هجري، از عمران و آبادي نسبي برخوردار بوده اصفهان و توابع آن است. به قول مستوفي، در سال 736 ه. در اصفهان چهارصد «ديه»- غير از مزارع يا نقاط كوچك مسكوني- برپا بوده است. به حكايت محاسن اصفهان، «در حدود سال 730 ه. در ناحيه اصفهان 800 ديه و مزرعه وجود داشته، و هر ديه از لحاظ عده نفوس، با شهري بزرگ برابر بوده و جمعيت هر مزرعه بيش از ديه ديگر نواحي بوده است.» «2»
مؤلف محاسن اصفهان ضمن توصيف خصوصيات اقتصادي و كشاورزي اصفهان مي- نويسد: «محصولات شتوي و صيفي و سبزيجات بهاري و پائيزي و ميوه‌هاي تازه و پرآب- از قبيل سيب و گلابي و به و غيره- و گندم و بقولات و هويج (زردك، گزر) و جو و زردآلو و انگور فراوان بوده. بامداد هر روز از دهات اطراف قريب دوهزار رأس گوسفند و صد گاو و بز به شهر مي‌آوردند و هنگام غروب حتي يك رأس هم نفروخته و نخورده باقي نمانده بود. هر ساله خانه‌دارهاي اين شهر، گوشت قريب صدهزار رأس گوسفند و هزار رأس گاو را قورمه و نمكسود مي‌كردند.» «3» مؤلف كتاب با ايقان تمام مي‌گويد كه- گويا در آن شهر، هر خانه‌داري حتي خانواده‌هاي بيچيز و فقير هم آذوقه سال خود را اعم از شيريني‌جات و خيار و بادنجان و سيب و اقسام گلابي و شراب و غيره قبلا تهيه و ذخيره مي‌كردند ...
ابن بطوطه، كه در حدود سال 729 ه. در اصفهان بوده، نيز از دهكده‌هاي بزرگ و پرجمعيت حومه و اطراف آن شهر، و باغداري پررونق و فراواني ميوه و بخصوص زردآلوي قمر الديني، كه براي صدور خشك مي‌كنند، و به و انگور و خربوزه آنجا سخن مي‌گويد. «4»
افضل الدين، مؤلف تاريخ كرمان، مي‌گويد: «در بلوك بم، زمين چنان حاصلخيز بوده كه زميني بيحاصل ديده نمي‌شده، و ابريشم خام از آنجا به خارج صادر مي‌شده، و از كرمان خرما به اقصي نقاط جهان مي‌بردند (ص 52 تا 54).» به نظر پطروشفسكي، اگر از مطالب سابق- الذكر نتيجه بگيريم كه كشاورزي ايران و كشورهاي مجاور آن، كه جزو قلمرو هلاكوييان بوده‌اند، جنبه كالايي داشته سخت در اشتباه خواهيم بود. مي‌توان به جرأت گفت كه توليد كالايي فقط در نواحي كشاورزي معدودي، كه در مجاور شهرهاي بزرگ و نواحي واقع برسر شاهراههاي كاروانرو قرار داشته، حكمفرما بوده، و صرفنظر از اين مراتب، شكي نيست كه
______________________________
(1). همان، ص 30- 28 (از همان مأخذ، ص 174).
(2). ترجمه محاسن اصفهان، ص 47 (از همان مأخذ، ص 176).
(3). همان، ص 63 (از همان مأخذ، ص 80- 179).
(4). ابن بطوطه، مجلد دوم، ص 44- 43 (از همان مأخذ، ص 180).
ص: 141
پس از غلبه مغول، به موازات سقوط و انحطاط زندگي شهري، تأثير روابط كالايي در روستا هم تقليل يافته است.
در مقابل ارقام صادرات محصولات كشاورزي از نواحي مختلف ايران، كه در تأليفات جغرافيون قرن چهارم هجري (دهم ميلادي) منقول است، اعداد متشابه مربوط به قرنهاي هفتم و هشتم هجري ناچيز و محقر به نظر مي‌رسد. حمد اللّه مستوفي تقريبا از توليد منسوجات ابريشمي و نخي و كتاني و فرش و قالي در نواحي كشاورزي- كه طبق نوشته جغرافيون قرن چهارم، صنايع مزبور در آنجا رونقي به سزا داشته- سخني نمي‌گويد.
به نظر پطروشفسكي: «در طي قرنهاي بعد كه كشاورزي ايران مجددا ادوار خرابي و سقوط و انحطاط را از سر گذرانيده، مراحل اعتلايي نيز داشته است. مثلا در نيمه اول قرن پانزدهم (نهم هجري) دهه‌هاي نخستين قرن شانزدهم (دهم هجري) و سه ربع اول قرن هفدهم.
ولي ظاهرا تا قرن بيستم (به استثناي پرورش كرم ابريشم و نوغانداري كه در قرن هفدهم به اوج ترقي رسيده بود) هرگز به درجه رونقي كه از قرن دهم تا قرن سيزدهم داشته، نايل نگشت.
امحاي نيروهاي توليدي، بخصوص انسانها، مهمترين علت عقب‌ماندگي اقتصادي كشور از ممالك غربي در سراسر ادوار متأخر قرون وسطي بوده است.» «1» حمد اللّه مستوفي قزويني تأييد مي‌كند كه آثار ويراني ناشي از هجوم و كشتار مغول در گرگان حتي در زمان او هم باقي‌مانده بود.

تشبثاتي براي احياي كشاورزي‌

دوره سقوط كشاورزي تا سال 689 ه. دوام يافت. يكي از امرايي كه در راه احياي كشاورزي قدمهايي برداشت و هواخواه «جريان دوم» يعني احياي فعاليتهاي اقتصادي بود، كوركوز حاكم و جانشين خان بزرگ، اوكتاي قاآن بوده كه در خطه خراسان شروع به كار كرد. وي ميزان ماليات و خراج را تثبيت كرد و كوشيد روستاييان را در مقابل تجاوزات و خودسريهاي مقامات لشكري مغول حمايت كند. جويني از سياست كوركوز بنحوي غلوآميزي سخن مي‌گويد:
«كارها ... چنان مضبوط گردانيد كه هيچ اميري (مغول) كه پيشتر از آن سرها مي- انداخت و هيچ آفريده را مجال اعتراض نبود، سر مرغي نمي‌توانست بريد. رعايا چنان مستولي شدند كه اگر لشكري بزرگ را مغول به مزرعه نزول مي‌كرد با برزيگري سخن نمي‌توانست گفت تا سر اسبي نگاه دارد تا به التماس علوفه و نزل چه رسد ... تمامت صدور و ملوك و اكابر به سراي خريدن مشغول گشتند و به عمارت سوق و استخراج قنوات و تدارك صنايع ضايع شده، مقبل گشتند ... در عين‌حال قنوات و شهرها احياء و قراء واحه هرات مسكون گشت.» «2»
سيفي نيز از ارزاني بهاء اجناس در هرات سخن مي‌گويد: «صد من غله فقط نيم دينار (محتملا دينار زر)، و يك گوسفند چهار دانگه، و يك من شكر دو دانگه قيمت داشته.» «3» از اين قبيل تلاشها در راه عمران برخي نقاط از طرف هلاكو، جورماغون، و ديگر امراي محلي
______________________________
(1). از صفحه 196 تا اينجا تلخيص است از: كشاورزي و مناسبات ارضي ...، ص 94- 144.
(2). جويني، مجلد دوم، ص 238 (از: كشاورزي و مناسبات ارضي ...، ص 122).
(3). سيفي، ص 130 (از همان مأخذ، ص 122).
ص: 142
مغول، كه اندكي منطقي فكر مي‌كردند، به عمل آمد. ولي چون حملات و هجومهاي ويران- كننده ايلخانان گاه‌وبيگاه ادامه داشت، اين برنامه‌هاي موضعي چندان مثبت و مثمر نبود.
در سال 695 ه. دواخان جغتايي مدت 8 ماه سرگرم تخريب و سوزاندن بخش اعظم بلاد مازندران و خراسان بود و نواحي يزد و فسا و شهرستانه و مرو و ابيورد و سرخس را هم ويران و فقير كرد. به گفته سيفي: «دوا تمامت ممالك خراسان خراب كرد و قريب دويست‌هزار نفر مردم از عورات و اطفال مسلمانان اسير گرفت.» «1»
سيفي اشعار ربيعي بوشنجي را، كه بمناسبت اين واقعه گفته، نقل مي‌كند. شاعر ضمنا چنين مي‌گويد:
زن و كودكان را همه دستگيربزاري و خواري گرفته اسير
كران تا كران را به درد جگرهمه درد بودند از يك دگر
پدر كشته از زخم پيكان تيزپسر بر در خيمه‌ها اشكريز

دستگيري از كشاورزان‌

شايد در كمتر كشوري از جهان هيأت حاكمه به اندازه ايران نسبت به سرنوشت و وضع اقتصادي كشاورزان بي‌اعتنايي و بيتوجهي نشان داده باشند. ماركوپولو، كه در نيمه دوم قرن سيزدهم در عهد قوبيلاي از ايران و بعضي از كشورهاي آسيايي ديدن كرده است، مي‌نويسد:
خان بزرگ هر سال بازرساني به ولايات مي‌فرستد تا ببيند در جايي خشكسالي و يا آفتي براي زراعت وجود دارد يا نه. اگر قحطي و يا آفتي باشد، نه فقط ماليات معموله را از زارعين نمي‌گيرد، بلكه دستور مي‌دهد از سيلوها و انبارهاي مخصوص خود مقدار آذوقه لازم را به آنها بدهند. به همين منظور، دستور مي‌دهد مقدار زيادي غله و حبوبات تهيه نموده و در نقاط مختلف كشور انبار كنند، و بعد طوري از آن مواظبت و محافظت مي‌كنند كه سه چهار سال بدون ضايعه باقي مي‌ماند. در مواقع قحطي و كميابي، قيمت جنسي كه از اين انبارها به مردم مي‌فروشند چهار برابر كمتر از قيمت آن در بازار آزاد است. به همين طريق، وقتي در بخشي از كشور مرگ‌وميري ميان احشام بيفتد، خان از احشامي كه بعنوان عشريه گرفته بلاعوض به آنها مي‌دهد. تمام افكار و نيات او اين است كه به ملت كمك كند و نگذارد هيچوقت تنگدست گردند. «2»
«استونتون «3» در سفرنامه خود مي‌نويسد: در مواقع كميابي جنس، امپراتور دستور مي‌دهد در انبارهايش به روي مردم محتاج بازگردد، و كساني را كه از راه آفات ارضي و سماوي متضرر شده‌اند از پرداخت ماليات معاف دارند ... امپراتوران چين ... طالب سعادت ملت بوده فرامينشان مملو از احساسات خيرخواهانه بوده است.» «4»
______________________________
(1). همان، ص 408 (از همان مأخذ، ص 124).
(2). سفرنامه ماركوپولو، ترجمه صحيحي، ص 55- 154.
(3).Staunton
(4). سفرنامه ماركوپولو، ص 155 (حاشيه: توضيح مترجم).
ص: 143
ولي در ايران زورمندان در فكر مردم نبودند (در آن عهد، صحرانشينان سوار مغول و ترك دست اسيران را با طناب مي‌بستند و مجبورشان مي‌كردند با پاي برهنه به دنبال مركب آنان بدوند)
خرابي و كشتاري كه «ياساور» شاهزاده چغتايي در خراسان و مازندران كرد، دهشت- انگيزتر بود. از عده كثيري روستايي كه ياساور به عنف برده بود، قريب صدهزار نفر در راه از سرماي زمستان و گرسنگي جان سپردند. ربيعي بوشنجي درباره اين تهاجم چنين گفته است:
گشادند لشكر به بيداد دست‌در داد، گردون گردان ببست
اگر كشت ديدند و گر باغ و كاخ‌وگر رود و كاريز و هم بيخ و شاخ
همه سوختند و همي كند نيزز بيداد مانده نبود هيچ چيز بدين ترتيب، تهاجمات و دستبردهاي كوچك و بزرگ و سيادت سياسي صحرانشينان كشورگشا و متجاوز مجال وافي براي رشد اقتصاديات و پيشرفت كشاورزي نمي‌داد. ماركوپولو در وصف ناحيه كرمان از دستبرد «نيكودريان» نيز ياد مي‌كند و مي‌گويد: «... همينكه جلگه‌اي را، كه مي‌خواهند غارت كنند، گرفتند ديگر راه نجات نه براي آدميان باقي مي‌ماند، نه دامها و چارپايان، هرچيزي را مي‌ربايند. پس از آنكه مردم را اسير مي‌كردند، پيرمردان را مي‌كشتند، جوانان را با خود مي‌برند و همچون بردگان مي‌فروشند. پادشاه ايشان نوگودار (نيكودر) نام دارد.»
چنانكه قبلا يادآور شديم، قوم جنگجو و متجاوز مغول، مانند اعراب بيابانگرد، به امور كشاورزي و اسكان و شهرنشيني و ديگر مظاهر گوناگون تمدن علاقه و دلبستگي نداشتند، و دامداري آنها با دامداري كشورهاي متمدن فرق فراوان داشت. به قول پطروشفسكي: «دامداري، صحرانشينان از تهيه و ذخيره عليق و كشت و زرع علف و نگهداري دامها در آغل، جدا از هم، خبري نيست. و دامهاي ايشان عليق زيرپايي را مي‌چرند. بالنتيجه استفاده كامل از مرتع غير مقدور است؛ زيرا دامها تنها علف را نمي‌چرند، بلكه بخشي از آن را پايمال مي‌كنند. گذشته از اين، صحرانشينان و دامهاي ايشان دائما در حركت مي‌باشند، و سرعت و وسعت ميدان حركت آنان مربوط به وفور و يا قلت و جنس علوفه و وضع آبياري مراتع است ... صحرانشينان همواره مسلح بودند و از سازمان قبيله‌اي نيرو مي‌گرفتند، و چنانكه فرصتي به دست مي‌آمد، از غارت روستاييان فاقد سازمان و بي‌سلاح و بيدفاع نيز رويگردان نبودند. نيروي لشكري، بطور كلي، از دستجات قبايل صحرانشين تشكيل شده بود و حركت و انتقال لشكر نيز طبق اسلوب كوچ؛ يعني به اتفاق گله و دام و خانواده‌ها و بردگان جنگاوران صحرانشين، صورت مي‌گرفته، و ضمنا لشكريان در هر نقطه، تا وقتي كه علوفه سبز زيرپايي براي اسبان، گوسفندان و دامهاي ديگر وجود داشت، توقف مي‌كردند ... هنگام حركت قشون طبق معمول، مزارع پايمال مي‌شده و رعايا مورد تجاوز قرار مي‌گرفتند. به اين ترتيب، مي- بينيم ميان دامداري وسيع صحرانشينان و كشاورزي تضاد اقتصادي وجود داشته. بزرگان نظامي مغول، در مواردي كه جنگ و تعرض و دستبردي به سرزمين دشمن مقدور نمي‌بود، به غارت و چپاول روستاييان داخل كشور مي‌پرداختند، و هيچگونه وظيفه سياسي و اخلاقي براي حفظ و حمايت ملل تابع، در قاموس سياسي آنان وجود نداشت. از اين نوع تجاوزات در منابع
ص: 144
تاريخي آن دوران زياد ديده مي‌شود. در نوشته‌هاي ماركوپولو، ابن بطوطه، مخصوصا در آثار گرانقدر رشيد الدين فضل اللّه وضع رقت‌بار مردم به نيكوترين صورتي بيان شده است؛ از جمله در مورد يزد مي‌نويسد: «... اگر كسي تمامت ديه‌هاي آنجا مي‌گرديد قطعا يك آفريده را نمي‌ديد كه با وي سخن گويد، يا حال راه بپرسد. و معدودي چند، كه مانده بودند، ديدباني معين داشتند. چون از دور يكي را بديدي اعلام كردي جمله در كهريزها و ميان ريگ پنهان شدندي، و هريك از اكابر ارباب، كه در يزد ملكي داشت، چون آنجا رفت و خواست كه آن ملكها را باز بيند به هر ديه كه مي‌رفت، يكي از برزيگران خود نمي‌ديد تا حال باغات خويش بپرسد كه در كدام موضع است.» «1» و «2»
چنانكه قبلا گفتيم، اقدامات اصلاحي غازان خان و ديگران عميق و دامنه‌دار نبود، و پس از سپري شدن دوران قدرت آنان، بار ديگر تعدي و تجاوز آغاز گرديد.
هندوشاه زمامداران را از عواقب اين كارها با خبر مي‌كند و مي‌نويسد: «اگر اين معاني را منع نفرمايند ... تعدي زمان قديم، كه پادشاه سعيد، غازان خان، دفع آن كرده باز مجدد گردد.» بنابراين بازگشت كامل نظامات قبل از غازان خان، از نظر هندوشاه، گرچه خطري محتمل و واقع شمرده مي‌شد، ولي هنوز تحقق نيافته بود. پس از مرگ ايلخان ابو سعيد- خان، مقدمات تجزيه و پاشيدگي فئودالي فراهم گشته بود. جنگهاي خانگي ميان گروههاي فئودال جريان داشت. بعضي از نويسندگان ايراني، از جمله دولتشاه، به آشفتگي اجتماعي اين دوران اشاره مي‌كنند. «... و بعد از فوت سلطان ابو سعيد، انقلاب كلي واقع شد و امنيت رخت بربست، فتنه نايم، بيدار شد ... القصه از تاريخ سنه ست و ثلاثين سبعمائه تا حدود سنه احدي و ثمانين و سبعمائه. قريب 50 سال در ايران‌زمين، ملوك اطراف يكديگر را گردن نمي‌نهادند.» «3»
«در نتيجه اين احوال، اقتصاد عمومي كشور سقوط كرد و، نفوذ بزرگان صحرانشين بار ديگر بنحو محسوسي افزايش يافت، مالياتها اضافه شد. و فئودالها كوشيدند از ميزان بهره ثابت فئودالي امتناع ورزيده و به اوضاع و احوال دوران قبل از غازان خان بازگردند. بخصوص از چوپانيان امير حسن كوچك و برادر و جانشين او، ملك اشرف، ظلم و ستم را به حدي رسانيدند كه آوازه بيرحميهايشان همه‌گير شد. براي اينكه ميزاني از اخاذيهاي ملك اشرف از رعايا به‌دست آيد، كافي است بگوييم كه وي 17 خزينه داشت. چون در سال 758 ه. در مقابل لشكريان فاتح حيتي‌بك خان قزل اردويي مجبور به فرار گرديد، ثروتهايي كه از زر و سيم و اجناس و كالاي پربهاي گوناگون اندوخته بود، بار 400 قطار قاطر و هزار قطار شتر بود.
گاهي فئودالها و متنفذين ايراني در غارتگري از اجانب عقب نمي‌ماندند. ويژگي اين مرحله، افزايش تناقضات طبقاتي و نهضتهاي مردم و قيامهاي خلق بود.» «4»
______________________________
(1). جامع التواريخ، نسخه استانبول، ورق 623 (از همان مأخذ، ص 135).
(2). از «تشبثاتي براي احياي كشاورزي» تا اينجا تلخيص از: كشاورزي و مناسبات ارضي ...، ص 35- 121.
(3). دولتشاه، ص 29- 228 (از: كشاورزي و مناسبات ارضي ...، پانويس ص 105).
(4). كشاورزي و مناسبات ارضي در ايران عهد مغول، ص 109- 104 (به تناوب و اختصار).
ص: 145
محمد بن هندوشاه نخجواني در كتاب دستور الكاتب في تعيين المراتب «در منع تعرض امرا و متغلبان به رعاياي ديه‌ها» از مظالم امرا و ساير عناصر زورگو و متجاوز به پادشاه وقت شكايت مي‌كند و مي‌نويسد كه آنان، در هر وقت عزم سفر يا شكار مي‌كنند، از رعايا گوسفند، تغار، و شراب و ساير احتياجات خود را بروز و عنف مطالبه مي‌كنند و آن بيچارگان از بيم جان و خوف چوب و شكنجه مي‌دهند ... و رعايا عاجز و مسكين و درويش مي‌مانند و استعداد عمارت و زراعت نمي‌ماند و پادشاه در دنيا به ظلم و بي‌وقوفي از احوال رعايا مشهور مي‌گردد و در آخرت عقوبت مي‌يابد. پادشاهان ديندار مي‌بايد كه در رعايت رعاياي ضعيف حال همچنان كوشند كه در رعايت نفس خود و فرزندان، و از ايذا بر نفوس و اتلاف اموال رعايا همچنان محترز باشند كه از صحبت عقارب و حيّات. چه مضار ايشان به نسبت، با انفس و ابدان يكسان است ... چه با وجود خوف و شكستگي دل، از رعيت و از هيچ آفريده هيچ كار نيايد و مملكت آبادان ناچار خراب شود. در اخبار سلطان سعيد غازان خان مسطور است كه روزي با امرا گفت، من جانب رعيت را بعد از اين نگاه نخواهم داشت. اگر مصلحت است تا به اتفاق همه را غارت كنيم؛ چه هيچ آفريده بر اين معني از من قادرتر نيست. اما بايد بعد از اين، شما تغار و آش و مرسوم خانگي از من توقع نداريد؛ چه اگر بعد اليوم يكي از شما از من اين نوع التماسي كند، او را به مخاطبات شديد عنيف مخاطب گردانم. جهت آنكه ترتيب مجموع مصالح سلطنت و مملكت و امرا و وزراء و ايناقان و لشكريان از سعي رعاياست در عمارت و زراعت. و چون ما ايشان را، كه اصل اين قضايااند، به اتفاق غارت كرده باشيم، آنگاه چنين توقعات از كه مي‌توان داشت و چگونه ميسر شود. شما باخود انديشه كنيد كه اگر گاو و تخم از رعايا بستانيد و بر ايشان زور و زيادتي روا داريد و غلات ايشان بخورانيد، بعد از اين‌چه خواهيد كرد. شما ايشان را و زنان و فرزندان ايشان را مي‌زنيد و مي‌رنجانيد و نمي- انديشيد. كه اگر با شما و زنان و فرزندان شما نيز همين خطاب رود، حال شما چگونه باشد.
همچنانكه زنان پيش شما عزيز، و فرزندان جگرگوشگانند، پيش ايشان نيز همين مراتب دارند، و ايشان نيز چون ما آدميانند ... چون ايشان مرفه الحال باشند ... ما نيز به اتفاق مرفه- الحال باشيم و مطعوم و مشروب و ملبوس و مركوب به آساني توانيم يافت. و اگر به خلاف اين معاني، با رعايا زندگاني كنيم، آن نيز به ما عايد گردد. و چه بزرگي و مردانگي باشد كه رعيت را رنجانيدن ... من شما را اين نصيحت مي‌كنم تا تنبيه شويد. «1»
محمد نخجواني در جاي ديگر ... به تجاوزاتي كه از طرف زورمندان به املاك مردم مي‌شده است اشاره مي‌كند و تحت عنوان «در منع تصرف املاك مردم بغير حق» چنين مي- نويسد: «پيش از اين ملاك اين ملك را ... قاعده چنان بود كه لايزال به استكشاف و احوال متمولان و مستظهران مشغول بودندي، و به هر بهانه ايشان را گرفته محبوس كردندي، و املاك و اسباب ايشان را خاص ديوان گردانيدي، و آن بيچارگان را به صعبترين حوالتي از پيش برداشتندي، و متملكات و متصرفات ايشان را به نوكران خود دادندي ... چون ايام ظلم
______________________________
(1). جزء اول، ص 196 به بعد.
ص: 146
او، بسبب تواتر نفرينهاي مظلومان و بيچارگان، سپري شد و وخامت عاقبت ظلم به وضوح انجاميد ... چون معلوم است كه ظلم را وخامت عاقبت از لوازم است، اشارات مطاع به اركان دولت نفاذ يابد كه به‌هيچ بهانه مزاحم و متعرض ارباب اموال و اصحاب املاك نگردند؛ چه آباداني از ايشان است و بر موجب «لو لا الاغنيا لهلك الفقراء» وجود ايشان سبب حيوة فقرا و ضعفا ... به نزديك حكما و عقلاء جهان مملكت چون درخت بارور و سايه گسترست كه چندانكه آن درخت را از مشارع معدلت و مشارب نصفت آب دهند و سيراب گردانند، روزبروز از استيفاء ثمرات آن فوايد و منافع يابند ... پادشاهان را لشكر بر دو نوع است: لشكر ظاهر، و آن جمعي امرا و لشكريانند كه از پادشاه مرسوم و جامگي يا در عوض آن اقطاع مي‌ستانند تا مملكت را از تعرض ياغيان صيانت كنند؛ و جمعي ديگر لشكر باطنند. بنابرآنك از معدلت پادشاه مرفه الحال باشند.»

وابستگي كشاورزان به زمين‌

در مورد وابستگي و تقيد كشاورزان به زمين، بين محققان و صاحبنظران وحدت نظر وجود ندارد. ظاهرا در دوره ساسانيان، كشاورزان وابسته به زمين زراعتي نبودند، ولي در دوره بني اميه و بني عباس، تشبثاتي براي مقيد ساختن كشاورزان به زمين زراعتي به‌عمل آمده است. چنانكه گفتيم در نواحي مختلف قلمرو خلافت، هنگام گردآوري خراج، طوقهاي سربي به گردن ايشان مي‌آويختند تا از پرداخت خراج سرباز نزنند؛ و البته اين دليل وابستگي كشاورزان به زمين نبود.
و اينكه نظام المك در سياستنامه مي‌گويد: «مقطعان كه اقطاع دارند بايد بدانند كه ايشان را بر رعايا جز آن فرمان نيست كه مال حق بستانند به‌وجه نيكو، و چون آن بستدند رعايا به تن و مال و فرزندان و اسباب و ضياع از ايشان ايمن باشند» نشان مي‌دهد كه بطور رسمي كشاورزان وابسته به زمين نبودند، ولي در عين حال بعيد نيست كه بعضي از فئودالها و مقطعان، ضمن هزاران ظلم و ستمي كه به كشاورزان روا مي‌داشتند، آنان را از تغيير محل سكونت نيز محروم كرده باشند. آنچه مسلم است، غازان خان براي پيشرفت كشاورزي، گرايش و علاقه بيشتري در راه تقيد كشاورزان به زمينهاي زراعتي نشان داده است. وي در يرليغي دستور مي‌دهد: «رعاياي ديهاي آبادان و خراب، كه بديشان داده شده است و از مدت سي سال باز متفرق شده و به شماره و قانون ديگر ولايات در نيامده، پيش هركس كه باشد باز گردانند؛ و اگر رعيت ديگر ولايت نيز پيش ايشان باشد نيز آن جماعت را باز گردانند.» «1»
البته اقدامات اصلاحي غازان خان بمنظور بازگردانيدن كشاورزان، باز دليل قطعي وابستگي كشاورزان به‌زمين نيست. رشيد الدين، ضمن گفتگو از وضع رقت‌بار كشاورزان بم و كرمان كه بر اثر تعديات مأمورين مالياتي از هستي ساقط شده بودند، مي‌گويد: «پاي گريزشان بسته، بساط انبساطشان در نورديده، و پرده ناموس و ننگشان دريده.» «2»
شرح زير، كه رشيد الدين به فرزند خود غياث الدين محمد (قايم مقام حاكم خراسان)
______________________________
(1). رشيد الدين فضل اللّه، جامع التواريخ، ص 656.
(2). مكاتبات رشيد الدين فضل اللّه همداني، پيشين ص 11.
ص: 147
نوشته، نشان مي‌دهد كه اصولا ترك زمين مألوف، منع سنتي و قانوني نداشته است:
«... مرويان آواره و باورديان بيچاره را كه از جور كتاب و ظلم نوّاب، از وطن مألوف و مقام معروف خود جلا كرده‌اند ... بازگرداند.» «1» در عهد جلايريان نيز زمامداران سعي مي كردند كه كشاورزان متواري و ستمكشيده را به مساكن اصلي خود باز گردانند. در دستور- الكاتب چنين مي‌خوانيم:
«در اين وقت، استماع افتاد كه رعاياي فلان موضع بواسطه كثرت حوالات ديواني و خرابي، كه از تنوع فترات بديشان راه‌يافته، جلاء وطن كرده به هر موضع متفرق شده‌اند. به استظهار استمالت ايشان را اين حكم نفاذ يافت تا به هرجا كه رفته باشند، به دلخوشي تمام به وطن مألوف آيند و تفرقه و تردد به خود راه ندهند ... چند كدخداي كاروان به ديوان آيند و احوال عجز و انكسار خود بازنمايند تا به تدارك اهتمام رود. حكام ولايت ايشان را به حمايت نگيرند و بزودي تمام به وطن مألوف روانه گردانند.» «2»
ظاهرا در قرن هفتم و هشتم هجري كشاورزان در قلمرو هلاكوييان بيش‌ازپيش تحت فشار قرار مي‌گيرند، و براي تغيير محل، گذرنامه و موافقت كتبي رئيس محل ضروري بوده است. در فرهنگ شمس فخري در معني كلمه «گذرنامه» نوشته شده است: «گذرنامه مكتوب جواز كه در راهها بنمايند و بگذرند.» و اين مي‌رساند كه داشتن چنين مكتوبي براي سير و سياحت و آمدوشد در جاده‌ها ضروري بوده. ظاهرا كساني كه چنين مكتوبي را با خود نمي‌داشتند بازداشت مي‌شدند و براي مسافرت رعيتي به محل ديگر، اجازه كتبي رئيس محل لازم بوده.
به نظر پطروشفسكي، مثالهاي بالا حاكي از فرط بدگماني مقامات دولتي و ميل ايشان به تحديد آزادي نقل مكان و سفر مي‌باشد، و ظاهرا اين روش را بايد با سياست مقيد ساختن افراد به محل سكونت، كه در آن زمان از طرف دولت فئودالي اعمال مي‌شده، مربوط دانست. ظاهرا اين مشكلات كمابيش تا آغاز مشروطيت در نقاط مختلف ايران وجود داشته. جمالزاده مي‌نويسد:
«رعاياي گروس و كردستان هنگام تغيير مكان ناگزير بودند از 34 قران تا 8 تومان، بعنوان مطلق العناني، به پيشكار ماليه بدهند و اجازه‌نامه يا تعليقه؛ دريافت دارند.» «3» و «4»

وضع كشاورزان پس از پايان عهد ايلخانان مغول‌

پس از تجزيه امپراتوري مغولان، عده‌اي از حكام ولايات و زعماي محلي دعوي استقلال كردند. تيمور، چنانكه ضمن تاريخ سياسي ايران گفتيم، به زور شمشير، اقوام و ملل غير متجانس را تحت فرمان خود درآورد. جانشينان تيمور نتوانستند ممالك مفتوح او را حفظ كنند. با اين‌حال، تا حدود يك قرن حكومت بازماندگان تيمور دوام يافت. پس از مرگ شاهرخ، فرزند تيمور، در 850، به قول نويسنده تاريخ جديد يزد، «امرا و شاهزادگان به هم برآمدند و هريك آنچه توانستند از گنج و لشكر برداشتند و متوجه ولايتي و سرحدي گشتند ... و در
______________________________
(1). مكاتبات رشيدي، پيشين، ص 146.
(2). دستور الكاتب ...، پيشين، 229.
(3). گنج شايگان، ص 121.
(4). براي كسب اطلاع بيشتر، ر ك: كشاورزي و مناسبات ارضي در ايران عهد مغول، ص 154 به بعد.
ص: 148
تصرف درآوردند. بنياد ظلم و تعدي نهادند و قتل‌عام شد، و طمع در مال تاجران و رعايا و زارعان كردند ... خرابي در ولايتها راه يافت و مردم پراكنده گشتند ... در تمام بلاد ايران قحط و وبا واقع شد.» «1»
دكتر لمتون مي‌نويسد:
با مرگ شاهرخ، بار ديگر ناامني بر همه‌جا سايه افكند. لشكركشيهاي دايمي وقوع يافت، و لشكرهايي كه در آمدوشد بودند طفيلي مردم دهات شدند، و فاتحان بجهت اتباع خود، حواله به روستاييان نوشتند. همينكه فاتحي جديد يا شاهي پيروز از راه مي‌رسيد، مردم، از ترس اينكه مبادا مالي از آنان مطالبه شود، پراكنده مي‌شدند. هنگامي كه شاهرخ، فرزند تيمور، به اصفهان رسيد، فرمان بخشودگي صادر كرد تا از دهقانان مطالبه ماليات پس‌افتاده نكنند، و ايشان به زراعت مشغول گردند. از طرف ديگر، هنگامي كه محمد سلطان (متوفي به سال 855 ه.) پس از مرگ شاهرخ، به اصفهان آمد، وزير او شيخ الاسلام، سعد الدين ابي الخير مقرر كرد كه در يزد و ولايات مجاور آن، ماليات مخصوصي جهت لشكر بر هر خانوار بستند تا برات‌داران اصفهان آنها را وصول كنند. اين اخاذيها روزگار مردم را سياه كرد.
هنگامي كه اين خبر به محمد سلطان رسيد، فرمان داد كه به هيچ‌وجه فرع يك دينار ناواجب بر رعايا و زارعان قسمت نكنند. «2»
«با اينهمه بطور كلي، در دوره ميان انقراض ايلخانان و ظهور صفويه، تغييرات ناچيزي در زمينه زمينداري و تشكيلات روستايي پديد آمده است ... مالياتهايي كه از روستاييان مي- گرفتند مشتمل بود بر مالياتي كه بر هر «جفت» از زمين تعلق مي‌گرفت؛ مالياتي كه بابت محصول مي‌گرفتند، و ميزان آن از 14 تا 20 درصد فرق مي‌كرد؛ و مالياتي كه بر تاكستانها تعلق مي‌گرفت. بعلاوه از روستاييان هر سال بابت حق مرتع، بارهاي هيزم، و علوفه و غيره چيزي مي‌ستاندند. يك عده ماليات ديگر هم معمول بود: از قبيل يك درصدي كه به هنگام درو براي بعضي مأموران محلي وصول مي‌شد. و همچنين ماليات آسياها و عوارضي ديگري كه در اعياد مي‌گرفتند. ايلات و عشاير نيز مانند كشاورزان مي‌بايست مالياتي بابت مواشي بپردازند.
تغييراتي كه در ماليات داده مي‌شد بيشتر عبارت بود از تغييرات كمّي نه تغييرات كيفي و براستي نظر مينورسكي درباره «ادامه سنت مملكت‌داري» از قرن چهاردهم تا هفدهم ميلادي درست است. به عقيده وي، زمينها به دو دسته ممتاز تقسيم مي‌شده است: زمينهاي اعطايي موروثي به نام «سيورغال» كه مشمول بعضي معافيتهاي مالياتي بود، و «تيول» يعني زميني كه دارنده آن مي‌توانست ماليات آنجا را موقتا براي خود وصول كند. مي‌توان گفت كه اصل و منشأ اين دو نوع بخشش، به روزگار سلجوقيان باز مي‌گردد.» «3»
______________________________
(1). احمد بن حسين، ص 9- 8 (به نقل از: مالك و زارع در ايران، ص 204).
(2). مالك و زارع در ايران، ص 204.
(3). همان، ص 206- 205 (به اختصار).
ص: 149
انواع و اقسام مالياتهايي كه از عهد ايلخانيان تا استقرار صفويه در ايران معمول بود، ضمن بحث در پيرامون ديوان استيفا (در جلد چهارم)، بيان شده است. اينجا بار ديگر متذكر مي‌شويم كه بار عمده ماليات را كماكان بردوش كشاورزان مي‌نهادند. هرچند صاحبان سيورغال را از تأديه مالياتهاي مختلف معاف مي‌كردند، به احتمال قوي، صاحب سيورغال اين- گونه مالياتها را از زارع به نفع خود مي‌گرفته است.
ظاهرا سلاطين صفويه، مانند ديگر سلاطين براي راضي كردن قبايل و عشايري كه با شمشير آنها به زمامداري رسيده بودند زمينها را بين سران عشاير تقسيم كردند؛ به بعضي تيول و به جماعتي سيورغال دادند. به نظر لمتون:
اين نظريه كه حق مطلق مالكيت به شاه تفويض شده است، سرپوش خوبي بود كه شاه در زير آن مي‌توانست زمين رعاياي خود را غصب كند. با اينهمه چنين مي- نمايد كه اين نظريه، كه شاه يگانه مالك اراضي است، عملا قبول عام تام و تمام و بلا شرط نيافته است. شاه عباس لازم ديد كه املاك شخصي خود را مبدل به اوقاف كند تا هم بتواند از عوايد آن بهره‌مند گردد و هم از سرزنش اين‌وآن، كه ممكن بود بگويند از راه حرام املاك مزبور را به‌دست آورده است، پرهيز كرده باشد. «1» علاوه براين در دوره صفويه مالكيت املاك شخصي را عملا برسميت مي‌شناختند، و هركس عملا مي‌توانست ملك خود را وقف كند.

كشاورزان در عهد صفويه‌

در تذكرة الملوك، كه با تعليقات مينورسكي منتشر شده است، در مورد كشاورزان چنين مي‌خوانيم:
... از وسيعترين طبقه تشكيل‌دهنده اساس جامعه ايراني، يعني كشاورزان، اطلاعات كافي در دست نداريم. آنها از آزادي فردي برخوردار، ولي از داشتن زمين محروم بودند؛ يا زمين را اجاره مي‌كردند يا با مالك نوعي شركت داشتند. و اين اشخاص طرف معامله كشاورزان، يا نمايندگان شاه بودند يا مالكين عمده. اراضي استيجاري معدود بود، و اكثر در جوار شهرهاي بزرگ قرار داشت و براي سبزيكاري و صيفي- كاري، كه كمتر از ديگر اقسام محصولات كشاورزي دچار نامساعديهاي طبيعت مي‌گرديد، مورد استفاده واقع مي‌شد. مال الاجاره چنين بستانهايي در اطراف اصفهان هر جريب به 30 «اكو» (برابر با 6600 دينار يا 66 تومان) و يا بيشتر مي‌رسيد.
در متن مورد بحث (يعني تذكرة الملوك) اصطلاح اجاره و مستأجر محتملا به اين نوع معامله اطلاق شده است.
نوع ديگر كشاورزي، مضارعه است كه تقريبا در همه‌جا شايع بود.
مضارعه يعني شركت مالك با زارع در تقسيم حاصل. گرچه دستور العمل عوامل پنجگانه در منابع معاصر صفويه ثبت نگرديده و از آن سخني به‌ميان نيامده است، ولي اين روش بسبب سهولت و سادگي، بدون شك، از روزگاران باستان در ايران
______________________________
(1). همان، ص 14- 213.
ص: 150
پيوسته در تسهيم، نافذ و مؤثر بوده است. روش مزبور عبارت است از در نظر گرفتن پنج عامل جهت به ثمر رسانيدن حاصل، و آن پنج عبارتند از زمين و آب و شخم و كار و گاو. تقسيم محصول بين مالك و زارع بايد برحسب سهمي كه هريك در تأمين عوامل مزبور دارند صورت گيرد. اين طرز تقسيم فرضي مخصوص زمينهايي است كه با آب دستي مشروب شوند، زيرا در مورد زمينهاي «ديم»، محصول بايد به چهار جزء تقسيم گردد. طرز تقسيم فرضي مزبور بندرت كاملا به مورد اجراء گذاشته مي‌شد. عملا سهيم محصول بكلي به وضع ديگري بود. شاردن (جلد 5 ص 384 و 392) اظهار مي‌دارد كه ارباب معمولا ثلث محصول زمين و مواشي و حيوانات را مي‌برد؛ به استثناي ميوه درختان كه از آن نصف تا دو ثلث، و چوب كه از آن دو ثلث حق السهم دارد. نظر كمپفر (ص 91) در مورد سهميه زارعين نواحي مجاور اصفهان دقيقتر است. در صورتي كه شاه تخم و آب و زارع، گاو و كود و كار شخصي خود و بعلاوه كار كمك (عوارض؟) را متعهد شود، سهم زارع ثلث محصول، و از آن شاه دو ثلث مي‌باشد. در صورتي كه شاه افزار و گاو و كمك (خدمات ديواني) را متعهد شود، سهم زارع ربع و اگر كار (؟) هم به عهده شاه باشد، سهميه زارع از ثمن يا يك هشتم تجاوز نمي‌كند.
در مورد برنج و ارزن و پنبه و لوبيا و شنبليله و خربوزه و كدو، در صورتي كه همه كار را زارع انجام داده باشد، دو پنجم دريافت مي‌دارد. از ترياك سهميه زارع برابر 140/ 55 است. در مورد خربوزه و غيره سهميه زارع به جنس پرداخته نمي- شد بلكه به نقد و مطابق نرخ روز؛ بعلاوه 15 درصد. ذرت به جنس تحويل مي‌گرديد؛ بعلاوه يك‌ونيم محمودي در هر صد من (شايد مقصود محمدي باشد كه مساوي يك ري‌ونيم، و در اصفهان معمول است.) از كليه اين حق السهمها، شاه مالياتي معادل دوصدم، بطور نقد دريافت مي‌داشت. با همه اين عوارض اضافي، باز هم ترتيب اساسي چندان از حدود عدالت دور نبود.
اما وضع روستاييان بسبب بيگاريهايي كه مالك از آنها مي‌گرفت، بدتر مي‌شد. شاردن (ج 5، ص 390) مي‌گويد: مالك آنان را در ايجاد آثاري در ملك خود؛ نظير ساختمان و باغ و چيزهاي ديگر به كار مي‌گمارد و يا اينكه مردم ده موظفند هر روز افرادي معين بعنوان بيگار در اختيار او بگذارند. از وجود رعايا برايگان براي حمل‌ونقل استفاده مي‌كند. در مدت اقامت در ده خرج خوراك او به عهده رعاياست، و بعضي مواقع آن را نقدا دريافت مي‌دارد. تحصيلداران يا مباشريني كه به ملك مي‌فرستد نيز مشمول شق اخير مي‌گردند و در ضمن، مالك عوارض مشابه ديگري نيز بردوش رعايا تحميل مي‌كند. چنين معلوم است (چنانكه در همان جلد، ص 387 مسطور است) كه اينگونه مزاحمتها در املاك شاه يا مقامات ذينفوذ و عاليقدر كشور، بيش از املاك مردم عادي فراهم مي‌شده است (توضيح آنكه به گفته «كارمليت» مخارج مهمانان شاه چهار برابر به روستاييان تحميل
ص: 151
مي‌گشت. ضمنا تيولداران خود حق قضاوت در مورد رعاياي خود را داشتند.)
معهذا شاردن (در همان جلد، ص 387 تا 390) تحت تأثير چاره- گريها و حيلي كه كشاورزان براي تقليل و تخفيف مقدار ماليات خود به بهانه بدي حاصل مي‌انديشيدند، واقع شده بود. به گفته وي، گاهي روستاييان به درخواست ارزيابي مجدد، كه براي مأمورين مالي سود بيشتري داشت تا وصول ماليات مقرر، تشويق و ترغيب مي‌شدند. نتيجتا روابط ارباب و رعيت «سرچشمه لايزال حقه‌بازي و اختلاف و ستم بود و هرگز عدالت در آن راه نداشت.» شاردن با نتيجه غير منتظره‌اي به بحث مزبور خاتمه مي‌دهد؛ آنگونه كه خود نيز از آن شگفتي دارد:
«هميشه (كذا في الاصل) نتيجه نامطلوب عايد ارباب مي‌شود و جانب او را فرو مي‌گذارند.»
به همين شيوه، تصوير ذيل را از زندگي روستاييان ايراني به دست مي‌دهد (همان جلد، ص 391): «آنان نسبتا در رفاه هستند چنانكه به جرأت مي‌توانم بگويم در سرزمينهاي حاصلخيز اروپا رعايايي وجود دارند كه وضعشان بمراتب بدتر از آنان است. همه‌جا زنان روستايي ديدم كه سينه‌بندهاي نقره و حلقه‌هاي درشت سيمين در دست دارند و با (دستاورنجن و خلخال) و زنجيرهايي كه از گردن آويخته‌اند كه تا ناف مي‌رسيد خود را مي‌آرايند و بر آن انواع اشياء سيمين و گاهي زرين آويخته‌اند.
شخص كودكاني را مي‌بيند كه به همين شيوه آراسته شده‌اند با گردنبند مرجان. لباس و كفش مردان و زنان خوب است، و اثاث و اواني بسيار دارند. اما به ازاي اين برخورداريها در معرض گزند و آزارند. گاه به دست مأمورين شاه يا وزرا چوب مي‌خورند، و البته اين در صورتي است كه مطلوب آنان‌را بهنگام، برنياورند. اين سياستها فقط خاص مردان است، زيرا در سراسر مشرق زمين، رعايت زنان و دختران مي‌شود و هرگز كسي متعرض آنان نمي‌گردد.»
از اين قضاوت و اظهار نظر ناموزون و شگفت‌آور شاردن، هر صاحبنظر مي‌تواند زندگي ايران زمان صفويه را با فرانسه قبل از انقلاب؛ يعني زماني كه در فرانسه وضع روستاييان تحمل‌ناپذير بود، بسنجد. «1»

كشاورزان مسيحي‌

تنها كشاورزان مسلمان مورد تعدي و تجاوز روستاييان قرار نمي‌گرفتند بلكه كشاورزان مسيحي نيز مورد تعدي ارباب قدرت واقع مي‌شدند.
بطوري‌كه از نامه مورخه ربيع الاول سنه 1060 شاه عباس ثاني برمي‌آيد، از طرف عده‌اي از مردم تراكمه، به زمين مسيحيان تجاوزاتي شده بود و شاه عباس به كيخسرو خان بيگلربيگي «چوخور» دستور مي‌دهد: «در حضور متصدي شرعيات به حقيقت رسيده آنچه موافق شرع و معمول مردم و استمرار سنوات بوده باشد، به عمل آورده نگذارد كه به هيچ‌وجه من الوجوه از احدي، سيّما (يعني مخصوصا) از مردم تراكمه، تعدي و بيحسابي به صاحبان عريضه واقع شود.
______________________________
(1). ص 36- 33.
ص: 152
در اين باب قدغن دانند- تحريرا في شهر ربيع الاول 1060» «1»
اينك عرض حال مسيحيان را نقل مي‌كنيم:
«عرضه داشته بنده كمترين، تومان وكيل خليفه اوچ كليسيا و غيره: رعايا به ذروه عرض مي‌رساند كه اين فقير در قريه اوچ كليسيا زراعت مي‌نمايد، و جمعي از تراكمات آن ولايت، به خلاف حساب، در كنار زراعت اين فقير نزول نموده انواع نقصان و خسران به زراعت و آب و علف اين فقير مي‌رسانند. و قريه بيطرنج كه از قديم الايام جا و مقام جماعت مسيحي بوده و در آنجا كليسيا دارند و در زمان «فتورخانكار» نابكار متفرق شده بودند، جمعي آمده در آنجا نشسته جماعت مسيحي را دخل نمي‌دهند كه در جا و مقام خود نشسته از عمل مالوجهات و جزيه‌دادن خود بيرون آيند. استدعا آنكه به صدقه فرق مبارك اشرف، كه حكم حسابي به عهده بيگلر بيگي «چوخور سعد» شفقت فرمايند كه به حقيقت رسيده، دست خلاف حساب جماعت مذكور را از سر اين فقير و آن جماعت مسيحي رفع نمايند، تا فارغ بال به دعاگويي دوام دولت روز- افزون قاهره اشتغال نمايند؛ كه عند الله ضايع نخواهد شد- هو. حكم حسابي به قيود لازمه به عهده وكلاء بيگلر بيگي چوخور سعد قلمي نمايند.» «2»

زمينهاي خاصه‌

ظاهرا تفاوت بين زمينهاي دولتي، و خاصه در اواخر دوره صفويه، قدري مبهم بوده است.
مراجع اروپايي گاه تمام ايالاتي را كه تحت اختيار ديوان عالي بوده است خاصه مي‌دانند. شاردن بين اراضي دولتي و خاصه تمايز دقيق قائل است، و اين تمايز در تمام آثار درجه اول منعكس است. اما هنگامي كه وي درباره امور نظامي بحث مي‌كند ما مطلع مي‌شويم كه «قورچيان و چريكهاي منظم، مزد خود را از اراضي خاصه بصورت حواله دريافت مي‌كنند.» چند صفحه قبل از آن، چنين مي‌خوانيم كه «چريك منظم، قوايي هستند كه حكام ايالات مخارج آنها را بايد تأمين كنند و در عمل هم‌چنين مي‌كنند.» در اين موضع او همچنين مي‌گويد كه اين كار به چه ترتيب صورت گرفته است. «اراضي دولتي، كه قسمت اعظم كشور را تشكيل مي‌دهد، در تصرف حكام است و آنها قسمتي از اين اراضي را نگاه مي‌دارند تا از آن درآمدي به دست آورند. بقيه را براي دادن مزد افسران و كارمندان و سپاهيان تخصيص مي‌دهند.»
«دومن»، كه بطور كلي اطلاعاتش با شاردن موافق است، نيز هنگامي كه مي‌گويد «اغلب اراضي ملك شاهي، يعني خاصه است؛ و اندكي از آن اربابي، يعني ملك شخصي» تفاوت بين ايالات دولتي و املاك خاصه را ناديده گرفته است.
اما «سانسون» در اين بين، مطلب را به وضوح ادا مي‌كند: «مي‌توان گفت كه سراسر ايران در شمار املاك خاصه شاه است، زيرا هرگاه بزرگان املاكي داشته باشند فقط آن‌را در اثر گشاددستي شاه دارا شده‌اند، و شاه هرگاه آنان را مورد
______________________________
(1 و 2). متن فارسي فرامين، گردآوري پاپازيان، ص 559.
ص: 153
بيمهري قرار دهد باز املاك آنان را ضميمه املاك خود مي‌كند.»
پس از ذكر محاسبه دقيق و جزءبه‌جزء تعداد سپاهيان هريك از مناطق مرزي، كه برطبق خبر راوي ما جمعا با درباريان به 150 هزار تن بالغ مي‌شد، چنين آمده است مخارج اينها همه از املاك مصادره شده، كه از طرف شاه ضميمه املاك خاصه شده است تأمين مي‌گردد. «1»
سلاطين صفويه و خاندان آنها (خواهران و زنان شاه) گاه املاكي را كه از طريق مصادره يا از راههاي ديگر در اختيار داشتند وقف «چهارده معصوم» مي‌كردند، و سمت متولي‌گري اين املاك را به «پادشاه وقت» واگذار مي‌نمودند.

خاصه و خالصه:

رهربورن مي‌نويسد:
به‌نظر مي‌آيد كه اداره امور املاك و مناطق، خاصه در طول دوره سلطنت صفويه، دستخوش بعضي تحولات شده باشد. در قرن شانزدهم ميلادي (قرن دهم هجري)، از لفظ خاصه يا خالصه، بعضي از نواحي مشمول ماليات مراد بود كه به تيول داده نشده بود، بلكه عوايد آنها هر لحظه در اختيار ديوان اعلا قرار داشت. ظاهرا خالصه به املاك سلطنتي كوچكتري در داخل حكومتي كه به تيول داده شده بود اطلاق مي‌شد؛ و برعكس، خاصه به نواحي بزرگ و حكومتهايي كه كلا جزو املاك سلطنتي قرار داشته مي‌گفته‌اند. «2»

رفتار شاه عباس با كشاورزان‌

پيترو دولاواله در سفرنامه خود مي‌نويسد: «بطور كلي، شاه عباس براي ملتش نه‌تنها يك پادشاه خوب بلكه در عين حال پدر و سرپرست دلسوز و مهربان است. وي نه‌تنها به رعاياي خود زمين و حشم مي- بخشد، بلكه به هركس كه نيازمند باشد، پول كافي مي‌دهد تا احتياجات خود را برطرف سازد.
به كساني كه استطاعت داشته باشند قرض مي‌دهد، و به آنان كه مستمند هستند، بي‌عوض مي‌بخشد. بعلاوه، براي اتباع خود، بخصوص آنها كه صميمانه خدمت مي‌كنند، همسر پيدا مي‌كند، و وسايل لازم را براي تهيه مصنوعات در اختيارشان مي‌گذارد، و آنان را به آموختن هنري كه به كارشان آيد تشويق مي‌كند. و در حقيقت، هيچ پدري نسبت به افراد خانواده خود، كه تعداد آنها از چهار الي شش نفر متجاوز نيست، مثل اين پادشاه نسبت به اتباع خود، كه هزاران هزار بلكه ميليونها نفر هستند، چنين با مهرباني رفتار نمي‌كند ...» «3»
شاه عباس در دوران زمامداري، به نفع كشاورزان قدمهايي برداشت؛ بدعتها و مالياتهاي ناروا را از بين برد، و برخلاف سلطان محمد خدابنده و ديگر سلاطين صفوي، دست محصلان و مأموران بيرحم را از سر كشاورزان كوتاه كرد. به قول نويسنده عالم‌آراي عباسي، تا قبل از شاه عباس، محصلان و ارباب حوالات هر روز به عنواني مزاحم رعايا مي‌شدند و «رعاياي بيچاره به‌دست محصلان شديد گرفتار بودند، و چون پرسشي نبود، به‌دست هركس براتي مي‌افتاد بالمضاعف از رعيت زر مي‌گرفت.» «4» با اين‌حال مدارك تاريخي نشان مي‌دهد كه رفتار شاه با كشاورزان هميشه مقرون به عدل و انصاف نبود.
______________________________
(1). رهربورن، نظام ايالات در دوره صفويه، ترجمه كيكاووس جهانداري، ص 71- 170.
(2). همان، ص 195.
(3). ترجمه شجاع الدين شفا، ص 171 به بعد.
(4). ص 361.
ص: 154

تقسيم آب‌

تقسيم آب زاينده‌رود ابتدا در زمان شاه طهماسب صورت گرفت و «ظاهرا در زمان شاه عباس، براساس نظريات شيخ بهايي تكميل گرديد (هرچند بايد گفت كه اين تقسيمها مبناي بسيار قديمتر دارد) و اين عمل زير نظر «ريش- سفيدان و كدخدايان و ميراب و مباشرين و مادي سالاران و عمله رودخانه مباركه» صورت مي- گرفت ... مطابق طوماري، كه در دست است، آب رودخانه به 33 سهم تقسيم مي‌شد؛ بدين شرح:
اوشيان 4 سهم، النجان 4 سهم، جي و بزرود 6 سهم، روددشت 6 سهم، كركن 2 سهم، ماربين 4 سهم، كراج 3 سهم، برلان 4 سهم ... در طول 85 فرسنگ، شعبات رودخانه 105 مادي از دو جانب رودخانه است، و شعبات مادي را، كه جوي و نهري كوچك باشد، «لت» مي‌گويند.
تقسيم‌بندي زاينده‌رود از قديم زمان شروع مي‌شود، و مطمئنا مربوط است به پيش از اسلام، و شايد از صدر تاريخ همچنان ادامه داشته تا در دوره شاه طهماسب صفوي، ثبت آن در دفتر آمد و به مهرشاه ممهور شد، و بعدها با بصيرت شيخ بهايي، تكامل‌يافته و سالها برطبق دستور العمل موجود عمل مي‌شده، اما بعد از صفويه، كم‌كم تغييراتي يافته است ... شاه‌عباس دوم در 1065 (1654 م.) سدي بر زاينده‌رود بست؛ چنانكه «بينده را گمان‌شدي كه زنده‌رود دريا در بغل داشت.» «1»
همين شاه عباس دوم، در تعقيب طرح حفر تونل كوهرنگ، بر اثر وعده‌هاي يك مهندس فرانسوي، به‌نام دوشنه «2» مي‌خواست با حفر سوراخهايي بوسيله باروت، كوه‌بين دورود چرخ چاه در فارس كه با نيروي حيواني مي‌گردد (از آلبوم سفر شاردن)
را منفجر سازد كه البته موفق نشد. «هر ايالت ميراب مخصوصي داشت كه آب رودخانه‌ها را تقسيم مي‌كرد و از بابت آن، حقوقي دريافت مي‌داشت.» «3» ... بهره مالك و كشاورز برحسب
______________________________
(1). عباسنامه، ص 193 (به نقل از: باستاني پاريزي، سياست و اقتصاد عصر صفوي، ص 66).
(2).Du Chenai
(3). سياحتنامه شاردن، ج 8، ص 240 (به نقل از: سياست و اقتصاد عصر صفوي، ص 67).
ص: 155
زمين، آب، شخم، گاو و كار معيّن مي‌شد؛ بطوري كه شاردن مي‌گويد: ارباب، زمين مي‌دهد و كود و آب فراهم مي‌كند، زارع شخم مي‌زند و بذر مي‌پاشد و درو مي‌كند. محصول را گاهي نصف‌نصف و گاهي با توافق قبلي برداشت مي‌كنند، و بعضي جاها هست كه بيش از ربع درآمد- بعد از وضع تخمكار سال بعد- نصيب ارباب نيست، و بعضي جاها ثلث آن را ارباب مي‌برد. محصول ميوه به تراضي تقسيم مي‌شود، يا سهم ارباب به اجاره دهقان داده مي‌شود. اما به هرحال، شاردن نتوانسته است از بيان حسن روابط مالك و زارع خودداري كند. او گويد همه‌جا زنان روستايي را ديدم كه سينه‌بندهاي نقره و حلقه‌هاي درشت سيمين در دست‌وپا، و زنجيرهايي به گردن آويخته دارند. كودكان نيز به همين ترتيب، آراسته‌اند. لباس و كفش مردان و زنان خوب است، اثاث و دارايي بسيار دارند. بعد از شاه عباس اول، ساروتقي (تقي سرخ مو)، صدراعظم شاه‌صفي، به عنوان اينكه ديگر جنگ در ميان نيست و ولايات احتياج به سپاهي ندارد، دستور داد اين املاك را از ولات گرفتند و تحويل ناظرها دادند.
اين كار البته يكباره 8 ميليون «ليور» (تقريبا 150 هزار تومان) عايدات شاه را افزايش داد.
اما بايد گفته شود كه از نظر سوق الجيشي و از طرفي آباداني ولايات و تقويت بنيه اقتصادي به ضرر مملكت بوده است؛ زيرا مردم به ناظران سلطنتي بدبين بودند. به قول شاردن: اينان هدفشان افزودن درآمد و گردكردن پول براي شاه بود، و مردم مي‌گفتند، اين پيشكاران زالوهاي سيري‌ناپذيرند و خون مملكت را مي‌مكند تا خزانه سلطنتي را پركنند، و براي اخذ اين نتيجه، شكايات ملت را در مورد شكنجه‌هايي كه به آنان وارد مي‌شود، ناشنيده مي‌گيرند، و حال آنكه حاكم در ايالت خود، احساس مسئوليت مي‌كند و آن ناحيه را از خود مي‌داند.
به سه دليل، عدم تغيير اراضي ممالك به اراضي خاصه برتري و مزيت داشت:
1. آنكه حاكم صلاحش در آن بود كه ولايتش آباد باشد؛
2. حكام تعهدي نداشتند كه هديه زياد، مثل ناظر، به دربار بفرستند يا سال‌به‌سال، ولو بدون دليل، درآمد ماليات را افزايش دهند.
3. «شاه نسبت به حكام كمتر فشار و آزار روا مي‌داشت تا ناظران، و بالنتيجه صدمه آن كمتر به مردم وارد مي‌شد.» «1» و «2»
در دوره صفويه با وجود مركزيت ظاهري، آثار فئوداليسم در ناصيه كشور هويدا بود «... بنا به قول الساندري:
بجز ناحيه‌اي كه شاه طهماسب و فرزندانش براي خود باقي گذاشته بودند، كشور به پنجاه قسمت تقسيم مي‌شد. حكام اين پنجاه ناحيه سرپرستي پانصد تا سه هزار سوار را برعهده داشتند، و مي‌بايست آنان‌را نگهداري كنند و به هنگام ضرورت، فراخوانند. بر روي‌هم، عده آنان به نظر الساندري بيش از 60 هزار سوار نبود؛ گرچه عده سواراني كه مي‌بايست فراخوانده شوند در روي كاغذ بيش از اين عده بود. «3»
______________________________
(1). سياحتنامه شاردن، ج 8، ص 172 و 188 (به نقل از همان مأخذ، ص 69).
(2). سياست و اقتصاد عصر صفوي، ص 69- 63 (به اختصار).
(3). مالك و زارع در ايران، پيشين، ص 215.
ص: 156
در زمان شاه عباس 1038- 996 در مباني قدرت صفويه تغييراتي پديد آمده بود، و او ديگر مانند شاهان پيشين، بر قواي عشيرتي و ايلي اتكا نمي‌كرد بلكه قواي جديدي را، كه از عناصر غير ايلي فراهم كرده بود، پشتيبان خود ساخته بود، و آنان عبارت بودند از: گرچيان و ارمنيهايي كه اسلام آورده بودند. ايجاد اين قواي جديد، كه مستقيما به شاه اتكا داشتند، اين مسأله را به‌وجود آورد كه چگونه بايد مزد آنان پرداخته شود. راه‌حلي كه يافتند همان بود كه سلاطين سلف از آن پيروي كرده بودند؛ بدين‌ترتيب كه قرار شد قشون از سپاهيان منظمي تشكيل شود، و شاه از آنان نگهداري كند، و در ولايات نيز قواي چريك به‌وجود آيد و براي پرداخت مزد همه سپاهيان، املاك خاصه (خالصه) را به تيول دهند ... و اصل وراثت را به رسميت بشناسند.
گاه تيول بجاي حقوق به اشخاص واگذار مي‌شد. چنانچه محصول تيولي كه بجاي حقوق و مواجب به يكي از مقامات داده بودند از مبلغ منظور كمتر بود، مباشر ولايت كسر مبلغ را جبران مي‌كرد. در تيولهاي موروثي، حقوق مردم بيشتر رعايت مي‌شد و تيولدار، براي اينكه در سراسر عمر خود فرزندانش از اين زمين بهره‌برداري كنند، كمتر به رعايا ظلم و ستم روا مي‌داشت.» «1»
اداره زمينهاي خالصه‌اي كه مستقيما اداره مي‌شد به عهده وزير پايتخت و به اصطلاح وزير اصفهان بود. وظيفه او اين بود كه محال خاصه را چنان اداره نمايد كه هيچ‌جا بدون گاوهاي كاري (بي‌نسق) و نامزروع نماند، و هنگام برداشت محصول پس بگيرد، و براي مستغلات املاك خالصه كه رعيت نداشت، رعيت بيابد، و زراعت آنجا را توسعه دهد.
اگر نقصاني در محصول املاك خالصه روي دهد، عمال ديوان بايد به اتفاق برآورده‌كننده محصول (رياع) و «مساح» به محال مربوط بروند و پس از برآورد محصول، و بعد از وضع سهم معمولي رعايا، تتمه را بجهت «ديوان» ضبط كنند و به پرداخت حوالات ديوان اختصاص دهند.
از جمله وظايف «وزير اصفهان» جمع كردن رعايا و تكثير زراعت و تعمير ابنيه و قنوات و محافظت رعاياست. تا از احدي بر ايشان جور و تعدي نرود. «2»
اگر محصول بعضي از زمينها دچار آفات سماوي مي‌شد، در آن‌صورت، رياع با مسّاح مجبور بود موضوع را رسيدگي كند و از ميزان ماليات و توقعات ديواني بكاهد. با اينكه در سراسر كشور اصول و قواعد ثابتي حكومت نمي‌كرد، گاه‌گاه مردم را بعلت قهر ناشي از بلاهاي آسماني، يا علل ديگر، از ماليات معاف مي‌كردند.
در اصفهان ماليات آب نيز مي‌گرفتند. به گفته شاردن زمينها و باغهاي اصفهان و حومه آن، ساليانه در هر جريب 20 «سل» «3» بابت آب رودخانه به شاه مي‌دادند، و نرخ مالياتي آب چشمه كمتر بود. «ميراب» يكي از مأمورين مهم به شمار مي‌رفت.
به گفته شاردن، غير از وجوهي كه زيردستان براي ميراب وصول مي‌كردند، چهار
______________________________
(1). همان، ص 21- 215 (به تناوب و اختصار).
(2). همان، ص 234.
(3).Sol
ص: 157
هزار تومان درآمد شغل او بود. وظيفه او تعيين سرپرست نهرها، (مادي سالار) و تنقيه «انهار و جداول» و «رساندن آب زاينده‌رود به تمامي محال اصفهان» بود، كه از آن مشروب مي‌شد. ديگر از وظايف او آن بود كه نگذارد «رعاياي هر محل در باب حقابه بر ديگري تجاوز كند.» و نگذارد كه از طرف «اقويا بر ضعفا در باب حقابه زيادتي شود.» وي بايد به دعواي ارباب و رعاياي هر محل درباره حقابه رسيدگي و تصميم خود را با تصويب «وزير و كلانتر و مستوفي» اجرا كند. «1»
1- داس/ 2- بيلچه علف‌كن/ 3- داسغاله براي تراش/ 4 و 5- كارد تراش
«در دوره صفويه، مهمترين تغييري كه در تركيب طبقه زميندار پديد آمد عبارت بود از اينكه بر عده زمينهاي متعلق به طبقات روحاني بمراتب افزوده شد. شايد آنان در ابتدا اين زمينها را بعنوان «متوليان اوقاف» يا از طريق تيولهاي موروثي يا سيورغالها در اختيار خود خيش سبك با تيغه آهني (اصفهان) از موزه مردم‌شناسي شوروي
به نقل از كتاب كشاورزي و مناسبات ارضي در ايران ترجمه كريم كشاورز ص 256 به بعد.
______________________________
(1). همان، ص 241.
ص: 158
داشتند، اما به مرور دهور، بسياري از اين زمينها مبدل به املاك شخصي شد. در بعضي نواحي تنگ. كه براي اندازه‌گيري زمان آبياري زمين بكار ميرود (ساعت آبي) از موزه مردم‌شناسي شوروي، شماره 1.
برجهاي كبوتران (اصفهان) (آلبوم شاردن)
كشور، خاصه آذربايجان و اصفهان، طبقات روحاني كماكان يكي از عوامل طبقه زميندار را تشكيل مي‌دادند.
از خصوصيات زندگي اقتصادي و اوضاع و احوال دهقانان اطلاعات مختصري در دست داريم. بنا به قول شاردن، از زمينهاي پيرامون اصفهان بابت هر جريب 30 اكو (66% تومان) وصول مي‌شد، به عبارت ديگر، بجاي روش مزارعه، كه به قول شاردن، در ساير جاها معمول بود، زارعان بهره مالكانه را به نقد مي‌دادند. اين اختلاف بيشك بسبب آن بود كه زمينهاي پيرامون اصفهان بيشتر به كشت تره‌بار اختصاص داشت؛ يعني محصولي كه فورا در بازار شهر بفروش مي‌رسيد.
به گفته شاردن، در هرجا كه روش مزارعه متداول بود، مالك همه يا نيمي از كود و آب را، برحسب قرارداد، فراهم مي‌كرد. همه مخارج كشت و زرع با زارع بود. طرفين حاصل را قسمت مي‌كردند و مالك، بسته به وضع زمين، از يك چهارم تا نصف آن را برمي‌داشت. بطوركلي پس از وضع مقدار بذر، يك سوم محصول به مالك مي‌رسيد؛ و اين ترتيب هم در املاك شخصي معمول بود و هم در املاك خالصه.
سهم مالك از درختان ميوه‌دار از نصف تا دو ثلث و از درختان عادي دو ثلث بود. كمپفر بتفصيل بيشتري در اين باب سخن مي‌گويد و مي‌نويسد كه اگر در محال اصفهان شاه بذر و آب را فراهم كند و زارع تهيه گاو و كود و انجام دادن كارهاي عادي و بيگاري را به گردن بگيرد، يك سوم حاصل به زارع مي‌رسد؛ اگر شاه، گاو- و وسايل كشت، و زرع را فراهم كند و از بيگاري چشم بپوشد، سهم زارع تا يك چهارم تنزل مي‌يابد؛ و اگر عامل كار را هم شاه به عهده بگيرد، در اين‌صورت سهم زارع از يك هشتم تجاوز نمي‌كند ... در واقع، مزد يك هشتم، مزارعه نيست
ص: 159
بلكه مزدي است كه در قبال كار به زارع داده مي‌شود. در مورد برنج و ارزن و پنبه و لوبيا و شنبليله و خربوزه و كدو، سهم زارع حتي اگر همه مخارج كشت و زرع را تحمل مي‌كرد، دو پنجم بود. از ترياك يازده بيست و هشتم سهم مي‌برد. بابت محصولات صيفي، زارع سهم مالك را به پول نقد و به بهاي روز مي‌پرداخت و 15% بر آن مي‌افزود؛ و بابت محصولات شتوي، زارع سهم مالك را به جنس مي‌داد ... به عقيده شاردن، در مورد روش مزارعه، مالك پيوسته و به بدترين وجهي، با زارع معامله مي‌كرد. شاردن به شرح نيرنگهاي فراواني مي‌پردازد كه به قول وي، مالكان براي گرفتن بهره مالكانه بيشتر، از زارعان به كار مي‌بستند.
با اين‌حال، مي‌نويسد كه دهقانان نسبتا در رفاه به‌سر مي‌برند. او پس از مقايسه اوضاع و احوال دهقانان ايران با اوضاع و احوال دهقانان حاصلخيزترين نواحي اروپا، به اين نتيجه مي‌رسد كه دسته اول روزگار خوشتري دارند.» «1»
در دوره صفويه وضع اقتصادي چادرنشينان بمراتب از وضع كشاورزان بهتر بود؛ زيرا كشاورزان شديدا استثمار مي‌شدند، به صاحبان زمين مال الاجاره با بهره مالكانه مي‌دادند. در دوره شاه اسماعيل اول، كه مي‌خواست روستاييان را به سوي خود جلب كند، خراج تا يك ششم تقليل يافت، ولي گذشته از خراج، عوارض ديگر، نظير بيغار و سخره (كار در احداث قلاع و جاده‌ها و مجاري آب و غيره) به كشاورزان تحميل مي‌شد، و آنان ناچار بودند علوفه و علفه؛ يعني آذوقه و عليق لشكريان را تأمين كنند، عوارضي به‌نام عوارض نزول و اقامت بپردازند، و هنگام شكار شاه، در راندن نخجير شركت كنند. شاه عباس اول، هنگام شكار بزرگ گرگان، نه‌هزار نفر روستايي را از منزل و مكان خود آواره كرد، و جمعي از آنان را براي اين كار بيهوده به كشتن داد. پس از شاه اسمعيل، شاه طهماسب اول تنها در فكر زراندوزي بود و با تحميل خراجهاي گوناگون، كشاورزي را به مرحله سقوط نزديك كرد، و از درآمد عمومي دولت، مقدار زيادي كاسته شد. چون مطلقا از كاخ خود بيرون نمي‌آمد و با مردم ارتباطي نداشت، خود آنها هرچه مي‌خواستند مي‌كردند. پس از روي كار آمدن شاه عباس، بار ديگر در وضع اقتصادي و كشاورزي ايران بهبود بيشتري حاصل شد. در قرن يازدهم هجري، در حدود 35 قسم عوارض بر رعايا تحميل مي‌كردند. در عهد شاه عباس اول، از ميزان بسياري از مالياتها كاسته شد، ولي در دوره جانشينان او بار ديگر تحميلات و اخذ عوارض از روستاييان آغاز شد. غير از عوارضي كه قبلا ياد كرديم كشاورزان ناچار بودند، ساليانه بمقدار ثابت و معيني پيشكشي و سلامانه و عيدي به جنس و يا نقدا به مأمورين دولتي و مالك ملك تقديم كنند.
اگر از طرف دولت، به مالك زمين معافيت مالياتي اعطا مي‌شد، تمام مالياتها را كشاورزان به مالك زمين مي‌دادند. اگر روستايي از مالك غير از زمين و آب، دام و بذر نيز مي‌گرفت، سهم مالك بيشتر مي‌شد و گاه تا 80 و 90 درصد ميزان محصول مي‌رسيد.
رافائل دومان مي‌گويد: «ايرانيان هنگامي كه از بيگلربيگان و حكام سخن مي‌گفتند نمي‌پرسيدند چه‌كسي فلان ايالت را اداره مي‌كند بلكه سؤال مي‌كردند چه‌كسي فلان ايالت
______________________________
(1). همان، ص 247 به بعد (به اختصار).
ص: 160
را مي‌خورد.» «1»
همين روش جابرانه زمامداران به انحطاط و سقوط اقتصادي ايران منتهي گرديد و در نتيجه درآمد دولت بطور محسوسي نقصان يافت؛ در حالي‌كه مخارج دولت و مصارف دستگاه اداري و دربار نه‌تنها تقليل نيافت بلكه افزوده مي‌شد. دولت براي رفع حوائج پولي خود، فقط به ميزان مالياتها اضافه مي‌كرد و مي‌كوشيد از روستاييان و شهرنشينان پول بيشتري دريافت كند. سياست مالي شاه سلطان حسين براي مردم غير قابل تحمل بود.
ماليات روستاييان و شهريان و پيشه‌وران و تجار، كه در طي قرن يازدهم هجري بكندي افزايش يافته بود، در فاصله سه سال دو سه برابر شد. مأمورين وصول به دهات مي‌رفتند و پس از كشف اطلاعات لازم، مؤديان مالياتي را با چوب و شلاق وادار به پرداخت مالياتهاي تحميلي مي‌كردند.
اتخاذ اين سياست، چنانكه انتظار مي‌رفت، موجب مهاجرت روستاييان فقير گشت كه از دست مأمورين وصول ماليات فرار مي‌كردند. كمبود بازوان كارگري و تقليل عده ماليات- دهندگان، اندك‌اندك، محسوس شد. موضوع وابستگي و تقيد روستاييان به زمين، كه از اعتبار افتاده بود، در عهد شاه سلطان حسين بار ديگر احياء شد و كشاورزاني كه خودسرانه مهاجرت مي‌كردند بار ديگر به محل اول بازگردانيده مي‌شدند.
انحطاط عمومي اقتصاد ايران از آغاز قرن دوازدهم، انحطاط سياسي را به دنبال داشت، و روش ابلهانه اقتصادي و سياسي شاه سلطان حسين و اعتماد الدوله او سبب حمله افاغنه به ايران گرديد.
در حمله افاغنه به ايران، نه‌تنها بسياري از سدها و بندها و كاريزها و مؤسسات آبياري خراب شد و از حيز انتفاع افتاد بلكه اساس كشاورزي دچار اختلال گرديد. بسياري از روستاييان از گرسنگي و بيماري جان سپردند. بدتر از همه اين بود كه علي‌رغم ويراني و انحطاط وحشتناك، نه متجاوزين ترك و افغان و نه اميران محلي، و بعد از آنان «نادر» هيچكدام به فكر تقليل بار سنگين ماليات نيفتادند، بلكه مي‌كوشيدند ماليات و عوارض و بهره فئودالي و غيره را به همان ميزان سابق از طبقات زحمتكش وصول كنند.